AUD-20211125-WA0041.
6.35M
☘️ ادای حق پدر و مادر
سخنرانی بسیار شنیدنی👌🏻
🎙️ حجت الاسلام و المسلمین علی پناه
🌻سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمان صلوات🌻
🌻الّلهُمَّ صَلِّ عَلَے مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌻
https://eitaa.com/joinchat/3999924353C4d5bf86db8
🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ🕊
*۶ سال در خانه بود و گِردِ جهان گردیدند*🥀
*سردار شهید ابوالفضل رفیعی*🌹
تاریخ تولد: ۱۱ / ۱ / ۱۳۳۴
تاریخ شهادت: ۱۲ / ۱۲ / ۱۳۶۲
محل تولد: مشهد / کلات / سیج
محل شهادت: جزیره مجنون
*🌹راوی← سال 62 در حین عملیات، به یاری همرزمان شتافت و شهید شد🕊️اما هیچگاه پیکرش به کشور بازنگشت🥀و به همین دلیل یادگاریهای به جاماندهاش در بهشت رضا(ع) به عنوان شهید گمنام به خاک سپرده شد🍃خواهر← مادرم سالها انتظار دیدن پیکر فرزندش را کشید🥀و چشمش به در خشک شد🥀اما هیچ وقت نتوانست پیکر فرزندش را دوباره در آغوش بگیرد🥀همیشه انتظار فرزندش را داشت اما برادرم زمانی آمد که دیگر خبری از نگاههای منتظر مادرمان نیست🥀برادرمان خیلی غریب بود حتی در این سالها که جاویدالاثر بود رسانهها به شخصیت و فداکاریها و دلاوریهای وی نپرداختند🥀و او را معرفی نکردند🥀او غریب آمد نه پدری نه برادری نه مادری🥀ما در این سالها از او بیخبر بودیم و او به طرز عجیبی در شهر خود خاک شده بود🥀۶ سال غریب و گمنام بود🥀پیکر مطهر او در سال 1390 در دانشگاه فردوسی به عنوان شهید گمنام به خاک سپرده شده بود💫 که هویت پیکرش پس از گذشت 34 سال از شهادتش🕊️ و گذشت 6 سال از تدفینش🥀 توسط آزمایش DNA شناسایی شد💫و این انتظار 34 ساله به پایان رسید*🕊️🕋
*طلبه سردار شهید ابوالفضل رفیعی*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
🌻الّلهُمَّ صَلِّ عَلَے مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌻
https://eitaa.com/joinchat/3999924353C4d5bf86db8
🌷 خاطرات شهدا
❣شـهیــدمـحمــدحـسیــنحــدادیــان❣
❣شـهیــدے ڪه دراویــش گـنـابـادے او را در قـلــب تـهـران اربـااربـا ڪردن❣
شهید محمّد حسین حدادیان در تاریخ ۲۳ دی ماه ۱۳۷۴ در تهران به دنیا آمد.
شهید محمّد حسین حدادیان دانشجوی علوم سیاسی بود، او از ۷سالگی عضو بسیج بود و در مسجد فعالیّت میکرد.
شهید محمّد حسین حدادیان، دنیایی نبود و به دنیا تعلّق نداشت. محمّد حسین پیرو خطّ ولی فقیه بود و تمام مستحبّات و واجبات شرعی و دینی را انجام میداد.
در بسیج هم، بسیار فعّال بود و خالصانه به انقلاب و مردم خدمت میکرد و در بسیج بسیار خوب رشد کرد. او در خطّ رهبری بود و غیر از خطّ رهبری هیچ خطّی را قبول نداشت و خدا را شکر که تا لحظهی مرگش نیز با ولی فقیه بود.
🎬قسمت #بهروایــتمــادرشـهیــد
🥀🌹وارد معراجالشهدا شدیم.کنار تابوت محمدحسین زانو زدم.گفتم:مامانجان!!!برام عزیز بودی ولی خدا برام عزیزتره....جوون بودی ، رشید بودی ، فدای سر علیاکبر آقا اباعبدالله!!
زهرا بیخ گوشم برای خودش زمزمه میکرد.
