10.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
『🤍🌱』
📜بخشی از وصیّت نامه ے شهید:
ما با هیــچ دولـت و کشــوری شــوخی نداریم و با تمــام مسـتکبرین جهـــــان هم سرجنگ داریم و در رابطه با این هــدف،جـنگ با صدام و یزید،مقـدمه است...✌️🏻
#شهیدحسـنباقـــری🕊
♡❀
3.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
میبینی خواهرم برا
دفاع از این حرم ....🥺💔
زمان:
حجم:
8.79M
کاش میشد بیای منم ببری😔
از خدامه رفیق))))))))))
من به خدا رفیق نیمه راه نبودم
جاموندمُ با قصه نبودنت دلم شکست😭
#رفیق_شهیدم
2.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَ نَجَّيْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَ کَذلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنينَ.
*دعایش را مستجاب کردیم و او را از اندوه رهانیدیم و مؤمنان را این چنین نجات می دهیم . .
انبیاء آیه ۸۸
#پناهت| #آیه
#عاشقانه_های_مذهبی
تو را با چادر مشڪے
و ســنگین دوستٺ دارم🫀🔗
بگو مثل بسیجی ها،
عروسم میشوے خواهــر؟シ😂
#عاشقانهمذهبی😎🌺
#طنز
مجٰـانینُالحُـسَّین(؏)
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🍃از سیم خار دار نفست عبور کن🍃 #پارت_۱۷۹ راحیل، تازه به غذا خوردن افتاده بودی، ببین با یه
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🍃از سیم خار دار نفست عبور کن🍃
#پارت_۱۸٠
شیر کاکائو نگرفته. شیر می خوری؟ آب میوه هم هست.
سعیده نیم نگاهی به سوگند کردو باخنده گفت :
–تو به این می گی الرژ؟ شیر کاکائو به این مهمی رو...
نگذاشتم حرفش را تمام کند وگفتم :
–مخصوصا نخریدم چون ضررش بیشتراز بقیه ی چیزهایی که
خریدم.
کاکائو نمیزاره کلسیم شیر جذب بدن بشه. بیاو خوبی کن.
سعیده که انگار چیز مهمی یادش امده بود، آب پرتقالی از
نایلون بیرون کشیدو گفت:
–آهان، یکی از اون چیزهایی که می خواستم در مورد اخالقش
بگم همینه. ببین سوگند هر کس اینو بگیره، عمرش طوالنی
میشه.
از بس که حواسش است که چی می خوره. یعنی خانوادگی
اینجورینا .
سوگند برگشت عقب و نایلون راطرفم گرفت و گفت:
–هر کدومش مفیده بردار بخور. با لبخند یه کیک و شیر
برداشتم و گفتم :
–خودتم بردار.
سوگند آب آناناس برداشت و گفت:
–حاال فهمیدم چرا اینقدر براش مهمه که همسر آینده اش هم
فکر خودش باشه، چون با این مواظبت های راحیل طرف صد سال
عمر می کنه، اونوقت تو فکر کن هم عقیده هم نباشند،
بدبخت راحیل ازدستش دق می کنه.
سعیده پاکت خالی آب میوه اش را پرت کردداخل نایلون و
ماشین را روشن کردو گفت :
–آهان، پس کشف شد.
🍃به _قلم_لیلا_ فتحی_پور🍃
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🍃از سیم خار دار نفست عبور کن🍃
#پارت_۱۸۱
چند دقیقه به سکوت گذشت. صدای سعیده سکوت را شکست که
پرسید :
–راستی دانشگاه چرا نرفتیند؟ نزدیک تعطیالته باز
پیچوندید؟
سوگند نیم نگاهی به من کردو گفت:
–اولش قرار نبود بپیچونیم. بعدا قرار شد.
سعیده مرموزانه نگاهم کردو گفت:
–چشم خاله دور باشه راحیل، خلافت سنگین شده ها...
وقتی داخل باغ شدیم از آن همه سر سبزی و زیبایی ذوق
کردم.
با این که هنوز اسفند ماه بود ولی اینجا سبز بود. انگار
اینجا زودتر بهار رسیده بود. اصلا جا چهارفصل بود.
برعکس دل من که فصلی به جزپاییز نداشت.
لیدر، ما و چند نفر که با گروه ما همراه شده بودند را
راهنمایی کردو در مورد گیاهها و گل های متنوع توضیح
داد. در موردفصل گل دهی بوته هایی که هنوز گلی نداشتند
توضیح داد.
حتی طرح آب نما ها و حوضچه های کشورهای مختلف بر اساس
فرهنگ هر کشور، ساخته شده بود.
به نظرم زیباترین فضا سازی باغ، متعلق به ایران و چین
بود.
ولی از نظر سوگند، ایران و مدیترانه جالب تربودند.
سعیده هم بی تفاوت می گفت :
–همشون قشنگ هستند.
قسمتی از باغ آبشار مصنوعی درست شده بود که به قول
سعیده برای عکس انداختن جان می داد.
گوشیام را در آوردم و چند تا عکس تکی و سه تایی
انداختی
🍃به _قلم_لیلا_ فتحی_پور🍃
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