🌺 #پارت هشتم و پارت آخر 🌺
غیبت کبرا
از سال ۳۲۹ ه . ق به بعد، دوران دیگری از حیات امام عصر(ع) آغاز می شود که از آن به «غیبت کبرا» تعبیر می کنیم. این دوران همچنان ادامه دارد تا روزی که به خواست خدا، ابرهای غیبت به کناری رود و جهان از خورشید فروزان ولایت بهره مند شود.
در مورد دلیل تقسیم بندی این دو دوران باید گفت در دوران غیبت صغرا، حضرت ولیّ عصر(ع) از طریق کسانی که به آنها «نوّاب خاص» گفته می شد، با مردم در ارتباط بود و به وسیله نامه هایی که به «توقیع»۱۸مشهور است، پرسش های شیعیان را پاسخ می گفت. در دوران غیبت کبرا این نوع ارتباط قطع شده است و مردم برای دریافت پاسخ پرسش های دینی خود تنها می توانند به «نوّاب عام» امام عصر که همان فقیهان وارسته هستند، مراجعه کنند
تو گفتی مرا دوست داری و من
از شوق به خیابان رفتم، درختها
به من سلام میدادند و باد مرا
به آغــــــوش مـی کــشــیــد، 🫂
«چه شیرین است داشتنِ تو. 🥺🤍
#عاشقانهمذهبی
✿مَجٰـانینُالحُـسَّین(؏)
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🍃از سیم خار دار نفست عبور کن🍃 #پارت_۱۶۶ چرا باید از بی محلی ناراحت باشم من که خودم می خو
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🍃از سیم خار دار نفست عبور کن🍃
#پارت_۱۶۷
–یه جایی که سبک شم.
ــ بریم تجریش؟ امام زاده صالح. تازه تو حیاطش شهدای
گمنامم داره.راست کار خودته. اونقدر باهاشون نوبتی حرف
بزن و دردل کن که اونا سرسام بگیرن وبگن بابا این چی
میخواد، بدین بهش بره مخ ماروخورد. وزنشم بیارید پایین
سبک شه بره.
لبهایم کش آمد و گفتم :
–حاال اونقدرم سبک نشم که معلق شم رو هواها.
–خوبه که...اونجوری دیگه غصه ترافیک رو نداری یه باد
میزنه میری خونه...یه باد میزنه میای دانشگاه...
هر دو خندیدیم.
–یدونهایی سوگند، فقط االن گرسنهام هستم.
ــ قیافهی بامزهایی گرفت و گفت:
–اونم حله...میریم همونجا آش و حلیماش محشره...خب مشکل
بعدی...
لبخندتلخی زدم و گفتم:
–کاش همه چی اینقدر راحت حل میشد.
لپم را کشید و گفت :
–ای خواهر، راحت تر از این حرف هاست، ما بزرگش می کنیم
و سخت می گیریم.
دستم را انداختم دورشانه اش.
–حرف هات آرامش بخشه ولی یه کم رویاییه. من می خوام به
مشکلم فکر نکنم ولی نمیشه.
ــ چون خودت نمی خوای.
مثال همین چند دقیقه که با هم حرف زدیم به مشکلت فکر
کردی؟
🍃به _قلم_لیلا_ فتحی_پور🍃
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🍃از سیم خار دار نفست عبور کن🍃
#پارت_۱۶۸
ــ خب نمیشد که...داشتم به حرف های تو گوش می دادم.
ــ خب پس فکر کن ببین چیکار کنی که نشه، فکر کنی به
چیزهایی که از پا درت میاره. اصلا بیا پیش خودم یه کم
خیاطی کن، کمر درد و گردن درد اصلا نمیزاره به چیزی دیگه
ایی فکر کنی. بعدآهی کشید.
–میدونی کال ماها ناشکریم، انگار همش دنبال یه بهونه می
گردیم بشینیم غصه بخوریم. وقتی تو اوج گرفتاریها و
ناراحتیا به اونایی فکر کنیم که خیلی بدبختر از ما
هستند. جز شکر دیگه حرفی نداریم بگیم.
بعد رو به من کرد.
–آخه دختر خوب عاشق شدنم مشکله؟ یادت رفته قضیه ی عشق و
عاشقی من رو، اون موقع خودت بهم گفتی پا رو دلم بزارم،
ولی من نتونستم و االن تنهایی شد نصیبم. پس عبرت بگیر
دیگه به جای بیتابی کردن.
اینقدر بدم میاد اینا که تا به مشکلی بر میخورن فوری
میرن امام زاده و چند ساعت گریه میکنن. اصال دلم واسه
اون امام زاده می سوزه. بابا بیچاره افسردگی گرفت از
دست شماها .
بعد صورتم را با دست هایش قاب کرد.
–بخند راحیل، برو به امام زاده بگو ممنونم گرفتارم کردی
تا یادت بیوفتم. خودتم بهم صبرش رو بده. بگو خدایا من
راضیم و شکر.
با دوتا دستم دستهایش را گرفتم و گفتم :
–پس بیا بریم باامام زاده، چندتا جوک بگیم دور هم
بخندیم.
نمی دانم این دل لعنتی از چه جنسی ساخته شده این حرفها
رانمی توانم حتی با مته ودریل درونش جای دهم. حرف حرف
خودش است. ولی گاهی در اعماق ذهنم انگار صدای ضعیفی می
شنوم که می گوید تو می توانی...
روبه روی ضریح نشسته بودم و به حرف های سوگند فکر می
کردم
🍃به _قلم_لیلا_ فتحی_پور🍃
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