🦋 بنا نبود که آفت به باغ ما بزنند
🦋پسر بزرگ نکردم که دست و پا بزند
دلم ریش شد.چقدر زهرا برای آیندهی محمدحسین دل بسته بود.خواهر نداشت.لحظه شماری میکرد ، محمدحسین ازدواج کنه که به همسرش بگه ، آبجی
دست کشیدم روی صورتش نوازشش کردم.دستم خونی شد.جای تیرها روی دستم موندهبود.دست راستم رو بلند کردم به امام حسین(ع) گفتم: (آقاجان!!!همیشه دست خالی صداتون میکردم ولی امروز با خون محمدحسین میگم: #یاحسین)
حس مادرانهام گفت: ببین بچهات چطوریه؟؟؟اومدم پرچم روی بدن رو کنار بزنم .😭
به گزارش گروه رسانه های خبرگزاری تسنیم، تا سوریه رفته و با تروریستهای داعش جنگیده بود، اما اینجا در تهران، امالقرای جهان اسلام شهید شد؛ به دست کسانی که مدعی صلح و دوستی بودند، اما با مأموران تأمین امنیت کشور همان رفتاری را کردند که داعش با مردم سوریه و عراق میکرد. رفته بود سوریه جنگیده بود تا نیاز نباشد اینجا در تهران مقابل تروریستها بایستند، اما رد خشونت جایی وسط همین پایتخت امن غرب آسیا سربرآورد؛ تهران خیابان پاسداران، گلستان هفتم، مقابل منزل نورعلی تابنده، قطب دراویش گنابادی. مریدان تابنده آمده بودند تا بکشند و بسوزانند. در این مسیر مجهز به انواع سلاح سرد بودند و سلاحهای گرمشان هم برای استفاده آماده بود که مأموران امنیت دیگر مهلتشان ندادند. با وجود انواع سلاحی که در دست داشتند، همچون تروریستهای تکفیری ماشین را هم به عنوان یک ابزار ترور و خشونت به خدمت گرفتند. اتوبوسی را به دل مأموران ناجا زدند و سه نفر را شهید کردند و بعد با یک سمند به سوی حافظان امنیت شهر حمله کردند. محمدحسین زمین خورد، ماشین از رویش رد شد و ثانیههایی بعد باز به عقب برگشت و برای بار دوم تن زخمیاش را زیر گرفت.... صبح شهادت بانوی دو عالم بود؛ ایستادگی محمدحسین حدادیان مقابل توحش عریان دراویش گنابادی در پاسداران تهران اقتدای عملیاش به سیره حضرت زهرا(س) بود و جان دادنش هیئت روضه شب شهادت بانو. پیکر او زخمی و خونآلود کنار مزار شهیدان مدافع حرم در امامزاده علیاکبر چیذر آرام گرفت تا نمادی باشد بر آنکه این سرزمین با خون همه شهدا ایستاده است؛ از دمشق تا تهران.
🌻سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمان صلوات🌻
🌻الّلهُمَّ صَلِّ عَلَے مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌻
https://eitaa.com/joinchat/3999924353C4d5bf86db8
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خلاقیت با صدف و کاموا😍
ببینید زیبا و کاربردی👌🏻
🌻سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمان صلوات🌻
🌻الّلهُمَّ صَلِّ عَلَے مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌻
https://eitaa.com/joinchat/3999924353C4d5bf86db8
💢 پوشاندن ناخن بلند و طرح دار
💠 سوال:
آیا ناخن بلند، لاک زده، مصنوعی یا طرح دار باید از نامحرم پوشانده شود؟
✍🏻 پاسخ:
هر چه عرفا به آن زینت بگویند، باید از نامحرم پوشانده شود.
🔶در صورتی که لاک در ناخن های دست خانمی باشد و بدون برطرف کردن آن وضو بگیرد، وضو باطل است. [1]
✅ حدیث: رسول خدا (صلی الله علیه وآله) زنان را از آرایش برای غیر شوهرشان نهی می کرد و
می فرمود: هر کس چنین کند، خداوند حق دارد او را به آتش جهنم بسوزاند. [2]
---------------
🔻 پی نوشت:
[1]. «احکام مصور پوشش بانوان»، اطلس تاریخ شیعه، 1391، ص 82.
