eitaa logo
✿مَجٰـانین‌ُالحُـسَّین(؏)
1.7هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
1.9هزار ویدیو
62 فایل
به‌توکل‌نام‌اعظمش‌🙂✨ هرکس‌که‌حسینی‌است‌حقیرش‌مشمار دررتبه‌کبیراست‌صغیرش‌مشمار عنوان‌گدائی‌درش‌آقائی‌است آقاست‌گدای‌اوفقیرش‌مشمار🙂❤️‍🩹 #اینجا؟محل‌‌‌تجمع‌نوکرای‌آقا🥺☘️ +‌کپی؟ _روزمرگی و هشتگ های خود کانال❌️مابقی آزاد؛به شرط دعا برای شهادت خادمین✅️
مشاهده در ایتا
دانلود
📸 برگه رای حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رهبر معظم انقلاب اسلامی 🔹برگه رای حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رهبر معظم انقلاب اسلامی که در دقایق اولیه رأی‌گیری با حضور در محل استقرار شعبه سیار ۱۱۰ در حسینیه امام خمینی (ره) آرای خود را به صندوق انداختند.
31.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لحظه ورود مقام معظم رهبری به حسینیه امام خمینی برای اخذ رأی . .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️ ♥️ شما با لبخند این تصاویر رو می بینید ولی اسراییلیا با فشار و ترس 😎😉 سید علی لب تر کند❤️ جانم فدایش میکنم😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بخشی از وصیت نامه شهید: خالقا...!تورابه خودت قسم،تورابه پیامبران و امامان زجر کشیده ومعصومت قسم،بسیارعاشقم کن😘 اگر چنین کنی که از دریای رحمت وکرامتت چیزی کاسته نمی شود وزیانی به تونمی رسد.🌱 همه آرزویم این است که ببینم ازتورویی چه زیان توراکه من هم،برسم به آرزویی
تعقیبات نماز ظهر و عصر
سعید عادت داشت هر زمان كه وارد خانه می شود یا از خانه می رود بیرون دست من و مادرش را می بوسید، تنها یك بار دست مرا نبویسد و آن مجلسی بود كه دو فرزند شهید در آن مجلس بودند، وقتی بدون بوسیدن دست رفت، سریع پیامك زد كه بخشید پدر دو فرزند شهید در مجلس بودند ترسیدم اگر من دست شما را ببوسم آنها دلتنگ پدر خود بشوند و غصه بخورند. شهید_سعید_سامانلو ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
چند روز که صدایش را نمیشنیدم دلم میگرفت پر مشغله بود یعنی خودش دورش را شلوغ کرده بود . یک بار از اداره با من تماس گرفته بود صحبتمان به درازا کشید میشناختمش که وسواس دارد با خودم گفتم که یاد آوری کنم که از اداره زنگ زده است بهم گفت:« نگران نباش یه صندوق گذاشتم اینجا تلفن های شخص را حساب میکنم بیشتر از معمولش رو هم تو صندوق میندازم. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
‹🪴→ › ‌چہِ‌انتظـٰاࢪعجیبیست! نه‌ڪوششے... نه‌دعـٰایۍ... فقط‌نشستہ‌ایم‌.. ومی‌گوییم‌خداڪُندڪه‌بیایـۍ . . !💔 جمعه است و خبر از یار نیست💔💔
یه‌سلامم‌بدیم‌خدمت‌آقاجانمون؛ اَلسَلام‌ُعَلَیك‌یاصاحِب‌اَلعَصروَالزَمان..(: 💚 السَّلامُ‌علیک‌یابقیَّةَ‌اللّٰہ یااباصالحَ‌المَهدی‌یاخلیفةَالرَّحمن ویاشریکَ‌القرآن ایُّهاالاِمامَ‌الاِنسُ‌والجّانّ‌سیِّدی ومَولایالاَمان‌الاَمان . . . 🌱
سلام علیکم وقتتون بخیر دوستان عزیز🌹 🔺همراهان همیشگی ان شاءالله این ماه در (دوره سوم) تصمیم گرفتیم. (به پیشنهاد شما عزیزان) به جای گل گل سر بخریم به نیت آقا امام «زمان عج» هدیه بدیم به دختران امام زمانمون ان شاءالله داخل حرم حضرت فاطمه معصومه (سلام‌الله‌علیها) پخش میکنیم. میشه «مصادف» با شب سوم ماه مبارک رمضان هم سن حضرت رقیه (علیهاالسلام)"🖤 به جای گل شایدی یک گل سر رسید به دست امام زمان «عج» بره موهای رقیه خاتون( علیه السلام ) رو ببنده"💔😭 نیاز به همکاری بیشتری از طرف شما عزیزان داریم. برای جمع آوری هزینه ها مبلغش مهم نیست هر چقدر دوست داری کمک کن دوست عزیز"☺️ شماره کارت خدمت شما👇 6104337614004214بنام فاطمه زارعی ترمه @Ahlbaiyt313👈آیدی بنده جهت مشاهده ازکلیپ های این کار فرهنگی از ماه های قبل در خدمتم"🌹😍 کلیپ ها سنجاق همین کانالم هست. میتونین ببینین ان شاءالله سه ساله آقا امام حسین دستتون رو بگیره🤲🌼
🥀🥀 به‌ میکند اگر .. برايَش‌ باشے مۍ‌آيد .. مےمانَد میڪند🥺❤️‍🩹 تا ... 🌱 .' ـ وَ مَنْ قَتَلْتُهُ✨
هر کس عصر روز جمعه صد مرتبه سوره قدر را بخواند خداوند به او هزار نسیم از رحمتش را عنایت می فرماید که خیر دنیا و آخرت است. _امالی شیخ صدوق، ص ۶۰۶ فراموشتون نشه رفقا...
