خاک ت سرمون اگه فکر کنیم فقط با ی
نماز خوندن سرسری میتونیم
ت سپاه بابامهدی سردارش بشیم !
ما حتی الان هم پیروش نیستیم
چطور انتظار داریم با ادعا بشیم یارش ؟
حقیقتا بیشتر باری رو دوشش هستیم تا یارش ..
هروقت تونستی روز تا شبت برای بابامهدی باشه
هروقت تونستی کل عمرتو و زندگیتو وقف بابامهدی کنی میتونی بگی سربازشم ن سربارش !
بین سرباز تا سربار فقط ی نقطس
فرق بین این ی نقطه رو نفهمی
فاصله ی بین این ی نقطه با گناهو نفهمی
میشی یکی مث برادرای یوسف !
برادراش میتونستن یار یوسف باشن اما دشمنش شدن
اما ت میتونی مث عباس برای حسین ،
توام بشی یکی برای مهدی ..!(:
اگه دست ب کار نشی کار از کار میگذره ..
#تلنگر
╭─━━━━─╯"🕊"𝐉𝐎𝐈𝐍 ╰─━━━━─╮
@MajaninalHossein
─━━🌱━━━─ ─━━━🌱━━─
🌼🌼🌼🌼
🍂از سیم خاردار نفست عبور کن🍂
#پارت_۲۴۱
انگار منتظر همین سوالش بودم که سیر تا پیاز را برایش بگویم. حتی زنگ زدن های گاه و بیگاه آرش را هم از قلم نینداختم.
حرف هایم غرق فکرش کرده بود. توی سکوت آخرین برگ های جعفری را از ساقه جدا می کرد.
پرسیدم :
–واسه آش فرداس؟
مامان جوابی نداد، انگار اصلا نشنید.
نمی دانم چرا انقدربه فکررفته بود.
سرم رابه بازویش تکیه دادم و گفتم :
–مامان جان، اون فقط نظرش رو گفت :
بالاخره هر کس هر جور که فکر میکنه زندکی میکنه دیگه.
سرش رو به علامت تایید تکون دادو گفت:
–تا تو لباس هاتو عوض کنی پاک کردن سبزی هام تموم میشه.
بیا بشورو خردشون کن.
ــ کاش خرد شده می گرفتید.
ــ رفتم بگیرم نداشت. روزای تعطیل که اصال سبزی پیدا نمیشه، اینم به خاطر فردا آورده بود. پاشو تنبلی نکن.
باخودم فکرکردم امروز دستگاه سبزی خردکن شدم، ظهرسبزی سوپ، حالا هم سبزی آش باید خردکنم.
ــ چشم مامانم. فقط اگه آرش دوباره زنگ زد جواب بدم؟
لبخندی زدو گفت:
–جواب بده ببین حرف حسابش چیه؟
ــ آخه شاید بگه بیا بریم بیرون حرف بزنیم.
ــ حالا فعلا تلفنی صحبت بکن باهاش ببین چی میگه.
لباسهایم را عوض کردم و گوشیام را از سایلنت در آوردم و همراه خودم به آشپزخانه بردم.
موقع خرد کردن سبزیها دوباره گوشیام زنگ خورد.
گردنم را چرخواندم تا ببینم کیه هم زمان دستم را بریدم.
با گفتن آخ...مامانم هراسون به سمتم امد وپرسید:
–بریدی؟
دستم رازیرشیر آب گرفتم و گفتم:
–بد جور...احساس می کردم قلبم روی یک تاب نشسته و زنگ تلفن هم دستی است که هلش می دهد وهرلحظه محکم تر...مامان نگاه گذرایی به صفحه ی گوشی انداخت و لبخندمحوی زدوگفت:
–تو برو یه کم زرد چوبه بریز روش ببندش، من خودم بقیه اش رو خرد می کنم.
در حال بستن انگشتم بودم که صدای پیام گوشیام باعث شدنیمه رهایش کنم.
با دیدن اسمش، با خودم گفتم حتما دلخورشده وپیام داده.
ولی وقتی بازش کردم، دیدم نوشته :
–همین صدای بوق خوردن گوشیتم آرومم می کنه .
درد انگشتم کلا یادم رفت و برای چند دقیقه بی حرکت فقط به پیامش نگاه می کردم.
