eitaa logo
✿مَجٰـانین‌ُالحُـسَّین(؏)
1.7هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
2هزار ویدیو
62 فایل
به‌توکل‌نام‌اعظمش‌🙂✨ هرکس‌که‌حسینی‌است‌حقیرش‌مشمار دررتبه‌کبیراست‌صغیرش‌مشمار عنوان‌گدائی‌درش‌آقائی‌است آقاست‌گدای‌اوفقیرش‌مشمار🙂❤️‍🩹 #اینجا؟محل‌‌‌تجمع‌نوکرای‌آقا🥺☘️ +‌کپی؟ _روزمرگی و هشتگ های خود کانال❌️مابقی آزاد؛به شرط دعا برای شهادت خادمین✅️
مشاهده در ایتا
دانلود
-یه‌اهل‌‌ِ‌دلی‌‌میگفت: وقت‌هایی‌که قفسه‌یِ‌سینت‌ .. ازحجمِ‌کلمات‌و غم‌ و دردگرفتہ‌ ، و حرفی برایِ‌گفتن‌نداشتی، بگو:❤️«یٰامَنْ‌یَعْلَمُ‌ضَمیرَالصّٰامِتینَ» ای‌کسی‌که‌ازحالِ‌دلِ‌منِ‌ساکت‌خبرداری(:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅 يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ جَاهِدِ الْكُفَّارَ وَالْمُنَافِقِينَ وَاغْلُظْ عَلَيْهِمْ ۚ وَمَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ ۖ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ ﴿۷۳﴾ 🔸 ای پیغمبر با کافران و منافقان جهاد و مبارزه کن و بر آنها بسیار سخت‌گیر، و مسکن و مأوای آنها دوزخ است که بسیار بد بازگشتگاه و منزلگاهی است. 💭 سوره: توبه (برائت)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅 إِنَّا كَاشِفُو الْعَذَابِ قَلِيلًا ۚ إِنَّكُمْ عَائِدُونَ ﴿۱۵﴾ 🔸 ما تا زمانی اندک (که برای امتحان) عذاب را (از شما) برمی‌داریم باز (به کفر خود) بر می‌گردید. 🔅 يَوْمَ نَبْطِشُ الْبَطْشَةَ الْكُبْرَىٰ إِنَّا مُنْتَقِمُونَ ﴿۱۶﴾ 🔸 (ای رسول منتظر باش) آن روز بزرگ که ما (آنها را) به عذاب سخت بگیریم که البته ما (از آنها) انتقام خواهیم کشید. 💭 سوره: دخان
14.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔅 أَفَمَنْ يَعْلَمُ أَنَّمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ كَمَنْ هُوَ أَعْمَىٰ ۚ إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُولُو الْأَلْبَابِ ﴿۱۹﴾ 🔸 آیا مسلمانی که به یقین می‌داند که این قرآن به حق از جانب خدا بر تو نازل شده است با کافر نابینای جاهل یکسان است؟ تنها عاقلان متذکر این حقیقتند. 🔅 الَّذِينَ يُوفُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَلَا يَنْقُضُونَ الْمِيثَاقَ ﴿۲۰﴾ 🔸 عاقلان آنهایند که به عهد خدا وفا می‌کنند و پیمان حق را نمی‌شکنند. 🔅 وَالَّذِينَ يَصِلُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَيَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَيَخَافُونَ سُوءَ الْحِسَابِ ﴿۲۱﴾ 🔸 و هم به آنچه خدا امر به پیوند آن کرده (مانند صله رحم و محبت اهل ایمان و علم) می‌پیوندند و از خدای خود می‌ترسند و از سختی هنگام حساب می‌اندیشند. 💭 سوره: رعد
بسم رب الحسین
🌼🌼🌼🌼🌼 🍂از سيم خاردار نفست عبور کن 🍂 چشم هایش تمنارافریادمیزدند. خیلی مهربان گفت: –پس خواهش می کنم چند دقیقه بیایید داخل ماشین بشینید باهم حرف بزنیم . چطور می توانستم قبول نکنم، دلم سرکش شده بود. یقه ی قفسه ی سینه ام راگرفته بودوبرایش قلدری می کرد. سرم را پایین انداختم و فکری کردم، یک آن، انگار تمام قول و قرارهایی که با خودم گذاشته بودم یادم امد، به خودم نهیبی زدم، که "مگر نمی خواهی تمامش کنی، پس دیگرحرفی نمانده". در دلم از خدا کمک خواستم. به چشم هایی که با محبت نگاهم می کرد چشم دوختم و نمیدانم این همه قدرت راازکجاآوردم، سیلی محکمی به دلم زدم. یقه ی قفسه ی سینه ام رارها کردودرگوشه ایی سنگ شد. –من حرف هام رو قبال به شما گفتم، دیگه حرفی نمونده، لطفا مزاحم نشید. کاری نکنید که به خاطر مزاحمت های شما ترک تحصیل کنم