eitaa logo
✿مَجٰـانین‌ُالحُـسَّین(؏)
2.2هزار دنبال‌کننده
4هزار عکس
2.3هزار ویدیو
64 فایل
••|💙🪽|•• شھیدحججۍمیـگفت: یھ‌وقتـایۍ‌دل‌ڪندن‌از یھ‌سـرےچیـزاۍِ'خـوب' باعـث‌میشھ... چیـزاۍِ'بهترے' بدسـت‌بیاریم... بـراے‌ِرسیـدن بھ مھـدےِ‌زهـرا'عج' از‌چـۍ‌دل‌ڪندیم؟! 🤎 ⃟¦✨ #ﺗﻟﻧﮔﺭ ﴾ #اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج. ارتباط با ما: @Aliali313110
مشاهده در ایتا
دانلود
امروز پنج شنبه متعلق به امام حسن عسگری (علیه السلام) است.🌺 تاریخ ولادت : ۸ ربیع الثانی سال ۲۳۲ محل ولادت : مدینه نام پدر : امام هادی (علیه السلام) نام مادر : حدیث یا سوسن همسر: نرجس خاتون فرزندان : مهدی موعود (عج) ♥️📌"𝐉𝐎𝐈𝐍↴ https://eitaa.com/MajaninalHossein
°•°•° ⦉بَعدازاین‌هَرکَس‌هَرجورکِه‌دِلِش‌خواست ، قِضاوَتَم‌کنَد،بَرایَم‌هیچ‌اهَمیَتی‌نَدارَد! مَن‌راهِ‌خودَم‌رامیرَوَم‌وَکارِخودَم‌رامیکنَم‌ .. وَ آیَندِهٔ‌خودَم‌رامیسازَم؛دَلیلی‌نَدارَد .. زِندِگےوَآࢪامِش‌وَآیَندِه‌ام‌راقربانے ، نَظَراتِ‌دیگَران‌کنَم(: ♥️📌"𝐉𝐎𝐈𝐍↴ https://eitaa.com/MajaninalHossein
چراوقتۍحالمون‌بده... شروع‌میڪنی بہ‌گذاشتن‌نمایه .. و گذاشتن وضعیت های غمگین ؟! چراباخالقمون‌حرف‌نمیزنیم ؟! بیایم‌ وقتےکہ حالمون‌خوب‌نبود .. باخدامون‌حرف‌بزنیم ... دورکعت‌نمازبخونیم ... حتےشده‌یک‌صفحہ‌قرآن......☘ یا حتی میتونیم لمسش کنیم! بخدا که آروم‌میشیم🥺❤️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌♥️📌"𝐉𝐎𝐈𝐍↴ https://eitaa.com/MajaninalHossein
🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃 جزء 5 ختم قرآن به نیابت از شهید حسن تهرانی مقدم سلامتی و تعجیل درظهور حضرت مهدی (عجل الله)🌸🥺💗 ۸۱🌸 ۸۲🌸 ۸۳🌸 ۸۴🌸 ۸۵🌸 ۸۶🌸 ۸۷🌸 ۸۸🌸 ۸۹🌸 ۹۰🌸 ۹۱🌸 ۹۲🌸 ۹۳🌸 ۹۴🌸 ۹۵🌸 ۹۶🌸 ۹۷🌸 ۹۸🌸 ۹۹🌸 ۱۰۰🌸 هر صفحه ای رو خواستید شخصی اطلاع بدید🌸 @Fatemeh83833
بسم رب الحسین
🌼🌼🌼🌼🌼 🍂از سیم خار دار نفست عبور کن 🍂 یک لحظه به فکرم رسید که پیامی برایش بفرستم تا نگرانیم برطرف شود. ولی می دانستم این راهش نیست. کتابی که از مامان گرفته بودم راتمام کردم. خیلی کتاب جالبی بود. با خواندنش فهمیدم چقدر همه ی ما زیاد اندر خم یک کوچه مانده ایم واین که قرار نیست برای زندگی بهتر، حتما همه چیز برایمان مهیا باشد، بلکه خیلی وقتها حتی باید خودمان را در رنج بیندازیم و رنجهایی را که داریم قبول کنیم. این روزها تمام فکرم این بود، آیا واقعا کار درستی می کنم. به خصوص از وقتی که کتاب را خوانده بودم، با خودم می گفتم یعنی من دارم فرار می کنم از رنجی که خدا برایم قرار داده. رنج، داشتن یک شوهر غیر مذهبی. فردا سیزده بدراست. مادرم از اول اعتقادی به سیزده بدر