[2]. مستدرک الوسایل، ج 14، ص 280
🌻سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمان صلوات🌻
🌻الّلهُمَّ صَلِّ عَلَے مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌻
https://eitaa.com/joinchat/3999924353C4d5bf86db8
☘️ تلنگر
چرا از مرگ میترسیم؟
💠🔹حجت الاسلام قرائتی
رانندہ زمانی در جادہ میترسد
که یا بنزین ندارد
یا قاچاق حمل کردہ
یا اضافه سوار کردہ
یا با سرعت غیر مجاز رفته
یا جادہ را گم کردہ
یا در مقصد جائی را آمادہ نکردہ
و یا همراهش نا اهل باشند
اگر انسان برای بعد از مرگ خود
زاد و توشه لازم را برداشته باشد
کار خلاف نکردہ باشد، راہ را بداند
در مقصد جائی را در نظر گرفته باشد
و دوستانش افراد صالح باشند
و حرکتش طبق مقررات و مجاز باشد
نگرانی نخواهد داشت.
🌻سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمان صلوات🌻
🌻الّلهُمَّ صَلِّ عَلَے مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌻
https://eitaa.com/joinchat/3999924353C4d5bf86db8
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍مردی به خواب دوستش آمد، در حالیکه غل و زنجیر بر دست داشت. به دوستش گفت: به پسران من بگو، عمل صالحی انجام دهند تا جزو باقیاتالصالحات بر من ثوابی نوشته شود، باشد که خدا مرا از عذاب رها کند. دوستش نزد فرزندان آن متوفی آمد و سخن پدر بر آنان رساند و خواب خود تعریف کرد. در حالیکه فرزندان او از بیکاری از شهر پشم میخریدند و در رودخانه میشستند تا پولی بگیرند و کسب معاش کنند.
پسر بزرگتر گفت: مرا معاف و معذور دار که این پشمها امانت است و ما را دیناری در دنیا نیست که در حق او نیکی کنیم. پسر کوچکتر گفت: صبر کن نرو. دستان خود را گشوده به هم چسباند و سه بار آب رودخانه پر کرد و به بیرون رود روی سبزههای کنار رود ریخت. گفت: خدایا چیزی برای احسان و بخشش ندارم از فضل خود این کمترین را از این ناچیز بپذیر و پدرم را از عذاب معاف کن.دوستش خندهای کرد و گفت: شاهکار کردی ای پسر دوست من! نیازی به احسان و نیکی تو نیست من کار نیکی میکنم و وصیت پدر تو را عمل میکنم.
شب در خواب فرو رفت و دید آن دوستاش در باغ بزرگی است. شاد شد و گفت: من که چیزی برای تو نبخشیدم؟ دوستاش گفت: خدا به خاطر سه کف دست آب ، مرا بخشید. بدان در این دنیا برای خدا ارزش یک عمل به نیت کننده آن است نه بزرگی یک کار. آری حال که فصل زمستان است ، کافی است نانهای خشک مانده سر سفره را به نیت قربة الیالله برای پرندگان بریزیم. به همین راحتی با یک نیت خوب، کوچکترین کار نزد بشر، نزد خدا بزرگترین کار است.
🌻سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمان صلوات🌻
🌻الّلهُمَّ صَلِّ عَلَے مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌻
https://eitaa.com/joinchat/3999924353C4d5bf86db8
🌸🍃🌸🍃
داستان #امام_حسین(ع) و شیخ رجبعلی خیاط
شیخ رجبعلی خیاط به همراه شیخ حسن تزودی در امامزاده صالح تهران نشسته بودند که جناب شیخ می گوید:
« یالَیتَنی کُنتُ مَعَکَ فَاَفوُزُ مَعَکَ فَوزاً عَظیما» ؛ حسین جان!ای کاش روز عاشورا در کربلا بودم و در رکاب شما به شهادت میرسیدم.
وقتی اینگونه آرزو می کند،می بینند هوا ابری شد و یک تکه ابر بالای سر آنها قرارگرفت و شروع کرد به باریدن تگرگ.
شیخ رجبعلی خیاط فرار می کند و به امامزاده پناه می برد.
وقتی بارش تگرگ تمام می شود، شیخ از امامزاده بیرون می آید و برایش مکاشفه زیبایی رخ میدهد....
او امام حسین علیه السلام را زیارت می کند و حضرت به او می فرمایند:
شیخ رجبعلی!
روز عاشورا مثل این تگرگ تیر به جانب من و یارانم می بارید؛ولی هیچ کدام جا خالی نکردند
و در برابر تیرها مقاوم و راست قامت ایستادند،دیدی که چگونه از دست این تگرگ ها فرار کردی.