بسم رب الحسین💚 💚🌿
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🍂از سیم خار دار نفست عبور 🍂 –به جای این که من شاکی باشم تو هستی؟ اصال سراغی می گیری که چه بالیی سرم امده. با نگرانی پرسید : –اتفاقی افتاده؟باور کن راحیل تا نیم ساعت قبل سال تحویل مشغول دوخت و دوز بودم.سرمون خیلی شلوغ بود.دلم برایش سوخت و دیگر چیزی نگفتم، فقط داستان تصادفم را تعریف کردم. خیلی ناراحت شدو گفت : –سارا امده اینجا، خواستم بگم تو هم با سعیده بیا دور هم باشیم.با این اوضاع ما میاییم اونجا. سارا گوشی را گرفت و چند دقیقه ای با هم صحبت کردیم و بعد دعوتش کردم که با سوگندحتما بیاید. اسرا که وسط تلفن من امده بود داخل اتاق، لبش را به دندان گرفت و گفت : –ناهارو افتادن نه؟ خنده ایی کردم و گفتم : –آره دیگه، به مامان میگی سه تا مهمون داریم. سعیده رو هم زنگ بزن بیاد. اسرا با هیجان نگاهی به اتاق انداخت وبه صورت نمایشی چنگی به صورتش زدو گفت : –وای! خاک برسرم، اتاق رو نگاه کن، حسابی به هم ریخته، بعد با عجله بیرون رفت. طولی نکشیدکه برگشت و شروع به مرتب کردن اتاق کرد. وقتی بچه هاامدند با دیدن انگشت پایم باتعجب گفتند : –چرا گچ نداره؟ ما ماژیک آورده بودیم روش یادگاری بنویسیم. –آخه سخته انگشت رو گچ بستن، واسه همین اینو بستن. موقع نماز همه رفتند برای وضو و من چون وضو داشتم همانجا کنارتختم سجاده ام را انداختم تانمازم را بخوانم. سارا بسته ی کادو شده ایی را از کیفش درآورد و گفت : –راحیل جان قابل تو رو نداره. باتعجب نگاهش کردم و گفتم : –این چه کاریه آخه، کادو واسه چی؟ با مِنو مِن گفت : –دیگه همین جوری گفتم اولین باره میام دست خالی نباشم. اشاره کردم به دسته گل کوچکی که آورده بودو گفتم: –همین بس بود دیگه، اینجوری شرمنده میشم. 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🍂از سیم خار دار نفست عبور کن 🍂 یا می توانم یک ترم مرخصی بگیرم و به دانشگاه نروم...آن هم نمی شود باید دلیل محکمی برای مرخصی داشته باشم.. البته این کارها پاک کردن صورت مسئله است. بایدبتوانم مشکلم را حل کنم. پاهایم را دراز کردم و تکیه دادم به تخت و خیره شدم به مهر... خیلی راهها ازذهنم می آمدومی رفت، ولی نتیجه ایی نداشت. قرآن را برداشتم و بازش کردم. سوره جاثیه آمد. نگاهی به معنی آیه انداختم، آیه ی 15 بود. نوشته بود: " هرکس کار شایسته کند به سود خود اوست،وهر که بدی کند به زیانش باشد.سپس به سوی پروردگارتان برگرداننده می شوید". بارها و بارها خواندمش و به این نتیجه رسیدم که باید بیشتر روی خودم کار کنم و صبور باشم. وبرای این صبور بودن باید ذهنم را کنترل کنم، بلند شدم و روی تختم دراز کشیدم و تسبیح به دست شروع به ذکر گفتم. ذکر چقدر راهکار خوبی است برای کنترل ذهن. با احساس حرکت دستی روی موهایم چشم هایم را باز کردم. مادرم بود، با لبخند گفت : –صبحانه نخوردیم که بیدار شی با هم بخوریم. دست هایش را با دو دستم گرفتم و ماچ آبداربه رویشان زدم و گفتم: –سالم صبح بخیر.خیلی خوابیدم؟ او هم با پشت دست صورتم رو ناز کردو گفت : –سالم دخترگلم، ساعت ده به نظرت خیلیه؟ ــ اره خوب، اینجوری حسابی پشتم باد می خوره. نیم خیز شدم و گفتم: –از امروز باید یه برنامه واسه خودم بنویسم که تا آخر تعطیالت یه خروجی خوب داشته باشم. مامان درحال بلند شدن از روی تختم گفت: –چی ازاین بهتر. بعد از صبحانه کتابهایی که باید می خواندم را روی میز کنار تختم گذاشتم همینطور کارهای خیاطی ام و اذکاری که برای صبر بیشتر می خواستم تکرارکنم را نوشتم و کنار کتاب هایم گذاشتم. نزدیک ظهر بود که گوشیام زنگ خورد، سوگند بود، خیلی هم شاکی، چون قرار بود فردای روزی که تصادف کردم به خانه شان بروم و کارم را نشانش دهم. با اعتراض گفتم 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
دو پارت از رمان تقدیم نگاهتون 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 یاعلی
وظیفه مکلف در هنگام عدم شناخت به نامزد اصلح