✿مَجٰـانینُالحُـسَّین(؏)
بااخم گفتم:🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🍃از سیم خار دار نفست عبور کن🍃 #پارت_۸۴ –من که قبال دلیل اینجا کاردنم رو براتو
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🍃از سیم خار دار نفست عبور کن🍃
#پارت_85
الان چیزهایی،که باید بخرید براتون می نویسم، صبرکنید
یه نگاهی به آشپزخونه بندازم. کابینت مخصوص مواد غذایی
و یخچال را نگاهی انداختم و لیست را نوشتم و دستش دادم.
بعداز رفتن او لباس عوض کردم و شروع کردم به مرتب کردن
اتاق ریحانه، بعدکمی با ریحانه بازی کردم و شیرش را
دادم خوردو خوابید.
من هم کمی درس خواندم وبعد بلند شدم تا چیزی برای شام
آقای معصومی درست کنم.
در فریزرمقداری گوشت چرخ کرده بود. فکر کردم کباب تابه
ایی خوب است. البته معموال زهراخانم برای برادرش
ناهاردرست می کرد، برای شامشان هم می ماند. ولی امروز
خبری ازغذا نبود.
در حال پختن غذا بودم که دیدم آقای معصومی یا هللا گویان
کلید انداخت به در،و با کلی خرید وارد شد.
با خوشحالی وسایل را به سختی روی میز گذاشت.
یک جعبه شیرینی هم بین وسایل بود.
نگاهمان که به هم افتاد اشاره ایی به جعبه شیرینی کردو
بی مقدمه گفت:
–حدس بزنید شیرینی چیه؟
نگاهی به جعبه انداختم و لبخند زدم و گفتم:
–شیرینی رفتن منه؟
حالت صورتش غمگین شد و دستی در موهاش کشید. روی یکی از
صندلی های میز ناهار خوری نشست و گفت:
–نگید، بعد چشم به میز دوخت.
–اگه به من بود که هیچ وقت دلم نمی خواست برید.
ولی انصاف نیست که...
حرفش را قطع کردم وگفتم:
🍃به _قلم_لیلا_ فتحی_پور🍃
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🍃از سیم خار دار نفست عبور کن🍃
#پارت_۸۶
–شوخی کردم، بعد در جعبه شیرینی را باز کردم .
–تا من یه دم نوش دم کنم شمام بگیدشیرینی چیه.
سرش را باال آوردو گفت:
–خدا مادرتون رو خیر بده که این دم نوش رو باب کرد توی
خونه ی ما. واقعا عالیه. بعد آهی کشید وگفت فقط بعد از
شما کی برامون دم نوش دم کنه.
با تعجب نگاهش کردم. چقدر تغییر کرده بود این آقا."یعنی
این همان آقاییه که اصال حرف نمیزد".
اشاره کردم به شیشه های انواع گیاها که کنار سماور
گذاشته بودم و گفتم:
ببینید کاری نداره دقیقا مثل چایی دم میشه فقط چند
دقیقه دم کشیدنش طوالنیه، هر دفعه هم خواستید دم کنید
یکیش رو بریزید.
سرش را به عالمت متوجه شدن تکان دادوبه عادت همیشه اش
دستش را روی بازویش گذاشت وکمی فشارداد.
بعد از یک سکوت طوالنی گفت:
–راستش شیرینی ماشینه.
ــ مبارکه، پس ماشین خریدید؟ بعد مکثی کردم و گفتم:
–چطوری می خواهید رانندگی کنید؟
ــ دنده اتوماته،دوتا پا نیاز نیست برای رانندگی.
با خوشحالی گفتم:
–خدارو شکر.پس راحتید باهاش؟
ــ آره.می خواهید امشب برسونمتون خودتون ببینید.
"حاال امشب همه مهربان شدند و می خواهند مرا برسانند"
ــ امشب که نمیشه، چون دختر خالم میاد دنبالم باهم قرار گذاشتیم
🍃به _قلم_لیلا_ فتحی_پور🍃
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨ إِذَا تَمَّ الْعَقْلُ نَقَصَ الْكَلَامُ
🔅 چون عقل كامل گردد، سخن اندك شود
📚 نهج البلاغه، حکمت ٧١
ali-fani-8.mp3
21.06M
🌸دعــــــــــاۍعــــــــــــــــــــــھد🌸
صبحٺ بخیر آقاۍ مݩ
آقاۍ دݪتنگۍ💔
صبحٺ بخیر آقاۍ مݩ
آقاۍ تنهایۍ💔
قرارصبحگاھےموݩ💕:)
العجݪالعجݪیآصاحبالزماݩ
🍀