eitaa logo
مکتب ریحانة النبي
299 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.7هزار ویدیو
1 فایل
کپی از مطالب کانال با ذکر صلوات بر محمد و آل محمد به نیت سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمان جایز است.
مشاهده در ایتا
دانلود
AUD-20220311-WA0037.m4a
939.6K
🍃رفتار امام زمان با مردم بعد از ظهور 🎤استاد عالی «اللّهمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج» ✨سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمان صلوات✨ ✨الّلهُمَّ صَلِّ عَلَے مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ✨ https://eitaa.com/joinchat/3999924353C4d5bf86db8
*🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ🕊* *شوقِ رفتن....*🕊️ *شهید احسان فتحی*🌹 تاریخ تولد: ۱۲ / ۲ / ۱۳۶۹ تاریخ شهادت: ۱۶ / ۹ / ۱۳۹۴ محل تولد: بهبهان،خوزستان محل شهادت: سوریه *🌹خواهرش← ما پنج خواهر بودیم و یک برادر به نام بارونی.🌙 جنگ که شروع شد بارونی به جبهه رفت و سال ۶۱ به شهادت رسید🕊️پیکرش هم تا ۹ سال مفقود بود.🥀نداشتن برادر خیلی برای‏مان سخت بود و جای خالی اش ما را بسیار آزار می‌داد.🥀 آرزو می کردیم که بعد از بارونی، خداوند به ما پسری عطا کند🍃 که دیگر جای خالی او را در زندگی احساس نکنیم 🥀و طعم بی برادری را نچشیم؛ تا این که خدا احسان را نصیب ما کرد.🎊احسان پنج ماهه بود که پیکر بارونی را هم آوردند.🕊️خوشحال بودیم از این که خداوند لطف خود را به ما عطا کرد و به جای بارونی، برادر دیگری به ما داد🎊 که می توانست جای خالی او را برایمان پر کند.🌙احسان دو سه سال قبل از این که به عضویت سپاه در بیاید،🍃روزی با هم رفتیم سر مزار برادرمان بارونی.🌙با صدای بلند داشتم گریه می‌کردم.🥀 احسان گفت: گریه نکن. افتخار کن که برادرت شهید شده، شهادت لیاقت می‌خواهد.🌙 دعا کن این برادرت هم، مثل این برادرت شهید شود.‼️گفتم: احسان ما چه قدر خدا خدا کردیم که بعد از بارونی خداوند به ما پسری عطا کند و خدا هم تو را نصیب ما کرد.‼️از من چنین انتظاری نداشته باش.⚡اما او راهش را انتخاب کرده بود💫و عاقبت به سوریه رفت 🌙و با اصابت چندین گلوله به بدنش🥀 به برادر شهیدش پیوست*🕊️🕋 *شهید احسان فتحی چمخانی* *شادی روحش صلوات*💙🌹
🌷 خاطرات شهدا 🥀ماجرای سنگ مزار مرمر سبز رنگ شهید خلیلی چیست؟ به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان،شهید محمدحسن خلیلی معروف به «رسول»، هنوز بیست و هفت سالش تمام نشده بود که در روز ۲۷ آبان سال ۹۲ خبر شهادتش را از جبهه سوریه آوردند. وی متولد ۱۳٦۵ بود. چند روز پس از عاشورا، خانواده شهید رسول خلیلی خبر شهادت پسرشان را که به صورت داوطلبانه به عنوان مدافع حرم حضرت زینب(س) به سوریه رفته بود را شنیدند. خبری که پدر و مادر پس از شنیدن آن نماز شکر می‌خوانند و تا به امروز خداوند را به خاطر این نعمت بزرگ سپاس می‌گویند، شهید خلیلی درست چند روز قبل از تولدش در نزدیکی حرم حضرت رقیه (س) به شهادت می‌رسد و فرصتی برای باز کردن کادوهای تولدش را که هم اکنون هم در گوشه ای از اتاقش قرار دارد، پیدا نمی‌کند، اما در عوض جشن 27 سالگی خود را در محضر دردانه امام حسین(ع) و خاندان اهل بیت(ع) برگزار کرد. 