🔴 اختلاط با نامحرم به ضرر خانم هاست
رهبر انقلاب:
آن آقایی که با زنان نامحرم سروکار دارد، دو جا برای او امکان اشباع غرایزش در سطوح مختلف وجود دارد، این دیگر به زن خودش آن جور پای بند نیست، مثل مردی که هیچ زنی نگاه نمیکندنیست.
اینکه میگویند زن باید خودش را در محیطهای اجتماعی با نامحرم مخلوط نکند، برای این است که این زن، دلبستگیاش به مرد خودش باشد و الّا اگر زن کارش به جایی رسید که مرد خودش برایش عادی شد، مثل وضعیتی که الآن در جوامع غربی میبینید که اصلاً این مرد برای زن اهمیّتی ندارد، میگوید حالا شد، شد، نشد هم نشد. میگوید طلاق میگیریم، تمام میکنیم تو برو دنبال کارت، من هم میروم دنبال کارم. این بد است. بعضی از خانمها امروز تلاش میکنند که وضع زنان را این جوری کنند. این به ضرر زنهاست به نفع زنها نیست؛ چون این، بنیان خانواده را متلاشی میکند.
https://eitaa.com/Majmae_Mahya
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴سینمای ایران در اختیار فمنیستها‼️
https://eitaa.com/Majmae_Mahya
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📍 جوانان فلسطینی در حال نجات یک دختر فلسطینی پس از تیراندازی توسط یک تک تیرانداز اسرائیلی در غزه
https://eitaa.com/Majmae_Mahya
#پیتربرمزارحاجقاسم
#پیتر_بر_مزار_حاج_قاسم
#تارا_طاهری
شبیه یک توپ بود. توپی که زیر لباس گل گلی مامان روز به روز بزرگتر میشد.
مامان هروقت می خواست از جا بلند شود، دو دستش را میگذاشت روی زمین.
وقتی راه می رفت، دستش را میزد به کمر.
بابا میگفت، میشود همبازیات.
مامان میگفت، میشود پشت و پناهات.
باورش برایم سخت بود، یک توپ قلقلیو این همه توانایی؟!
من فقط دلم میخواست بیاید دنیا، تا مامان دوباره بغلمکند و هی نگوید خودت را به من نچسبان، بچه را کشتی.
مامان می گفت:« اسمش را میگذاریم طاها»
بابا میگفت:« محمد.»
به هر دویشان گفتم:« اگه اسمش پیتر نباشه، همون بهتر که دنیا نیاد همبازی هم نخواستم»
قهر می کردم و میرفتم توی اتاق. مادر بزرگ می آمد سراغم و نازم را میکشید.
می گفت:« هر بچهای اسم خودشو از آسمون میاره، اِسما رو فرشته ها انتخاب میکنن. پیتر هم که به دنیا بیاد، هر اسمی قسمتش باشه همون میشه»
.......
یکروز صبح که بیدارشدم.
توی تلویزیون یک نوار سیاه بود.
مامان صورتش قرمزو چشمهاش خیس بود. بابا چسبیده بود به تلویزیونو حرف نمیزد.
فهمیدم آن آقای مهربان شهید شده است. همان که هر وقت تلویزیون عکسش را نشان می داد،خیالم راحت می شد.
شبها که می ترسیدم، مامان میبوسیدم ومی گفت:«راحت بخواب. از هیچی نترستا حاجی هست، دیوا هیچ غلطی نمی تونن بکنن»
شب می خواستیم شام بخوریم، صدای شکستن بشقاب آمدو داد مامان بلند شد.
بابا بردش بیمارستان.
فردایش پیتر به دنیا آمد. خاله و عمه آمدند. مادر بزرگ توی خانه بوی اسپند راه انداخت.
مامان به خاله گفت از نوشیدنی خودش برای من هم بیاورد. نوشیدنی تلخ و بدمزه ای بود.
پیتر همیشه بوی همان را میداد. بوی زیره و رازیانه.
از مامان پرسیدم:« توپ قلقلی چه طوری به دنیا اومد؟»
مامان به جای پیتر با زبان بچگانه خواند:
«...به خود دادم یک تکان،
مثل رستم پهلوان،
تخم خود را شکستم،
یکباره بیرون جستم.»
یک روز وقتی بابا از بیرون آمد، شناسنامهی سبزی توی دستش بود، خندید و گفت:«اینم شناسنامه. اسمشو گذاشتم، قاسم»
قاسم کوچولو تند شیر میخوردو بزرگ میشد. اما من دوستش نداشتم.
چهار دست و پا می رفتو کتاب و دفترهایم را پاره می کرد.
هر وقت دلم می گرفت و میگفتم مامان بغلم بخواب، جواب میداد:«قاسم گرمائیه، پتو رو از روخودش کنار میزنه، سرما می خوره، باید بغلش باشمو حواسم جمع باشه»
وقتی بزرگتر شد. ماشین و لباسهایش را چپاند توی اتاق من.
