بَررِشتِههـٰاۍمَعجَرزَهراقَسَم؛سِیدعَلۍ
خَنجربـِهحَنجَرمیزَنَم،گَرتوهَواۍسـَرڪُنۍ😌✨
#حضرتِمـٰاه
مجٰـانینُالحُـسَّین(؏)
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🍃از سیم خار دار نفست عبور کن🍃 #پارت_۸٠ کرد. اصالکاش دارویی اختراع میشدکه باخوردنش برای م
ــ باشه پس رسیدی دم خونهی آقای🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🍃از سیم خار دار نفست عبور کن🍃
#پارت_81
معصومی زنگ بزن بهم،
بیام پایین...
–باشه، شب بخیر.
بعد از آخرین کالس دانشگاه من و سارا به طرف ایستگاه
مترو راه افتادیم.
سارا سرش را به اطراف چرخاندو گفت:
–کاش آرش بودو مارو تا ایستگاه می رسوندا.
با تعجب نگاهش کردم.
–مگه همیشه میرسونتت؟
ــ نه، گاهی که تو مسیر می بینه.
حسادت مثل خوره به جانم افتاد. چرا آرش باید سارا را
سوارماشینش کند.
با صدای سارا از فکربیرون امدم.
–کجایی بابا، آرش داره صدامون میکنه.
برگشتم، آرش رادیدم. پشت فرمان نشسته بودوبا بوقهای
ممتد اشاره می کردکه سوارشویم.
به سارا گفتم:
–تو برو سوار شو، من خودم میرم.
ــ یعنی چی خودم میرم. بیا بریم دیگه تو و آرش که دیگه
این حرف ها رو با هم ندارید که...
باشنیدن این حرف، با چشم های گرد شده نگاهش کردم و گفتم:
–یعنی چی؟
کمی مِن ومِن، کردو گفت:
–منظورم اینه باهاش راحتی دیگه.
🍃به _قلم_لیلا_ فتحی_پور🍃
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
عصبانی شدم، ولی خودم را کنترل کردم🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🍃از سیم خار دار نفست عبور کن🍃
#پارت_82
وبدون این که حرفی
بزنم، راهم را ادامه دادم. سارا هم بدون معطلی به طرف
ماشین آرش رفت.
صدای حرکت ماشین نیامد، کنجکاو شدم. برای همین به
بهانهی این که می خواهم بروم آن سمت خیابان سرم را به
طرف ماشین آرش چرخاندم.
آرش در حال حرف زدن با سارا بود. سارا صندلی جلو نشسته
بود، واین موضوع عصبی ترم کرد و بغض سریع خودش را
باسرعت نور به گلویم چسباند.
پاتند کردم طرف ایستگاه.
نزدیک ایستگاه بودم که صدای آرش را شنیدم.
–خانم رحمانی.
برگشتم دیدم با فاصله از ماشینش ایستاده. سارا هم دلخور
نگاهم می کرد. با دیدن سارا دوباره عصبی شدم و بی توجه
به آرش برگشتم و از پله های مترو با سرعت پایین رفتم.
به دقیقه نکشید که صدای گوشی ام بلند شد، آرش بود.جواب
دادم.
ــ راحیل کجا میری؟ مگه قرار نبود...
دیگر نگذاشتم حرفش را تمام کند، شنیدن اسم کوچکم از
دهنش من را سر دو راهی گذاشت، که االن باید داد بزنم
بابت این خودمانی شدنش یانه، با صدایی که سعی در کنترلش
داشتم گفتم:
–آقا آرش من االن کار دارم انشاهللا یه وقت دیگه. گوشی را
قطع کردم.
تمام مسیر خانهی آقای معصومی فکرو خیال دست از سرم
برنمی داشت، آنقدر بغضم را قورت داده بودم که احساس درد
در گلویم داشتم.
با خودم گفتم: این حس حسادته که من را به این روز
انداخته. مدام باخودم فکر می کردم کاش خودم را بیشتر
کنترل می کردم و عادی تر برخورد می کردم .
دیگر رسیده بودم سر کوچه که دوباره صدایش را شنیدم
🍃به _قلم_لیلا_ فتحی_پور🍃
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
#تلنگر 🌱
میگویند سوسیس کالباس نمیخوریم چون گوشتش مطمئن نیست..
اما به راحتی غیبت میکنند انگار که گوشت مرده مطمئن است!!
{أَيُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتًا}
(آیا هیچ یک از شما دوست دارد که گوشت برادر مردهی خود را بخورد؟) [حجرات: ۱۲]
🔴 رَغائب به معنای آرزو نیست!
بلکه شب رغبتها است،
یعنی از خدا بخواهید رغبتهای
یک سال شما را هدایت و اصلاح کند.
فَاستبقوا الخیرات شویم،
بالاترین خیرات زمینه سازی ظهور مولاست، که باید به سمتش سبقت بگیریم.
📚 آیت الله جوادی آملی
🔘گناه کوچک...
«به كوچكى گناه نگاه نکن؛بلكه ببین چه كسى را نافرمانى مىكنى؛
پس او خداوند والاى بزرگ است».
📚تحف العقول ج ۱ ص۱۱
+حاضری بهترین خونه و ماشین..هر جا که
بخوای..داشته باشی
ولی #عشق امیرالمومنین علیه السلام رو ازت
بگیرن؟!
-نه اصلا!
+حاضری هیچ کمبودی [ظاهر و باطن] نداشته
باشی ولی #محبت امیرالمومنین علیه السلام
رو ازت بگیرن؟!
-معلومه که نه!
+حاضری کل دنیا رو...حتی #بهشت رو..بهت
بدن ولی #عشق ائمه و امام زمانت علیهم
السلام رو ازت بگیرن؟!
-نه به هیییچ وجه!
+پس چرا بازم غصه ی این دنیارو میخوری؟!
برای مشکلات این دنیا ناراحتی؟! ببین چقدر
تو ثروتمندی..چقدر برات #ارزش داره که با
هیچی عوضش نمیکنی :)
3.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امور فرهنگی کانال مجانین الحسین (علیه السلام)
@MajaninalHossein
1.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ا امور فرهنگی کانال مجانین الحسین (علیه السلام)
@MajaninalHossein