و دیگه دانشگاهم نیام. لطفا از اینجا بریدو دیگه ام سراغم نیایید. شما یه خواستگاری کردید منم جواب منفی دادم تموم شد رفت، چرا اینقدر پیله می کنید. بعد زنگ را فشار دادم. خودم هم می دانستم که تمام نشده، می دانستم که دل منم پیله کرده... انگار خرد شد، مبهوت نگاهم می کرد، از جایش تکان نخورد. مثل مجسمه شده بود. در راکه زدند، فوری داخل شدم و محکم بستمش. باصدای بسته شدن درچیزی درقلبم فروریخت، پشت در نشستم و بغض نشسته در گلویم را آرام آرام رها کردم واز خدا خواستم که بتوانم فراموشش کنم. صدای رفتنش را نشنیدم، حتی صدای روشن شدن ماشینش را. یعنی هنوز نرفته بود. با خودم گفتم بروم باال و از پنجره نگاهی بیندازم. به پاگرد که رسیدم از پنجره نگاه کردم همانجا نشسته بودو سرش پایین بود... اسرا نگران جلو در آپارتمان ایستاده بود، تا من رو دید. با چشم های گرد شده پرسید: کجا موندی پس؟ دیگه داشتم میومدم پایین. نگاهی به سرو وضعم انداخت. –حالت خوبه؟ سعی کردم با خونسردی جواب بدم. –چیز مهمی نیست ، یه کم دم در معطل شدم. چادرم را از روی سرم برداشت. 🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼 🍂از سیم خاردار نفست عبور کن 🍂 –چرا اینقدر خاکیه؟ بایدبندازمش لباسشویی. زمین خوردی؟ چشم هایم را ازش نگاهش دزدیدم و گفتم: –دستت درد نکنه، نشستم زمین خاکی شد. ــ رفته بودید شهدای گمنام؟ به طرف اتاق راه گرفتم وخودم دا به نشنیدن زدم. اوهم به طرف آشپزخونه رفت. مامان نبود، احتماال یه سر خانه ی خاله رفته بود. با این فکر استرس گرفتم نکند موقع برگشت آرش را جاو در ببیند، چون همیشه باسعیده برمی گرده. سعیده هم که آرش رامی شناسد. تسبیحم را براشتم و شروع کردم صلوات فرستادن. **** *آرش* می خواستم، بروم داخل ماشین ولی پاهایم بی حس شده بودند. ترجیح دادم همانجا بنشینم تا جان به پاهایم برگردد. باورم نمیشد راحیل اینطور با من حرف بزند واسم مزاحم رادرموردمن به کارببرد. وقتی برای ندیدنم از ترک تحصیلش گفت، انگار قلبم را الی منگنه گذاشتند. یعنی واقعا منظورش این بود که فراموشش کنم. مگر می توانم، چطوری؟ تو این دوهفته که ندیدمش نتوانستم طاقت بیاورم. باید فکری می کردم، من به جز راحیل به کس دیگه ایی نمی توانم فکر کنم. با صدای زنگ گوشی ام از فکرو خیال بیرون امدم. سارا بود. ــ الوو. ــ سالم، خونشونو پیدا کردی؟ خیلی بی حال گفتم : –آره، االن جلو درخونشونم. نچی نچی کردو گفت: –از صدات معلومه حالتو گرفته ها... بابا این راحیل کال نازش زیاده، بی خیالش. از حرفش جون گرفتم، بلند شدم و به طرف ماشینم راه افتادم و پرسیدم: 🌼🌼🌼🌼🌼
دو پارت از رمان تقدیم نگاهتون 🌿🌿🌿🌿🌿 یاعلی
✿مَجٰـانین‌ُالحُـسَّین(؏)
🔹امروز دوشنبه مختص به امام حسن مجتبی (علیه السلام ) است . 🔹تاریخ و مکان ولادت : ۴ مارس ۶۲۵ م. مدی
🔹نحوه شهادت : حسن مجتبی (علیه‌السّلام)، فرزند ارشد امام علی (علیه‌السّلام) و فاطمه زهرا (سلام‌الله‌علیها) و امام دوم شیعیان است که بنا بر نقل همه منابع شیعه و اکثریت قریب باتفاق منابع اهل سنت، با خوراندن زهر به وسیله همسرش جعده و به تحریک معاویة بن ابی‌سفیان، مسموم و به شهادت رسید. 🔹تاریخ شهادت :درباره سال و ماه شهادت آن حضرت بین مورخان اختلاف است، ولی مشهور میان مورخان شهادت آن حضرت روز پنج‌شنبه ۲۸ صفر سال ۵۰ هجری در سن ۴۸ سالگی بود. بنا بر وصیت آن حضرت، محل دفن، کنار قبر پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بود که با ممانعت عایشه و حامیان‌اش و تیرباران جنازه آن حضرت، سرانجام در قبرستان بقیع دفن شد. 🔹مرقد: قبرستان بقیع
میشه سه تا الهی به رقیه بگید کارم جور بشه..