مگر می شود هر کس ادعای عشق والا را داشته باشد؟
منبع: کتاب طوبای کربلا
🌻سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمان صلوات🌻
🌻الّلهُمَّ صَلِّ عَلَے مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌻
https://eitaa.com/joinchat/3999924353C4d5bf86db8
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌴 نمیتوانم کربلا بروم ...
🎤حجت الاسلام والمسلمین فرحزاد
#شب_جمعه شب زیارتی #امام_حسین علیه السلام 💚
السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین(سه بار) 💚
🌻سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمان صلوات🌻
🌻الّلهُمَّ صَلِّ عَلَے مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌻
https://eitaa.com/joinchat/3999924353C4d5bf86db8
📚 رمان زیبای #هرچی_تو_بخوای 🌈
✨ #قسمت_صد_وپانزدهم
بعد اون روز دیگه از وحید خبری نداشتم...
حتی زنگ هم نمیزد.زنگ هم میزدم جواب نمیداد. نگرانش بودم.میترسیدم کارشو رها کنه.😔🙁
همه فهمیدن بخاطر کار وحید منو تهدید کردن. محمد اومد پیشم...
خیلی عصبانی بود.😠بیشتر از خودش عصبانی بود که چرا قبلا به این فکر نکرده بود که کسانی بخاطر کار وحید ممکنه به خانواده ش آسیب بزنن.
بعد مرگ زینب سادات همه یه جور دیگه به وحید نگاه میکردن...
همه فهمیده بودن کارش #خیلی_سخت و #خطرناکه ولی اینکه اونجوری منو تهدید کنن هیچکس فکرشم نمیکرد...
علی هم خیلی عصبانی😡 و ناراحت😞 بود ولی بیشتر میریخت تو خودش.فقط بابا با افتخار به من نگاه میکرد.😊آقاجون هم شرمنده بود.
ده روز بعد از دعوای وحید، حاجی اومد خونه آقاجون دیدن من...
خواست که تنها با من صحبت کنه.گفت:
_وقتی جریان رو شنیدم خیلی ناراحت شدم. وقتی فیلمشو دیدم خیلی بیشتر ناراحت شدم.😒😣
-کدوم فیلم؟😳
-فیلم همون نامردها وقتی شما رو اونجوری وحشیانه میزدن.😔
با تعجب گفتم:
_مگه فیلم گرفته بودن؟!!😳😨
حاجی تعجب کرد
-مگه شما نمیدونستین؟!!😳😕
-وحید هم دیده؟؟!!!!!😳😰
-آره.خودش به من نشان داد.همون نامردها براش فرستاده بودن.😒
وای خدا...بیچاره وحید....😥😣
خیلی دلم براش سوخت.بیشتر نگرانش شدم.
-دخترم،شما از وحید خبر دارین؟😒
-نه.ده روزه ازش بی خبریم.حتی جواب تماس هامون هم نمیده.😔
-پنج روز پیش اومد پیش من.استعفا داده.هرچی باهاش حرف زدم فایده نداشت.😒
همون چیزی که ازش میترسیدم.
-شما با استعفاش چکار کردین؟😥
-هنوز هیچی.😔
-به نظر شما وحید میتونه ادامه بده؟😥
-وحید آدم قوی ایه.ولی زمان لازم داره و...😒
سکوت کرد.
-حمایت من؟😒
-درسته.😒
-من به خودشم گفتم نباید کوتاه بیاد،حتی اگه من و فاطمه سادات هم بکشن.😒
-آفرین دخترم.همین انتظارم داشتم.😒
-من باهاش صحبت میکنم ولی نمیدونم چقدر طول میکشه.فعلا که حتی نمیخواد منو ببینه.😞
-زهرا خانوم،وحید سراغ شما نمیاد،شرمنده ست. شما برو سراغش.😔
-شما میدونید کجاست؟😒
-به دو نفر سپردم مراقبش باشن.الان مشهده، حرم امام رضا(ع).🕌🕊سه روزه از حرم بیرون نرفته. حال روحی ش اصلا خوب نیست...😔نمیدونم شما میدونید چه جایگاهی برای وحید دارید یا نه.من بهش حق میدم برای اینکه شما رو کنار خودش داشته باشه کنار بکشه ولی....😣
من قبل ازدواج شما مأموریت های خیلی سخت رو به وحید میدادم ولی بعد ازدواجتون بخاطر شما هر مأموریتی نمیفرستادمش...
