چون حر ناامید نبود چون از ته دلش رفت
چون واقعا پشیمون شد چون از ته دلش اعتماد کرد و رفت
و اقام حسین هم اقای خوبیا مگه میشه دست رد بزنه ب سینه ی کسی ک بهش پناه اورده
مگه میشه حسین ب کسی ک ب در خونش پناه اورده ردش کنع
مث حر برو در خونه ی حسین ؛
بدتر از حر ک نیستی
مث حر برو پیشش تا مث حر بپذیرت (:
برو بگو خدا منو ببخش ک هر مشکلی برام اومد ازت دور شدم
خدا من شرمندتم ک همیشه برام خدایی کردی اما من بندگی نکردم
خدا منو ببخش ک تجلی خودتو بهم نشون دادی
منو ببخش ک عظمتتو نشون دادی من رد شدم ازت
خدا منو ببخش ک ادمارو ب ت ترجیح دادم
ک پروف سیاهمو با حرف زدن ب ت ترجیح دادم
خدا میدونم چقد گناه کردم چقد بدم اما مگه جز ت خدایی دارم ؟
خدا مگه جز ت کیو دارم ؟
همیشه تو اوج بی کسیام ت رسیدی ب دادم
همیشه ت اوج تنهاییام ت رسیدی ب دادم
فکر کردی زندگی باید همش شاید باشه ؟
اگه اینجوری باشه ک اصن جذابیت نداره
مث اینه ک بت بگن بیا ی هفته پشت سر هم املت بخور یا قرمه سبزی بخور یا نیمرو بخور
حالت بهم نمیخوره ؟
چرا دیه حالت بد میشه اصن از اون غذا بدت میاد دیه
مومن زندگی هم همینجوریه (:
ت اگه تو زندگیت همیشه شادی باشه ک دیه حالت از زندگی بهم میخوره
زندگی باید ی وقتایی هم غم باشه هم شادی
تا بتونی ازش لذت ببری