eitaa logo
مجٰـانین‌ُالحُـسَّین(؏)
2.1هزار دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
2.7هزار ویدیو
75 فایل
••|💙🪽|•• شھیدحججۍمیـگفت: یھ‌وقتـایۍ‌دل‌ڪندن‌از یھ‌سـرےچیـزاۍِ'خـوب' باعـث‌میشھ... چیـزاۍِ'بهترے' بدسـت‌بیاریم... بـراے‌ِرسیـدن بھ مھـدےِ‌زهـرا'عج' از‌چـۍ‌دل‌ڪندیم؟! 🤎 ⃟¦✨ #اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج. ارتباط با ما: @Aliali313110
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام بابا مهدی یک هفته گذشتو من هر روز گناه کردم یک هفته گذشتو من هر روز عذابت دادم با نگاه به نامحرم با ناسزا گفتن با غیبت و.... امروز اعمالم میرسه به دستت میدونم هیچ عمل خیری ندارم که تو بهش لبخند بزنی ولی بابا من سینه زنم منو کنار نزنی دست منو ول نکنی من هنوزم جز تو کسیو ندارم منو سرد نکنی منو ترد نکنی ..
😭 امربه‌معروف ازاونجاخراب‌شدکه هرکی‌هرکاری‌کردگفت: عیسی‌به‌دین‌خودموسی‌به‌دین‌خود آیاخدای‌هردویکی‌نبود..!؟(: ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ألْلّٰهُمَ‌عَجِلْ‌لِوَلِیکَ‌اَلْفَرَجْ 🥺💔
🌼بسم رب الحسین 🌼
مجٰـانین‌ُالحُـسَّین(؏)
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🍃از سیم خار دار نفست عبور کن🍃 #پارت_۱۷۵ چه آرامشی در من است وقتی می ایی... و چه آشوبم
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🍃از سیم خار دار نفست عبور کن🍃 در مترو پیام فرستادن آرش را، برای سوگند پیامکی گفتم . وقتی به خیابان دانشگاه رسیدم دیدم سوگند زنگ زد و گفت: –الان کجایی؟ با تعجب گفتم : –سالمت کو؟ ــ سالم. کجایی؟ ــ نزدیکم، یه دقیقه دیگه می رسم. ــ خیلی جدی گفت: –همونجا وایسا تکون نخور امدم. ــ اتفاقی افتاده؟ بدون این که سوالم را جواب بدهد گوشی را قطع کرد و من حیران ماندم. چند دقیقه ایی همانجا ایستادم که دیدم با سرعت باالبه طرفم می آید. نفس نفس زنان به من رسید. دستم را گرفت و کشید دنبال خودش. مسیرش بر خالف مسیردانشگاه بود. با نگرانی پرسیدم: –سوگند میگی چی شده یا می خوای نصف جونم کنی؟ به پیچ خیابان که رسیدیم پشت سرش را نگاه کرد و نفس راحتی کشید. –بریم مترو. اخم هایم رانشانش دادم. –کسی دنبالته؟ ــ با تعجب گفت : 🍃به _قلم_لیلا_ فتحی_پور🍃 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🍃از سیم خار دار نفست عبور کن🍃 دنبال من نه، دنبال تو. ــ چشم هایم گرد شدند و گفتم : –کی؟ ــ آرش. دستم را از دستش بیرون کشیدم و گفتم: –درست حرف بزن ببینم چی میگی. ــ سرعت قدم هایش راکمتر کرد. –وقتی رسیدم دانشگاه، تازه پیامت رو خوندم. بعدش آرش امد سراغت رو از من گرفت، پرسید امروز میای یا نه. منم چون پیامت رو خونده بودم.گفتم معلوم نیست. چند بارهم امد خیابون رو نگاه کردو رفت. منم تو یه فرصت مناسب جوری که متوجه نشه بیرون زدم. –خب که چی؟ ــ اوال: کچی نه و بز. دوما: امروز نمیریم دانشگاه. با صدای بلند گفتم: –نمیریم؟ اخم کرد. –راحیل نریم بهتره. ممکنه یه حرفی چیزی بگه تو رو هوایی کنه، بابا تازه حال و هوات یه کم درست شده، حرف من رو گوش کن و نرو. اصال بیا من می برمت یه جای خوب که به صدتا دیدن آرش بیارزه. همه ی حرف هایش را قبول داشتم ولی این دل لعنتی را چه می کردم. سرم را پایین انداختم و زیر لب گفتم : –کاش حداقل یه کلاس رو می رفتیم. 🍃به _قلم_لیلا_ فتحی_پور🍃 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🍃دوپارت از رمان تقدیم نگاهتون 🍃 یاعلی🌼
کسی چه میداند؟ عاشق کسی بودن که هیچگاه اورا نتوانستی ببینی زیرا چشمان پراز الودگی نگذاشتند محبوب ِ دل را ببینی چقدر درد دارد؟ 💔
دوستان به علت نزدیک شدن اذان مغرب مجبورم ناشناس رو تموم کنم عذر بنده را پذیرا باشید🌺
آیا در انتخابات روز ۱۱ اسفند شرکت می‌کنید؟ ۱-بله ۲-خیر رو بله یا خیر بزنید ، جالبه👆