🍃راوی: پدر شهید شهید خیلی اصرار داشت به سوریه رود، خیلی تلاش کرد تا اعزام شود و به عنوان اولین مدافع حرم در منطقه شهرک شهید محلاتی تهران راهی سوریه شد و به شهادت رسید البته شهادت وی را نتوانستیم خیلی رسانه ای کنیم زیرا هنوز اعزام ها گسترش پیدا نکرده بود و بعد از شهادت نیز سنگ مزار شهید از حرم امام حسین(ع) آمد. شهادت وی همزمان شد با ضریح گذاری جدید برای حرم امام حسین(ع) و زمانی که این ضریح نصب شد، سنگ کاری داخل حرم امام حسین(ع) تغییر کرد و آن سنگ های مرمر سبز به سنگ های مرمر سفید رنگ تغییر کرد که از آن سنگ حرم، سنگ مزار شهید نیز به صورت شش ضلعی مشابه حرم امام حسین(ع) برش خورد و با آب طلا نیز نوشته شد و همزمان با آغاز سال نو، رونمایی شد. در آن مراسم خبرنگاری از من پرسید: سال 92 برای شما چگونه بود؟ گفتم بهترین سال بود، گفت چطور؟ شما جوان از دست دادید؟ گفتم: خیر من تازه جوانم را بدست آوردم اگر جوانم در این اوضاع سخت، به راه های دیگری می رفت، از دست داده بودم اما امروز برای ماست و ان شاء الله در آخرت دست ما را خواهد گرفت. منبع: خبرگزاری شبستان برگرفته از سایت باشگاه خبرنگاران جوان 🌷ماجرای خواب زیبای حکاک سنگ مزار شهید رسول خلیلی🌷 اینو برای کسایی میگم که تا حالا نشنیدن این ماجرا رو این قضیه برای اسفند سال 92 این آقایی که میبینید کار خطاطی روی سنگ مزار رسول رو انجام داد... برامون ماجرای عجیبی رو تعریف کرد که هنوز وقتی یادم میافته مو به تنم سیخ میشه و بغض گلوم رو میگیره صبح روح الله (برادر شهید) اومد دنبالم رفتیم بهشت زهرا منتظر شدیم حکاک اومد... یه نگاه به ما انداخت گفت ببخشید این سنگ مزار کیه؟ گفتیم چه طور؟ گفت: اصلا نمی دونستم قراره امروز بیام اینجا بنویسم دیشب خواب دیدم از طرف حرم امام حسین علیه السلام منو خواستن گفتن شما مامور شدی رو ضریح آقا قرآن بنویسی ما که خشکمون زد وقتی بهش گفتیم سنگ رو از حرم امام حسین آوردن و قراره برای یه شهیدی نصب بشه حالش منقلب شد... 📻راوی :  از دوستان شهید شهید رسول خلیلی منبع: سایت شهدای زینبی شادی روحش صلوات🌷 ✨سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمان صلوات✨ ✨الّلهُمَّ صَلِّ عَلَے مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ✨ https://eitaa.com/joinchat/3999924353C4d5bf86db8
طرح روزانه انس با قرآن کریم🌻برای سلامتی و تعجیل در ظهور آقا امام زمان و به نیابت از امام، شهدا، صلحا،اموات خودتون، ذوی الحقوق🌻 صفحه ۲۹۲⭐⭐⭐⭐ ✨الّلهُمَّ صَلِّ عَلَے مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آموزش دکوری های زیبا برای خونه👌🏻 ✨سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمان صلوات✨ ✨الّلهُمَّ صَلِّ عَلَے مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ✨ https://eitaa.com/joinchat/3999924353C4d5bf86db8