داد می کشیدم:«مامان کاش اینو نمی آوردی. کاش تک فرزند مونده بودم. مثل فاطیما»
حسرتم شده بود تک فرزندی.
....
قاسم آمد توی اتاقم. سرش داد کشیدم :«وقتی میای تو، درو پشت سرت ببند»
دررا بست.
نشست کنارم. کمی مربا دور دهانش ماسیده بود:« شبکه پویا میگه امروز روز مادره. »
خودکار را گذاشتم وسط کتابم.
بی حوصله گفتم:«خب؟»
گفت:« یه نقاشی کشیدم»
دست دراز کردم طرفش:«ببینم»
کاغذی که پشتش پنهان کرده بود، را آورد جلو:«برام می نویسی مامان روزت مبارک؟»
خواستم بنویسم. مداد را از دستم گرفت:«نه یادم بده خودم بنویسم»
برگه را گرفتم طرفش:«برو بینم. سه سال دیگه صبر کن. میری مدرسه خودت یاد می گیری»
پوزخند زدم:«در ضمن این گلی که کشیدی چرا قرمز زدی؟ مامان از گل صورتی خوشش میاد» صورتش سفید شد.
با بغض گفت:«آجی مداد صورتی ندارم. میدی بهم؟»
کاغذ را پرت کردم روی زمین:«برو ببینم. می خوای باز مثل اون یکیا ببری اینقدر بتراشی که تموم شه؟ نخیر صورتی ندارمممم.»
صدای بابا از توی هال آمد:«بچه ها امروزسالگرد حاج قاسمه، میاید بریم مزار؟»
صدایم را بلند کردم:«من که باید ریاضی کار کنم»
قاسم بپر بپر کرد:«آخ جون من میام» دوید طرف در.
صدا زدم؟« پیتر»
رو برگرداندو نگاهم کرد:«من قاسمم»
چشمکی زدم:«قاسم، تا بیای نقاشیت رو رنگ می زنم »
خندید،آمد طرفم. دست کرد توی جیبش، شکلاتی با زرورق نارنجی گرفت طرفم: «آجی الان دیرم شده. وقتی بیام برا خودت گل صورتی می کشم»
لپش را کشیدم:«باشه»
.......
همه جمع شده اند توی خانهی ما.
چند شب است خودم را مچاله میکنم زیر پتو. اینقدر می لرزمو گریه میکنم تا خوابم می برد. نقاشی و شکلات قاسم راگذاشته ام کنار رختخوابم. با دنیا عوضشان نمیکنم.
حالادیگر اتاقم مال خودم شده. اما چه فایده!
از همان روزی که مزار حاج قاسم را انتحاری زدند، تک فرزند شده ام، مثل فاطیما.
مامان همیشه می گفت:«قاسم گرمائیه»
طفلک داداشم، چقدر از گرما بدش می آمد.
بمیرم داداشی که حتما توی آن حادثه خیلی گرمت شد!
چه می گویم؟...گرم؟!. قاسم سوخت.
نویسنده: تارا طاهری ۱۲ ساله
#تقارنروز_مادر_با_سالگرد_شهادت_حاج_قاسم
https://eitaa.com/ghalamdaraan
https://eitaa.com/Majmae_Mahya
مصوبۀ کمیسیون تلفیق برای افزایش وام ازدواج
🔹سخنگوی کمیسیون تلفیق لایحۀ بودجه: امروز مصوب شد وام ازدواج در سال ۱۴۰۳ برای هر یک از زوجها ۳۰۰ میلیون تومان و با بازپرداخت ۱۰ ساله باشد.
🔹اگر پسر زیر ۲۵ سال و دختر زیر ۲۳ سال باشد وامش ۳۵۰ میلیون تومان خواهد بود.
https://eitaa.com/Majmae_Mahya
♨️📸 تصاویر هوش مصنوعی، کار یکی از خواهران بسیجی بندر ماهشهر؛ پیرو شهادت زنان و کودکان بیگناه در گلزار شهدای کرمان
https://eitaa.com/Majmae_Mahya
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥فیلمی از شهیده فائزه رحیمی معلم دانشجو دانشگاه فرهنگیان نسبیه تهران که در حادثه تروریستی کرمان به شهادت رسید.
👌حضرت آقا سال ۵٣ فرمودند اسلام واقعی و مسلمان حقیقی اونی هست که خلأ اجتماعی رو پر کنه!
شهیده دانشجو معلم فائزه رحیمی؛ زمان حیات دنیاییش یه گوشه از خلا اجتماعی رو پر کرده بود و اینطوری خریده شد..
✨راه روشنه؛ همه چیز بسته به اراده ماست.
#کرمان #ایران_تسلیت #کرمان_تسلیت
@Majmae_Mahya