#هرروز_یک_حدیث
#درمکتب_اهل_بیت
امام صادق{عليه السلام}:🍃
آنگاه که روزه مى گيرى
بايد چشم و گوش و مو و پوست تو هم روزه دار باشند
«يعنى از گناهان پرهيز کند.»
─━✿❀✿🌻✿❀✿─━
@Majid_ghorbankhani_313
11.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حلول
ماه مبارک و پربرکت
رمضان مبارک🌸😍
#نماهنگ 🦋
#صابر_خراسانی
#ماه_رمضان🌙
─━✿❀✿🌻✿❀✿─━
@Majid_ghorbankhani_313
#استوری_مامان_مریم
استوری مادر شهید مجید قربانخانے 🥀
@Majid_ghorbankhani_313
خدایا ...
در ماه مبارک رمضان برايمان بنويس:
قلـــب بی گـناه
ذهن قرآنی
فـکر ربانــی
زبــان ذاکـــر
قلــب خاشــع
نفــس با اطمینــان
روح بلــند همـــت
و توبه ی نصــوح از همــه گناهـــان
و نیــکیِ روزه هــا و نمـازهایــمان
حلول ماه مبارك رمضان مبارك 🌙
💛🧡💛🧡💛🧡💛🧡💛🧡💛
@Majid_ghorbankhani_313
🧡💛🧡💛🧡💛🧡💛🧡💛🧡
🌻دعای روز اول ماه مبارڪ رمضان 🌻
در این ماه پربرکت هم دیگر را از دعای خیر بی نصیب نکنیم 🙏
@Majid_ghorbankhani_313
🌹رمضان امسال رمضان عاشورایی است ،
رمضانی که دشمنانباحاکمیتمجازی
وفتنهها، بهمیداننبردخواهندآمد ...
این بارنهشهربایدسقوطکندنهایمانها ...
مرزهای بیغیرتی کیلومترها
جابهجا شده.....
باید فتحالفتوح کنیم ...
@Majid_ghorbankhani_313
*⛔ متن شبهه👇🏻*
#آگاه باشیم🚫 که شبکه یک صداوسیما برای ماه رمضان سریالی آماده پخش کرده وتبلیغاتش رومیتونیدازالان ببینید
ومتاسفانه متاسفانه این سریال بانام ""احضار""فوق العاده منفی بوده وعلاوه براینکه ژانرترسناک داره وازاحضارروح وجن و...درآن به نمایش گذاشته میشه حاوی علامتهای شیطان پرستی ،تسخیروطلسمهای سنگین میباشد
وچقدرآگاهانه برای مردم ناآگاه ما این مجموعه درماه رمضانی پخش میشودکه بخاطرقرنطینه وشرایط کرونایی محدودبه ترددهستندوبه ناچاردرزمان افطاری وگذران زمان پای تلویزیون ذهن وروان مردم راآلوده ،تسخیرودچارطلسم میکنند.... خلاصه شده
لطفالطفاخواهش میکنم به هیچ وجه این سریال راتماشانکنیدحتی برای یکباروبه عزیزان خوداطلاع دهیدوداخل تمامی گروههای خودبه اشتراک بگذارید
#آگاه باشیم
*📌پاسخ شبهه👇🏻*
1️⃣آنطور که از تیزر و لوگوی سریال "احضار" برداشت میشود با سریالی خنثی روبرو نیستیم و قصد دارد حرفهای مهمی درباره عرفانهای کاذب و جلسات احضار روح بزند؛ موضوعی که شاید دغدغه بسیاری از مخاطبان باشد تا سریالی تماشا کنند که علاوه بر سرگرمی، آگاهیبخش هم باشد و مخاطب را به فکر وادارد.
