خیلےازگناههاواشتباهاتتمالزمانیه ..
که حالروحیومعنویتخوبنیست!
بایدسعیکنےارتباطتروباخداقویکنے ..
باوضوباش، ذکربگو، روزهبگیر ،
نمازاولوقتبخون،قرآنبخونو...
همونطورکهترکگناهحالخوبمیاره ،
حالخوبهمترکگناهمیاره!
اینیهرابطهست،مراقبشباش..🙂✌️
🖇 #سخن_بزرگان 🌱
دودوتاچهارتاۍخدا ،
بادودوتاچهارتاۍمافرقداره!
یہگناهترکمیشہ،
همہچۍبہپاتریختہمیشہ(:
یہجاحواستپرتمیشہ،
صدسالراهتدورمیشہ!
-حاجحسینیکتا😊
-شیخحسینانصاریان:
گاهیبهقبرستانهاسربزنیـد!
خـانهیدائمیخودراببینیـد!
انسـان؛وقتـیمیخواهدنقلمَکانکند،
بهخـانهیجدیـدخیـلیدقـتمیکنـد....
(«بسم رب بنت الحسین »)
سلام خدمت عاشقان و سینه زنان
دختر سه ساله امام حسین
قراربراین شدماه بعدهم پنجشنبه گل پخش کنیم
ولی چون میشه آخرین پنجشنبه سال وسوم ماه رمضان ومیشه سن حضرت رقیه سلام الله
قراربه جای گل،گل سَربخریم ودرحرم حضرت معصومه سلام الله پخش کنیم
دختر دارها میدونن که دخترک سه ساله همه دلخوشیش گیره موی اون هست
اما امان از عاشورا که گیره سری سوخت و گیره سری غارت رفت
امروز میخواهیم جمع بشیمو با کمک هم گیره های سری تهیه کنیم و بدیم به رقیه های امام زمان همون هایی ک سربازه اینده اقا هستن فرزندان اقا هستن و زیر لب میخوانند سلام فرمانده ...
تا ب امام حسین بگیم اقا جان اگر ما در زمان تو بودیم رقیه بدون کفش در بین خار ها به اسارت نمیرفت😭
اگرکسی خواست کمک کنه برای ماه بعدازالان درجریان باشه🥺
قراره عاشقی پنجشنبه ماه آینده
✿مَجٰـانینُالحُـسَّین(؏)
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🍃از سیم خار دار نفست عبور کن🍃 #پارت_۱٠۸ اتاقشون هستند. قبال که اصال همدیگه رو نمی دیدیم.
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🍃از سیم خار دار نفست عبور کن🍃
#پارت_۱٠۹
راه افتادم، با گوشه ی چشمم دیدم که همانجا نشسته و
عصبانی نگاهم می کند.
به طرف ایستگاه مترو پا تند کردم.
صدای پایش را شنیدم که می دوید به سمتم.
نزدیکم شد و پرسید :
–یعنی شما با این که میدونستید کارتون اشتباهه، انجامش
دادید؟
با غضب نگاهش کردم و گفتم:
–من مجبور بودم، داستان تصادف رو که براتون تعریف کردم.
اصال این موضوع ها با هم زمین تا آسمون فرق دارند. ربطی
به هم ندارند.
*آرش*
با حرفم عصبانیاش کرده بودم. بعد از این که برایم توضیح
داد، می خواست ادامه ی راهش را از سر بگیرد که، هم زمان
وزش بادباعث شد یک طرف چادرش از دستش رها شود و با صورت
من برخورد کند. با دستم گرفتمش و قبل از این که به دستش
بدهم بوییدمش وبوسه ایی رویش نشاندم .
با دیدن این صحنه نمیدانم چرا به چشم هایم زل زد. حلقهی
اشکی چشم هایش راشفاف کرد. زود رویش را برگرداند. دیگر
از این که چادرش را جمع کند منصرف شد و دور شد، بدون
این که حرفی بزند.
ولی من همانجا ایستادم ورفتنش را نگاه کردم. باد حسابی
چادرش را بازی می داد ولی او مثل مسخ شده ها مستقیم می
رفت و تالشی برای مهار چادرش نمی کرد.
حرف هایش مرا، در فکر برده بود، خوب میدانستم که حرف
هایش درست است ولی نمی توانستم قبول کنم که به خاطر این
چیزها مقاومت می کند.
وقتی گفت بهتره تمومش کنیم. انگار چیزی در من فرو ریخت.
اصال انتظارش را نداشتم، چطور می توانند اینقدرراحت وبی خیال باشند.؟
🍃به _قلم_لیلا_ فتحی_پور🍃
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🍃از سیم خار دار نفست عبور کن🍃
#پارت_۱۱٠
وقتی به خانه رسیدم، تمام شب را به فکرو خیال گذراندم،
ولی حتی در خیاالتم هم نتوانستم خودم را بدون راحیل تصور
کنم.
دم دمای صبح بود که خوابم برد.
با صدای بلند تلویزیون چشم هایم را باز کردم، نگاهی به
خودم انداختم. دیشب بدون عوض کردن لباس هایم خوابیده
بودم .بلند شدم و خودم را به تلویزیون رساندم و خاموشش
کردم.