تا اولین باری که اومدم خونه تون،قبل از به دنیا اومدن دخترهاتون،بعد از کشته شدن یکی از دخترهاتون و صحبتهای اون روزتون با متهم پرونده فهمیدم میشه روی شما هم مثل وحید حساب کرد... 😒☝️
من همیشه دلم میخواست اگه خدا پسری بهم میداد مثل وحید باشه.وقتی شما رو شناختم فهمیدم اگه دختر داشتم دوست داشتم چطوری باشه...
دخترم وحید اگه شهید نشه،یه روزی از آدمهای مهم این نظام میشه...من فکر میکنم این #امتحان ها هم برای اینه که شما و وحید برای اون روز آماده بشید.خودتون رو برای روزهای #سخت_تر آماده کنید، به وحید هم کمک کنید تا چیزی #مانع انجام وظیفه ش نشه.😒
مسئولیت شما خیلی مهمه.سعی کنید #همراه وحید باشید.😊
حاجی بلند شد و گفت:
_من سه هفته براش مرخصی رد میکنم تا بعد ببینیم چی میشه.
صبر کردم تا گچ دست و پام رو باز کنن بعد برم پیش وحید...
نمیخواستم با دیدن گچ دست و پام شرمنده بشه.😊از بابا خواستم همراه من بیاد.آقاجون و مادروحید و محمد هم گفتن با اونا برم ولی فقط بابا به درستی کار من ایمان داشت و پا به پای من برای راضی کردن وحید میومد.☺️❤️
بخاطر همین از بابا خواستم همراه من و فاطمه سادات بیاد.😊👌
وقتی هواپیما پرواز کرد. بابا گفت:
_زهرا😊
-جانم بابا☺️
با مهربانی نگاهم میکرد.گفت:.....
ادامه دارد...
✍نویسنده بانو #مهدییار_منتظر_قائم
#کپی_فقط_با_ذکر_نام_نویسنده
📚 رمان زیبای #هرچی_تو_بخوای 🌈
✨ #قسمت_صد_وشانزدهم
گفت:
_وحید مرد #قوی ایه،ایمان #محکمی داره.وقتی اومد پیشم و درمورد تو باهام حرف زد، فهمیدم همون کسیه که مطمئن بودم خوشبختت میکنه.از کارش پرسیدم. #صادقانه جواب داد.بهش گفتم نمیخوام دخترم دوباره به کسی دل ببنده که امروز هست ولی معلوم نیست فردا باشه.گفت کار من #خطرناکه ولی شما کی رو میشناسید که مطمئن باشید فردا هست.گفتم زندگی با شما سخته، نمیخوام دخترم بیشتر از این تو زندگیش #سختی بکشه.ناراحت شد ولی چیزی نگفت و رفت.میخواستم ببینم چقدر تو تصمیمش #جدیه.☝️چند وقت بعد دوباره اومد...
گفت من #نمیتونم دختر شما رو فراموش کنم، نمیتونم بهش فکر نکنم ولی نمیتونم کارم هم تغییر بدم،این #مسئولیتیه که خدا بهم داده.از پنج سال انتظارش گفت،از #خواب_امین گفت. ازم خواست با خودت صحبت کنه.بهش گفتم به شرطی که از علاقه ش،از انتظارش و از خواب امین چیزی بهت نگه.من مطمئن بودم تو قبول میکنی باهاش ازدواج کنی ولی میخواستم به #عقل_وایمان_تو،ایمان بیاره.اون یک سالی که منتظر بله ی تو بود دو هفته یکبار با من تماس میگرفت تا ببینه نظر تو تغییر کرده یا نه. #خجالت میکشید وگرنه بیشتر تماس میگرفت. بعد ازدواجتون بهش گفتم زهرا همونی هست که فکرشو میکردی؟گفت زهرا خیلی #بهتر از اونیه که من فکر میکردم...زهرا،وحید برای اینکه تو همسرش باشی خیلی #سختی کشیده. #انتظاری که اصلا براش راحت نبوده. #پاکدامنی که اصلا براش راحت نبوده.دور و برش خیلیها بودن که براش ناز و عشوه میومدن ولی وحید سعی میکرد بهشون توجه نکنه.وحید تو رو #پاداش_خدا برای صبر و پاکدامنیش میدونه. برای وحید خیلی سخته که تو رو از دست بده.اونم الان که هنوز عمر باهم بودنتون به اندازه انتظاری که کشیده هم نیست.تو این قضیه تو خیلی #سختی کشیدی، #اذیت شدی، #امتحان شدی ولی این امتحان،امتحان وحیده. وحید بین ✨دل و ایمانش✨ گیر کرده.به نظر من اگه وحید به جدایی از تو حتی فکر کنه هم قبوله..تا خواست خدا چی باشه.مثل همیشه #درکش_کن. وحید #مسئولیت سرش میشه. وقتی مسئولیت تو رو قبول کرده یعنی نمیخواد تو ذره ای تو زندگیت اذیت بشی.میدونه هم باهم بودنتون برات سخته هم جدایی تون.وحید میخواد بین بد و بدتر یه راه خوب پیدا کنه.من فکر میکنم اینکه الان بهم ریخته و به امام رضا(ع) پناه برده بخاطر اینه که راهی پیدا کنه که هم #تو رو داشته باشه،هم #کارشو.😊😒
حاجی شماره کسی که مراقب وحید بود رو به ما داد....
