🌺 صد مرتبه ذکر یا قاضی الحاجات و هدیه به ساحت مقدس امام حسن وامام حسین علیهماالسلام 🌺حاج اسماعیل دولابی می فرمود : بعد از نماز مغرب ، دست ها را بلند کن و هفت بار «  یا قاضی الحاجات » بگو و بعد حاجتت را بخواه که بر آورده می شود . ✨اللهم عجل لولیک الفرج #ذکر هفته_

هدایت قرآن ☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘ 1⃣ هدایت عمومی💟 هُدًى لِّلنَّاسِ وَأَنزَلَ الْفُرْقَانَ ﭘﻴﺶ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺑﺮﺍﻱ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﻣﺮﺩم ﻓﺮﺳﺘﺎﺩ ، ﻭ ﻓﺮﻗﺎﻥ ﺭﺍ [ ﻛﻪ ﻣﺎﻳﻪ ﺟﺪﺍﻳﻲ ﺣﻖ ﺍﺯ ﺑﺎﻃﻞ ﺍﺳﺖ ] ﻧﺎﺯﻝ ﻛﺮﺩ . ( آل عمران٤ ) 2⃣هدایت مفید 💟 ذَٰلِكَ الْكِتَابُ لَا رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ ﺩﺭ [ ﻭﺣﻲ ﺑﻮﺩﻥ ﻭ ﺣﻘّﺎﻧﻴّﺖ ] ﺍﻳﻦ ﻛﺘﺎﺏِ [ ﺑﺎ ﻋﻈﻤﺖ ]ﻫﻴﭻ ﺷﻜﻲ ﻧﻴﺴﺖ ; ﺳﺮﺍﺳﺮﺵ ﺑﺮﺍﻱ ﭘﺮﻫﻴﺰﻛﺎﺭﺍﻥْ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﺍﺳﺖ .( بقره ٢ ) 3⃣ هدایت بی ثمر 💟 وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِينَ وَلَا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَسَارًا ﻭ ﻣﺎ ﺍﺯ ﻗﺮﺁﻥ ﺁﻧﭽﻪ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻱ ﻣﺆﻣﻨﺎﻥ ﻣﺎﻳﻪ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﻭﺭﺣﻤﺖ ﺍﺳﺖ ، ﻧﺎﺯﻝ ﻣﻰ ﻛﻨﻴﻢ ﻭﺳﺘﻤﻜﺎﺭﺍﻥ ﺭﺍ ﺟﺰ ﺧﺴﺎﺭﺕ ﻧﻤﻰ ﺍﻓﺰﺍﻳﺪ .( اسرا ٨٢ ) #قرآن #جلسه_سوم

ولۍخوش‌بہ‌حال اون‌دلےکہ درڪ ڪرد بزرگترین گمشده‌ زندگیش... امامـ زمانشہ!💔✨ #امام_زمان ┅═┄⊰@MajaninalHossein༺⊱┄═┅

اگر کسی صدای#رهبر خود را نشنود ... به طور یقین صدای امام‌ زمان خود را هم نمی شنود ...👌 و امروز خط‌ قرمز باید توجه تمام و اطاعت از ولی خود، رهبر نظام باشد..! #شهیدحاج‌_قاسم_‌سلیمانی #رهبرانه #سید_حسن_نصرالله #لبنان #شهید_سید_حسن_نصرالله ┅═┄⊰༻ @MajaninalHossein༺⊱┄═┅

🔴 بهترین عملی که میتواند ما را به امام زمان ارواحنا فداه نزدیک کند ؟ #امام_زمان #اللهم‌عجل‌الولیک‌الفرج🌱 ┅═┄⊰༻ @MajaninalHossein༺⊱┄═┅

هَر اَذانی کِه می وَزَد پَنجِرِه ها باز میشَوَند...✨🌱 ┅═┄⊰༻ @MajaninalHossein༺⊱┄═┅

#به_وقت_ملاقات ┅═┄⊰༻ @MajaninalHossein༺⊱┄═┅

سخن، بۍ تو مگر جاے شنیدن دارد؟ نفس، بۍ تو ڪجا ناے دمیدن دارد علت کورے، یعقوب نبۍ معلوم اسٺ شھر بۍ یار مگر ارزش دیدݩ دارد...🌻 #امام_زمان ‌‌‌‌┅═┄⊰༻ @MajaninalHossein༺⊱┄═┅

یابن الحسن.. گذر ثانیه‌های نیامدنت سخت است... #اللّهم_عجّل_لولیّک_الفرج #امام_زمان #سید_حسن_نصرالله #لبنان ┅═┄⊰༻ @MajaninalHossein༺⊱┄═┅

#بســـــم_اللّہ رمان عاشقانه مذهبی #مقتدا 🌺 #قسمت_سوم مانتو و روسری ساده ای پوشیدم. در حالی که در را باز میکردم سرم را به طرف آشپزخانه برگرداندم و گفتم: مامان من با زهرا میرم جایی. یه کلاسه ثبت نام کنه! -برو ولی زود بیا، تا قبل 6 خونه باش. زهرا ایستاده بود جلوی در. سلام کردم و دست دادیم. تا ایستگاه اتوبوس پیاده رفتیم. سوار اتوبوس شدیم. اتوبوس خلوت بود. آخر اتوبوس نشستیم. درحالی که کارت اتوبوس را در کیفم جا میدادم گفتم: نگفتی کجا میخوای ببری منو؟ -نمیشه که!مزش میره! صبر کن یه ذره! اتوبوس نگه داشت. زهرا بلند شد و گفت: پاشو همین جاست. درحالیکه از اتوبوس پایین می پریدم به روبرویم نگاه کردم، با سردر گلستان شهدا مواجه شدم. با بی میلی نگاهی به سردر و مزارها انداختم و گفتم: دوست ما رو باش! منو آوردی قبرستون؟ زهرا خندید و گفت: بیای تو نظرت عوض میشه! اینجا خیلی با قبرستون فرق داره! وارد شدیم. زهرا در بدو ورود دستش را روی سینه اش گذاشت و به تابلوی سبزی خیره شد و روی آن را خواند. بعدا فهمیدم زیارتنامه شهداست. من هم به تابلو نگاه میکردم و سعی داشتم با عربی دست و پا شکسته ای که بلد بودم معنای عبارات را بفهمم: درود بر شما ای اولیا خدا و دوستداران او... رستگار شدید، رستگاری بزرگی، کاش من با شما بودم و با شما رستگار میشدم... به خود لرزیدم و احساس عجیبی پیدا کردم. انگار کسی صدایم میزد. زهرا گفت: بریم زیارت کنیم. -مگه امامزاده ست؟! فقط خندید. راه افتادیم به سمت مقصدی که زهرا میخواست. بین راه چشمم خورد به بنری که روی آن نوشته بود: "شهدا امامزادگان عشقند که مزارشان زیارتگاه اهل یقین است." آنجا دیگر درنظرم مانند قبرستان نبود. حس کردم کسی انتظارم را می کشد.... #ای_که_مرا_خوانده‌ای #راه_نشانم_بده 🌸ادارمه_دارد🌸 .