دیدن عذاب قبر توسط آیة الله بهاء الدّینی یکی از شاگردان آیة الله بهاء الدّینی می گوید : " روزی به اتفاق آقا وارد قبرستانی شدیم. روش همیشگی ایشان این بود که در ابتدای قبرستان توقف می کردند و سوره فاتحه ای برای صاحبان قبور قرائت می کردند. اما آن روز دیدم چند قدمی طی کردند و در آن طرف گورستان بر سر قبری ایستادند ، چند لحظه مکث کرده و فرمودند : " همین جا می نشینیم " چند دقیقه بر سر آن قبر نشستند. سپس با هم حرکت کردیم و از قبرستان خارج شدیم. پس از مدتی سوال کردم : " آیا علت خاصی وجود داشت که بر سر آن قبر نشستید ؟" فرمودند " صاحب قبر در عذاب سختی بود ، گفتم شاید تخفیفی برای او حاصل شود که البته بی تاثیر نبود " منبع: داستان های شگفت انگیز ✨سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمان صلوات✨ ✨الّلهُمَّ صَلِّ عَلَے مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ✨ https://eitaa.com/joinchat/3999924353C4d5bf86db8
🔰اولین کسی که با امام مهدی عج بیعت می‌کند؟ ☘ مفضل بن عمر می‌گوید: شنیدم امام جعفر صادق علیه السلام فرمود: وقتی خداوند که نامش عزیز است، به قائم اجازه قیام دهد، بالای منبر می‌رود و مردم را به سوی خود فرا می‌خواند و آنان را به خدا سوگند می‌دهد و به حق خویش یاد آوری می‌کند و اینکه در میان آنان به روش رسول خدا صلی الله علیه و آله رفتار می‌کند و مانند او امور را انجام می‌دهد. ☘ در آن هنگام خدای با عظمت جبرئیل امین را می‌فرستد و او [جبرئیل] در کنار حطیم کعبه نزد ایشان [مهدی] می‌آید و می‌پرسد: به چه چیزی فرا می‌خوانی؟ ☘ قائم عجل الله تعالی فرجه پاسخ او را می‌دهد. ☘ جبرئیل می‌گوید: من اوّلین کسی هستم که با تو بیعت می‌کنم. دستت را بده. و دست او را مسح می‌کند. ☘ و سیصد و چند ده نفر نزد او جمع می‌شوند و با او بیعت می کنند. ☘ و در مکه باقی می‌ماند تا یارانش به ده هزار نفر برسد سپس به طرف مدینه حرکت می‌کنند. 📚 ارشاد شیخ مفید، ج۲ ✨سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمان صلوات✨ ✨الّلهُمَّ صَلِّ عَلَے مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ✨ https://eitaa.com/joinchat/3999924353C4d5bf86db8
🌻 نمـاز شب نهــم مــاه شعبـان🌻 ✨رســول خــدا (صلّی الله علیه وآله) فـرمودنــد: 🌾هـرکس در شب نهـم ماه شعبان ۴ رکعت نمـاز بخـواند ؛ 🌾در هــر رکعـت یک بار سـوره حمـد 🌾و ده بار سوره نصــر ؛ 🌻خـداوند بدنـش را بر آتش حــرام می سـازد، 🌻 و به ازای هـر آیه پاداش دوازده شهیـد از شهــدای بـدر 🌻 و پاداش همـه دانشمنــدان را بـه وی اعـطا می کنـد. 📚{البلدالأمين، ص۱۷۲} ✨سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمان صلوات✨ ✨الّلهُمَّ صَلِّ عَلَے مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ✨ https://eitaa.com/joinchat/3999924353C4d5bf86db8
داستان معنوی 🍃ملاقات علامه حلی با امام زمان (عج) علامه حلی هر شب جمعه از حله با وسایل آن زمان به کربلا مى رفت. وی پنجشنبه سوار بر الاغ خود به راه مى افتاد و شب جمعه در حرم مطهر امام حسین (ع) مى ماند و بعد از ظهر روز جمعه به حله برمی گشت. در یکى از سفر‌ها در راه شخصى به او رسید و با هم روانه کربلا شدند علامه با رفیق تازه اش شروع به صحبت کرد و مسائلى را بیان کرد. بعد از صحبت با مرد غریبه علامه درک کرد که با مردى بزرگ و عالمى سترگ، هم صحبت شده است به طوری که هر مسئله مشکلى مى پرسید، او جواب مى داد. تا آن که در مسئله اى، آن شخص بر خلاف فتواى علامه فتوا داد. علامه حلّی گفت: این فتواى شما بر خلاف اصل و قاعده است؛ دلیل هم که این قاعده را از بین ببرد