نداشت، آنقدر از این که ما خودمان روزهایمان را می سازیم و این حرف ها خرافاته و نباید دنبال حرفهای غیر واقعی برویم، برای خاله گفته بود که دیگر چند سالی بود که خاله اینا هم بیرون نمی رفتند. می گفتند ما که همه اش در حال پارک رفتن و بیرون رفتن هستیم، واقعا چه کاری است دقیقا روز سیزدهم فروردین توی این شلوغی و ترافیک، اعصابمان را خرد کنیم. مامان هم می گفت : –اگه کار واجبی باشه، آدم شلوغی و ترافیکش را هم به جان میخره. ولی به خاطر یه خرافات... البته مامان دلیل اصلی فرارمردم رادرروز سیزدهم فروردین به دشت برایمان گفته بود. پرده ی پنجره را جمع کردم تا کمی آفتاب بی جان بهار راداخل اتاق بکشم. کتاب رادستم گرفتم و تکیه دادم به دیوار پایین پنجره و پاهایم را جوری دراز کردم تا آفتاب بی رنگ و روی بهار بتواند نوازششان کند. دیروز دکترگفت انگشتهایم کامل جوش خورده و دیگر می توانم بدون عصا راه بروم. باید عصای کمیل را پسش بدهم. برای ریحانه هم دلم تنگ شده بودم. نمی دانم از مسافرت امده اند یا نه. برایم سخت بود زنگ زدن به کمیل. از وقتی دیگربرایش کار نمی کردم، فکر می کردم شاید درست نباشد مزاحمش بشوم. تازه ناهار خورده بودیم و دلم می خواست قبل از این که چرتم بگیرد کمی کتاب بخوانم. 🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼 🍂از سیم خار دار نفست عبور کن 🍂 کتاب را بازکردم وهنوز چند صفحه ایی نخوانده بودم که گوشیام زنگ خورد. کمیل بود. فوری جواب دادم. با شنیدن صدای گرفته و سرفه های پشت همش نگران شدم و گفتم : –سرما خوردید؟ ــ بله، زنگ زدم ببینم حال پاتون چطوره؟ ــ خوبم. دیگه راحت راه میرم، دکتر گفت کامل جوش خورده. کی از سفر امدید؟ ریحانه چطوره؟ –دیشب امدیم. ریحانه تا صبح نخوابیده از بس تب داشت، االنم دارو خورده به زور خوابوندمش. با هینی که کشیدم، مامان که تازه وارد اتاق شده بود گفت : –چی شده؟ کمیل از اون ور گفت : –نگران نباشید االن تبش پایین امده. مامان هاج و واج خیره به من مانده بود. رو به مامان گفتم : –ریحانه مریض شده. دستش راروی قلبش گذاشت و گفت : –ترسیدم دختر. وقتی مامان صدای سرفه های خلط دار کمیل را از پشت گوشی شنید، گفت : –این که خودش حالش خیلی بده. می خوای براش سوپ درست کنم؟ به کمیل گفتم: –مامان میگه می خواد براتون سوپ درست کنه. –نه، بگو زحمت نکشند، خودم سوپ بار گذاشتم، فقط با ریحانه خیلی سخته، حال بلند شدن ندارم... حرفش را بریدم و گفتم : –من االن میام کمکتون نگران نباشید. دوباره سرفه ایی کردو گفت : –نه زحمت نکشید فقط خواستم از مادرتون بپرسم چیا باید بخورم که زودتر سرپا بشم. داروهایی که دکتر داده بود را خوردم فایده نداشت 🌼🌼🌼🌼🌼🌼