ــ بیدار شدی پسرم؟
ــ مامان جان چه خبره این همه صدا؟
ــ آخه هر چی صدات کردم بیدار نشدی، گفتم اینجوری
بیدارت کنم.
ــ این نوعش دیگه شکنجه کردنه نه بیدار کردن.
مرموزانه نگاهم کردو گفت :
–حاال چرا لباس عوض نکردی؟ چیزی شده؟
خمیازه ایی کشیدم و گفتم:
–نه فقط خسته بودم، االنم دیرم شده باید برم.
برای این که مامان سوال پیچم نکند، خیلی زود به اتاقم
برگشتم، تاکیفم رابردارم وبه دانشگاه بروم.
می خواستم زودتر به کالس برسم تا ببینمش، امروز یکی از
کالسهایمان باهم بود .
وارد سالن که شدم یکی از هم کالسی های دختر، ترم پیشم
جلویم سبز شد و سالم بلند باالیی کرد و دستش رادراز کرد،
برای دست دادن، هم زمان راحیل هم وارد سالن شدو زل زد
به ما.
نگاه گذرایی به او انداختم، دلخوری از چهره اش پیدا بود.
تردید کردم برای دست دادن، رد کردن دست هم کالسیم برایم
افت داشت، دستم را جلو بردم ولی با سر انگشتم خیلی بی
تفاوت دست دادم ودر برابر چشم های متعجبش شد گفت
🍃به _قلم_لیلا_ فتحی_پور🍃
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
گفته بودم به کسی عشق نخاهم ورزید
روضه خان گفت :حسین ، توبه من ریخت بهم ...
راهـم دهی اگر تو به بـٰازار عاشقی . . .
عشقِ تو را به قیمتِ جان میخرم حـسین:)🌱
?یک شب جمعہ حرم بودم و سرگرم حسین
?یڪ نفر گفٺ حسن…، ڪُل حرم ریخٺ بہ هم
?روضهخوان گفٺ حسن، مادر و ڪوچہ و سیلے
?تا یڪے گفٺ، نزن ڪل حرم ریخٺ بہ هم
مادرم بعد خدا نام تو را یادم داد
عادت کودکیِ ماست،یاعلی گفتنِ ما
....
#ناشناس
وسط روضه یکی گفت به گوش پدرم
خوش به حال پدری که پسرش سینه زن است
پدرم گفت که خوشحال تر ان بابایی
که جگر گوشه اش اوره ی نام حسن است
تا میان روضه ات ما را مکان دادی حسین
دست ما گریه کنان برگ امان دادی حسین
تو نوشتی خواهرت هم پای آن را مُهر کرد
اشک دادی و به ما سود کلان دادی حسین
سخت است عاشق شوی و یارنخواهد!
دلتنگ حرم باشی و ارباب نخواهد
.....
#ناشناس
✿مَجٰـانینُالحُـسَّین(؏)
سخت است عاشق شوی و یارنخواهد! دلتنگ حرم باشی و ارباب نخواهد ..... #ناشناس
آنقدر پشتِ درِ خانه تو می ایستم
تاکه در باز شود بوسه زنم بر پایت
دلـم یه کربـلا میخواهد…
بغض هایم را گذاشته ام بین الحرمین بشکنم…
درد و دل هایم را گذاشته ام برای امام حسین بگویم…
نگاهم را کنار گذاشته ام برای دیدن شش گوشه…
کم تر صحبت میکنم
می ترسم انجا برای حسین حسین گفتن
کم بیاورم…
من که ندیده ام…
من که نرفته ام…
می گویند بین الحرمین عجب
صفایی دارد…
می گویند هوایش عطر
بهشتی دارد…
می گویند… خسته ام از می گویند ها…
دلم یک نقل قول از خودم در وصف کربلا می خواهد…
ما چجور شیعه هستم که شب شهادت ناشناس می ذاریم
هرهرکرکر می خندیم
نیشمون تا بناگوشمون باز میشه
اگر پدرمون یا مادرمون هم بمیره
می خندیم
▪️غمت دائم هزاران دسته بوده تنت موسی بن جعفر خسته بوده... ▪️
تو را بابالحوائج خواندهاند چون که عمری در به رویت بسته بوده...
....
تسلیت یا صاحب الزمان عج 😭
تسلیت آقاجانم
جهان رفته با قلب خسته
نزد زهرای پهلو شکسته
راحت از جور و زنجیر کین شد
خاک غم بر سر مسلمین شد
آیت الله مشکینی(ره): مبادا روز شهادت یا ولادت امامی بگذرد و شما آن امام را زیارت نکنید!
....
هعی💔😭
اگر چه بسته زنجیر و در اسیری بود
به دست بسته به دنبال دستگیری بود
نبود باب حوائج اسیر زندان ها
همیشه پشت درخانه اش فقیری بود
✿مَجٰـانینُالحُـسَّین(؏)
ما چجور شیعه هستم که شب شهادت ناشناس می ذاریم هرهرکرکر می خندیم نیشمون تا بناگوشمون باز میشه اگر
قابل توجه خیلی از کانال ها
به اسم شیعه نباشیم