بابا باهاش تماس گرفت و تونستیم وحید رو تو حرم پیدا کنیم.قسمت مردانه بود.بابا رفت و آوردش رواق امام خمینی(ره)...
بابا خیلی باهاش صحبت کرد تا راضی شد منو ببینه.
سرم پایین بود و با امام رضا(ع) صحبت میکردم، ازشون میخواستم به من و وحید کمک کنن.سرمو آوردم بالا...
بابا و وحید نزدیک میشدن.بلند شدم.وحید ایستاد.رفتم سمتش.نصف شب بود.رواق خلوت بود.گفتم:
_سلام😒
نگاهم نمیکرد.با لحن سردی گفت:
_سلام.
از لحن سردش دلم گرفت.بغض داشتم.گفتم:
_وحید..خوبی؟😢
همونجا نشست.سرش پایین بود.رو به روش نشستم.گفت:
_زهرا،من دنیا رو بدون تو نمیخوام.😔
-وحید😥
نگاهم کرد.گفتم:
_منم مثل شما هستم.منم #جونمو میدم برای #خدا..شما باید ادامه بدی #بخاطرخدا.
-زهرا،من جونمو بدم برام راحت تره تا تو رو از دست بدم.😞
-میدونم،منم همینطور..😊❤️ولی با وجود اینکه خیلی دوست دارم،حاضرم بخاطر خدا از دست دادن شما رو هم تحمل کنم.
-ولی من....😞
با عصبانیت گفتم:
_وحید😠☝️
خیلی جا خورد.😳
-شما هم میتونی بخاطر خدا هر سختی ای رو تحمل کنی.میتونی، #باید بتونی.😠
سکوت طولانی ای شد.خیلی گذشت.گفت:
_یعنی میخوای به کارم ادامه بدم؟😒
-آره😠
-پس تو چی؟فاطمه سادات؟😔
-از این به بعد حواسمو بیشتر جمع میکنم.😠
-من نمیتونم ازت مراقبت کنم...با من بودنت خطرناکه برات...😣😞
چشمم به دهان وحید بود.چی میخواد بگه..
-..بهتره از هم جدا بشیم.😞💔
جونم دراومد.با ناله گفتم:
_وحید😢😥
نگاهم کرد.
اشکهام میریخت روی صورتم.😭خیلی گذشت. فقط با اشک به هم نگاه میکردیم.😭😢
خدایا خیلی سخته برام.جدایی از وحید از شهید شدنش سخت تره برام.درسته که خیلی وقتها نیست ولی یادش، #فکرش همیشه با من هست. ولی اگه قرار باشه #نامحرم باشه..آخه چجوری بهش فکر نکنم؟! خدایا #خیلی_سخته برام.😣😭
سرمو انداختم پایین.دلم میخواست چشمهامو باز کنم و بهم بگن همه اینا کابوس بوده..
خیلی گذشت....
خیلی با خودم فکر کردم. #عاقبت_بخیری_وحید از هرچیزی برام #مهمتر بود.مطمئن بودم.گفتم خدایا 😭✨*هرچی تو بخوای*✨
سرمو آوردم بالا.تو چشمهاش نگاه کردم.بابغض گفتم:
_فاطمه سادات چی؟😢
ادامه دارد...
✍نویسنده بانو #مهدییار_منتظر_قائم
#کپی_فقط_با_ذکر_نام_نویسنده