👈🏻همیشه هم طرح این دست موضوعات چالشهایی را به همراه داشته، هرچند که در میان دینداران، تردیدی در واقعی بودن روح و وجود شیطان وجود نداشته و ندارد، اما دوری از ساخت این دست آثار باعث رشد قارچگونه عرفانهای کاذب شده و عواقب غیرقابل جبرانی را در خانوادهها و به تبع آن در جامعه ایجاد میکند و ضرورت پرداخت درستِ به این باورهای اعتقادی را در رسانه ملی دوچندان میکند.نبود آگاهیبخشی به مخاطبان در رسانه ملّی باعث ایجاد افرادی مانند "طاهری" و حلقه عرفانهای کاذب شد که منجر به انحرافات وحشتناکی در بخشی از جامعه شد.
2️⃣لوگوی این مجموعه که با نمادی از چشم جهانبین منتشر شده، بر اساس اعلام علیرضا افخمی- کارگردان سریال- کاملا با موضوع سریال مطابقت دارد. تمام جلسات احضار روح با علامت چشم جهانبین شناخته میشود و در طراحی لوگو کاملا به این مهم توجه شده و این مجالس را نفی میکند. با نوع ارائه لوگو کاملا قابل درک است که سریال در جهت نفی عرفانهای کاذب و جلسات احضار روح ساخته شده و برای مخاطب کاملا هشداردهنده است.
👌🏻کاربرد نماد چشم جهانبین در لوگو بسیار اهمیت دارد. در بسیاری از کارتونها یا فیلمهای سینمایی خارجی این نشان را میبینیم که کاملا در مدح این چشم که به عنوان تکچشم یا چشم دجال هم از آن یاد میشود، استفاده شده، اما با توجه به طراحی لوگو، کاملا مذموم بودن عرفانهای کاذب و مجالس احضار در آن قابل درک است و به مخاطب نهیب میزند که با سریالی در نقد مجالس احضار روح روبهرو است. به فتوای اکثر علما، برپایی یا شرکت در مجالس احضار روح مذموم و حرام اعلام شده، زیرا اکثریت قریب به اتفاق چنین مجالسی بر پایه دروغ و فریبکاری است.
@Majid_ghorbankhani_313
رمان جان شیعه اهل سنت
🖋 قسمت صد و بیست و نهم
چند بار پلک زدم تا تصویر ماتِ پیش چشمانم واضح شده و سرگیجه بیش از این هوش از سرم نبرد که نگاهم به دختر جوانی افتاد که بالای اتاق روی مبلی نشسته و با لبخندی پُر ناز و کرشمه، به انتظار ادای احترام، به من چشم دوخته بود. باورم نمیشد که این دختر که از من هم کوچکتر بود، همسر پدر شصت سالهام باشد. دختری ریزنقش و سبزه رو که زیبایی چندانی هم نداشت و در عوض، تا میتوانست در برابر پدر پیرم طنازی میکرد. نمیدانم لحظات وحشتناکِ بودن در حضور او چقدر طول کشید و چقدر پیش چشمانم در جای خالی مادرم خوش رقصی کرد و دلم را سوزاند که سرانجام پدر مرخصم کرد و با تنی که دیگر تمام توانش را به یغما برده بودند، از اتاق بیرون آمدم.
کارم از سرگیجه گذشته که تمام بدنم به لرزه افتاده و دیگر نفسی برایم نمانده بود و نمیفهمیدم با چه عذابی خودم را از پلهها بالا میکشیدم که دیدم مجید به انتظار بازگشتم، مضطرب و نگران در پاشنه در ایستاده است. با دیدن چهره رنگ و رو رفتهام، به سمتم دوید و بدن بیحسم را میان دستانش گرفت. برای یک لحظه احساس کردم زیر پایم خالی شد، چشمانم سیاهی رفت و دیگر جز فریادهای گنگ مجید که مضطرّ صدایم میکرد، چیزی نمیشنیدم که تمام بدنم لمس شده و حس سختی شبیه ملاقات با مرگ را تجربه میکردم.