🌼🌼🌼🌼🌼
╭─━━━━─╯"🕊"𝐉𝐎𝐈𝐍 ╰─━━━━─╮
@MajaninalHossein
─━━🌱━━━─ ─━━━🌱━━─
🌼🌼🌼🌼
🍂از سیم خاردار نفست عبور کن🍂
#پارت_۲۴۲
نوشتم:
–موقعیتش نبود که جواب بدم.
فوری جواب داد:
–الان می تونید صحبت کنید؟
نوشتم:
–اگه کوتاه باشه، بله.
به ثانیه نکشید که گوشیام زنگ خورد، از این همه سرعت جا خوردم.
زل زده بودم به اسمش، که روی گوشیم افتاده بود. انگارتمام وجودم شده بود قلب و می تپید.
_الوو...
آنقدر ذوق زده سالم کرد که یک لحظه خنده ام گرفت، ولی خودم را کنترل کردم و آرام جواب دادم.
با همان ذوق گفت :
–اگه بدونید چقدر نذرو نیاز کردم تا گوشیتون رو جواب بدید.
توی دلم قند آب شد، ولی سعی کردم جدی باشم.
–امرتون؟
احساس کردم تمام ذوقش کور شد، چون سکوتی کردو گفت :
–فقط ازتون می خوام یه جلسه با هم حرف بزنیم. من با خانوادم صحبت کردم، اگه سختتونه بیرون دوتایی حرف بزنیم، اجازه بدید برای آشنایی بیاییم خدمتتون تا...
حرفش را بریدم:
–وقتی خودمون به نتیجه نرسیدیم چه کاریه خانواده هارو تو زحمت بندازیم؟
نفسش را محکم بیرون دادوگفت :
–خب پس چیکار کنیم؟ شما بگید.
بی معطلی گفتم:
–صبر.
اونم بی معطلی پرسید:
–تاکی؟
ــ من باید فکر کنم.
ــ یعنی حتی واسه با هم حرف زدنم باید فکر کنید؟
ــ خب تقریبا می تونم حدس بزنم چی می خواهید بگید .
بعد ازچند لحظه سکوت گفتم :
آقا آرش.
ــ با ذوق گفت :
–جانم
این جانم گفتنش برای یک لحظه تکلم را ازم گرفت...برای اینکه لرزش صدایم لو نرود مجبور شدم سکوت کنم.
ــ چی می خواستید بگید؟
گوشی را از دهانم فاصله دادم و نفس عمیقی کشیدم.
–لطفا در مورد من دیگه با کسی حرف نزنید. کار درستی نبود با آقای معصومی در مورد من حرف زدید. من به یک شرط دوباره باهاتون حرف میزنم، که هر چی جوابم بود شما همون رو قبول کنید و دیگه از دیگران کمک نگیرید .
جوابی نداد، وقتی سکوتش را دیدم ادامه دادم :
–می تونید فکر کنید بعدا جواب بدید.
🌼🌼🌼🌼🌼
╭─━━━━─╯"🕊"𝐉𝐎𝐈𝐍 ╰─━━━━─╮
@MajaninalHossein
─━━🌱━━━─ ─━━━🌱━━─
روایت کمیل .mp3
22.12M
#روایتگری_سحر_اول
╭─━━━━─╯"🕊"𝐉𝐎𝐈𝐍 ╰─━━━━─╮
@MajaninalHossein
─━━🌱━━━─ ─━━━🌱━━─
تشنته الان ؟
اما این سوالو از خودت بپرس ؛
ت بیشتر تشنه ای یا حسین بیشتر بود ؟
ت بیشتر روزه ای یا حسین بیشتر ؟
#تلنگر
╭─━━━━─╯"🕊"𝐉𝐎𝐈𝐍 ╰─━━━━─╮
@MajaninalHossein
─━━🌱━━━─ ─━━━🌱━━─
✿مَجٰـانینُالحُـسَّین(؏)
کاش پا بزاریم رو نفسمون...
رو خواسته های دلمون
✿مَجٰـانینُالحُـسَّین(؏)
کاش بگذریم از اون چه که دلمون میخواد
امروز برگرد به سوی خدا...
✿مَجٰـانینُالحُـسَّین(؏)
بخدا پشیمون نمیشی
رمضان آمدو دل غرق ِگناه است هنوز...