9.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لحظات پرجاذبه گل ایران به ژاپن در هنگام سخنرانی #حجت_الاسلام_راجی
در جمع پرشور دانشآموزان استان قم
🗓 مرحله یکچهارم جام ملتهای آسیا ۲۰۲۵، ۱۴ بهمن ۱۴۰۲
🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃
#ختم جزء3
ختم قران به نیابت ازشهید هادی ذوالفقاری ؛ وتعجیل در ظهور و سلامتی مولامون صاحبالزمان عجلالله🥺🫀💞
_
صفحه۴۶🌺
صفحه۴۷🌺
صفحه۴۸🌺
صفحه۴۹🌺
صفحه۵۰🌺
صفحه۵۱🌺
صفحه۵۲🌺
صفحه۵۳🌺
صفحه۵۴🌺
صفحه۵۵🌺
صفحه۵۶🌺
صفحه۵۷🌺
صفحه۵۸🌺
صفحه۵۹🌺
صفحه۶۰🌺
صفحه۶۱🌺
صفحه۶۲🌺
صفحه۶۳🌺
صفحه۶۴🌺
صفحه۶۵🌺
صفحه۶۶🌺
صفحه۶۷🌺
صفحه۶۸🌺
صفحه۶۹🌺
صفحه۷۰🌺
_
هرصفحه ای رو خواستید پیوی اطلاع بدید🌺
@Fatemeh83833
1319_D1737054T15813619(Web) (mp3cut.net).mp3
739.3K
زیارت حضرت امیر المومنین در روز یکشنبه🌹
✿مَجٰـانینُالحُـسَّین(؏)
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🍃از سیم خار دار نفست عبور کن🍃 #پارت_۱٠۲ سعیده چشمهایش گرد شدو به صورت نمایشی زد تو سرش و
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🍃از سیم خار دار نفست عبور کن🍃
#پارت_۱٠۳
سعیده چشمهایش گرد شدو به صورت نمایشی زد تو سرش و گفت :
–یا ابوالفضل، چی نوشتی مگه، نپرونیش راحیال.
گوشی را خاموش کردم و با اشاره به اتاق مامان گفتم:
–بگیر بخواب بابا االن صدات رو می شنوه.
آخرین کالسم که تمام شد به طرف جایی که قرار گذاشته
بودیم، رفتم.
کالس آخرم با آرش نبود. برای همین ندیدمش، فقط بعداز دست
به سرکردن سارا و سوگند به طرف بوستان رفتم.
وارد که شدم نگاهی به آب نما انداختم روشن نبود، اطراف
آب نما را گلهای زیبا و رنگارنگ کاشته بودند.
کمی دورتر از آب نما تعدادی درخت بید مجنون بود که زیرش
چند نیمکت گذاشته بودند.
به طرف نیمکت ها رفتم، آرش نشسته بود روی یکی از آنها،
با دیدنم از جایش بلند شد ومنتظر ایستادتا نزدیک شوم.
نگاه گذرایی به تیپش انداختم، پالتویی که پوشیده بودبا
آن عینک دودی که به چشمش زده بود، مرا یاد هنرپیشه های
فیلم های خارجی انداخت. آنقدر جذاب شده بود که ناخداگاه
لبخند بر لبم نشست. ولی وقتی یاد تصمیمم افتادم، لبخندم
جمع شد و حتی یک لحظه بغض به سراغم آمد. برای یک لحظه
نگاهی به آسمان انداختم. "خدایا خیلی حیف که سهم من
نیست، کاش حداقل سنگت کوچکتر بود، تا از رویش رد
میشدم." بعد از این که این فکراز فکرم گذشت چندتا
استغفرهللا گفتم و سرم را پایین انداختم.
با لبخند سالم کرد، زیر لبی جواب دادم و با فاصله روی
نیمکت نشستیم.
بی معطلی گفت :
–کاش کافی شاپی، رستورانی، می رفتیم که...
نذاشتم حرفش را تمام کند و گفتم:
–همین جا خوبه، فقط زودتر حرفتون رو بزنید من عجله دارم
🍃به _قلم_لیلا_ فتحی_پور🍃
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🍃از سیم خار دار نفست عبور کن🍃
#پارت_۱٠۴
حرف من یه جملس اونم این که اگه اجازه بدید با
خانواده خدمت برسیم.
از این که اینقدر فوری رفته بود سر اصل مطلب خجالت
کشیدم و سکوت کردم.
انگار خودش هم متوجه شد و گفت:
–ببخشید که حرف آخر رو اول زدم، آخه شما اینقدر آدم رو
هل می کنید، باز ترسیدم حرفم نصفه بمونه.
به رو به روم خیره شدم و گفتم :
–ببخشید میشه بپرسم معیارتون واسه ازدواج چیه؟
احساس کردم ازسوالم غافلگیر شده، چون مِنو مِنی کردو گفت:
–خب، دختر خوبی باشه و من ازش خوشم بیاد و بهش عالقه
داشته باشم. جمله ی آخرش رو آروم تر گفت و شمرده تر.
نگاهش کردم.
–خب اگه اون وسط اعتقادادتون و خانواده هاتون به هم
نخورن چی؟
اخم ریزی کرد.
–خب هر کس اعتقاد خودش رو داره و راه خودش رو میره.
باز هم سکوت کردم، نگاه سنگینش را احساس می کردم.
سکوت را شکست.
–نمی خواهید چیزی بگید؟
سرم را بلند کردم و نگاهم به نگاهش افتاد. احساس کردم
قلبم آنقدر محکم می زند که اوهم صدایش را می شنود،
نگاهش آنقدر گرم و عاشقانه و مهربان بود که برای باز
کردن گره ی نگاهمان تالش زیادی کردم. چقدر بعضی کارهای
ساده سخت است و این سختی را فقط وقتی می فهمی که خودت
در آن موقعیت قرار گرفته باشی.
نفس عمیقی کشیدم
🍃به _قلم_لیلا_ فتحی_پور🍃
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
بی حجابی قانونی در ایران
تعطیلی عزاداری به شکل قانونی در ایران
۲ اقدام خباثت بار رضاشاه
مخالفت با قرآن و حقوق بشر از رذالت های رضاخان
حکم شرعی تضعیف شعائر و ضروریات دین
#احکام_شرعی
بسم الله الرحمن الرحیم 🌱🌷
حکمت 10 نهج البلاغه 📜
📌معاشرت نیکو با مردم
وَقالَ (علیه السلام): خَالِطُوا النَّاسَ مُخَالَطَةً إِنْ مِتُّمْ مَعَهَا بَكَوْا عَلَيْكُمْ، وَ إِنْ عِشْتُمْ حَنُّوا إِلَيْكُمْ.
و فرمود (ع): با مردم به گونه اى بياميزيد، كه اگر بميريد، بر شما بگريند و اگر بمانيد با شما دوستى كنند.