پژواک گوش خراش آژیر آمبولانس، فشردگی نوار فشار سنج روی بازویم و نگاه وحشتزده مجید همه در ذهنم به هم پیچیده و آخرین تصاویری بودند که از محیط اطرافم در ذهنم نقش بست، تا ساعتی بعد که در سالن اورژانس بیمارستان به حال آمدم. بدنم بیحس و سرم به شدت دردناک و سنگین بود. زبانم به سقف دهان خشکم چسبیده و همچنان احساس حالت تهوع دلم را آشوب میکرد. گردنم را که از بیحرکتی خشک شده بود، به سختی تکان داده و به اطرافم نگاهی انداختم. سالن پُر از بیمار بود و همهمه جمعیتی که هر یک از دردی مینالیدند، سردردم را تشدید میکرد. به دستم سِرُم وصل شده و خوب که نگاه کردم چند نقطه روی دستم لک افتاده و کبود شده بود.
پرستاری از کنارم عبور کرد و همین که دید به هوش آمدهام، پرسید: «بهتری خانمی؟» سرم را به نشانه تأیید تکان دادم و او همچنانکه با عجله به سراغ بیمار تخت کناری میرفت، خبر داد: «شوهرت رفته دنبال جواب آزمایش خونت، الان میاد.» و من که رمقی برای سخن گفتن نداشتم، باز چشمانم را بستم که ضعف شدیدی تمام بدنم را گرفته بود. چند تخت آنطرفتر کودکی مدام گریه میکرد و تخت کناری هم زنی بود که از درد پایش مینالید و من کلافه از این همه صدا، دلم میخواست زودتر به خانه برگردم و همین که به یاد خانه افتادم، تازه به خاطر آوردم با چه حالی از خانه بیرون آمدم و باز صورت مغرور نوریه در ذهنم جان گرفت که صدای مجید، چشمانم را گشود. بالای تختم ایستاده و همانطور که با مهربانی نگاهم میکرد، با لبخندی شیرین پرسید: «حالت خوبه الهه جان؟» چشمانم به حالت خماری نیمه باز بود و زبانم قدرت تکان خوردن نداشت که به سختی لب از لب باز کردم و پرسیدم: «چی شد یه دفعه؟» روی صندلی کنار تختم نشست و با آرامش جواب داد: «دکتر میگفت فشارت افتاده.» چین به پیشانی انداختم و با صدای ضعیفم گله کردم: «ولی هنوز سرم خیلی درد میکنه.» با متانت به شکایتم گوش کرد و با مهربانی پاسخ داد: «به دکتر گفتم چند روزه سردرد و سرگیجه داری، برای همین ازت آزمایش خون گرفتن.»
نگاهی به علامتهای کبودی روی دستم کردم و با لحنی پُرناز پرسیدم: «برای آزمایش خون انقدر دستم رو زخمی کردن؟» و با این سؤال من، مثل اینکه صحنههای سخت آن لحظات پیش چشمانش جان گرفته باشد، سری تکان داد و گفت: «الهه جان! حالت خیلی بد بود! کُلاً از هوش رفته بودی! رنگت مثل گچ سفید شده بود. پرستار هر کاری میکرد نمیتونست رگ رو پیدا کنه. میگفت فشارت خیلی پایینه.» سپس لبخندی روی صورتش نشست و با لحنی لبریز محبت زمزمه کرد: «خیلی منو ترسوندی الهه!» که پرستار همانطور که مشغول پانسمان مچ پای بیمار تخت کناری بود، از مجید پرسید: «چی شد آقا؟ جواب آزمایش رو گرفتی؟» مجید سرش را به سمت پرستار چرخاند و جواب داد: «گفتن هنوز آماده نیس!» و باز روی سخنش را به سمت من بازگرداند و با مهربانی ادامه داد: «دکتر گفته تا وقتی جواب آزمایش مشخص شه، باید اینجا تحت مراقبت باشی.» ناراحت نگاهش کردم و پرسیدم: «مگه نگفتن فقط فشارم پایین بوده، خُب پس چرا مرخصم نمیکنن؟» با نگاه گرمش به چشمان بیقرارم آرامش بخشید و آهسته پاسخ داد: «الهه جان! دکتر گفت بخاطر اینکه سردرد و سر گیجهات چند روز ادامه داشته، باید وضعیتت بررسی بشه! ان شاءالله زودتر جواب آزمایش میاد، میریم خونه.»
@Majid_ghorbankhani_313