نداریم. آن شخص گفت: «چرا دلیل موثقى داریم که شیخ طوسى در کتاب تهذیب در وسط فلان صفحه آن را نقل کرده است.» علامه حلّی گفت: چنین حدیثى را در کتاب تهذیب ندیده ام. آن شخص گفت: «کتاب تهذیبى که پیش تو هست در فلان صفحه و سطر این حدیث مذکور است» علامه به ذکر مسائل مشکله اى که براى خودش حل نشده بود ادامه داد. در این موقع تازیانه اى را که در دست داشت به زمین افتاد. در همین حین این مسئله را از آن شخص پرسید که آیا در زمان غیبت کبرى، امکان ملاقات با امام زمان (ع) هست؟ آن شخص تازیانه را برداشته بود و به علامه مى داد و دستش به دست علامه رسید، فرمود: «چگونه نمى توان امام زمان را دید در صورتى که اینک دست او در دست توست؟» (منبع: کتاب «قصص العلماء» نوشته تنکابنی/ ص ۸۸۳) ✨سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمان صلوات✨ ✨الّلهُمَّ صَلِّ عَلَے مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ✨ https://eitaa.com/joinchat/3999924353C4d5bf86db8
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔵 دفع بلایا و امراض با دعا برای امام زمان عجل‌الله فرجه.. «اللّهمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج» ✨سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمان صلوات✨ ✨الّلهُمَّ صَلِّ عَلَے مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ✨ https://eitaa.com/joinchat/3999924353C4d5bf86db8
🦋🕸🕷🦋🕸🕷🦋🕸🕷 پروانه ای در دام عنکبوت قسمت۱۱۸: تصور من با تصویر اسحاق انور از زمین تا اسمان فرق میکرد. یک مردی نزدیک پنجاه وهفت هشت ساله با قدی کوتاه,شکمی چاق وجلوامده وسری که کلاه کوچک یهودی زینت بخش کله تاسش شده بود.کت وشلواری مشکی واتوکشیده وصورتی که مشخص بود تازه اصلاح شده ,اخه مثل سر تاسش میدرخشید. باقدمهایی تند وسری پایین که به سمت صندلی اش میرفت آدم را یاد همین سوسکهای سیاه بالدار میانداخت ,از تصورسوسک خندم گرفت که نگاهم درنگاه اسحاق انور قفل شد... اسحاق انور عینکش را کمی پایین کشید وروبه من گفت:تازه واردی؟؟ندیدمت من درحالی که استرس داشتم بلندشدم وگفتم:بله استاد ,هانیه الکمال هستم,از یهودیان عراقی ,تازه به تل اویو امدیم ,یعنی مهاجرت کردیم. استاد سرش راتکان داد وگفت:امیدوارم از دانشجوهای مستعد باشید,اول بگو هدفت ازاین مهاجرت چی بوده؟ من:راستش تومملکت خودم احساس غریبگی میکردم واحساس میکردم متعلق به اونجا نیستم,همیشه سردرگم بودم ,دوست داشتم جایی باشم که متعلق به خودم یعنی متعلق به جامعه ی یهود باشه,جایی که بتوانم پیشرفت کنم وباعث پیشرفتش بشم,جایی که از دل وجان خودم راوقفش کنم وجانم را فداش کنم . هی گفتم وگفتم,نمیدونستم که این حرفا از کدوم استینم میریزه بیرون به قول علی فکرکردم توکنیسه صهیون هستم ودارم وعظ میکنم خخخخ وبا صدای دست زدن استاد اسحاق ودنبال ان دست زدن بقیه ی دانشجوها به خود امدم از منبر نطق پایین اومدم خخخخ استاد:احسنت,افرین وروکرد به بقیه ی دانشجوها وگفت:دوست دارم اعتقادتان به این مملکت یک صدم اعتقاد هانیه الکمال باشه اونموقع میبینید که برگزیده ترین هاهستیم که هیچ نیرویی قابل مقابله با ما راندارد وروکردبه من وگفت:بفرما بشین,حالا بریم سردرس خودمان. خودم فکر میکردم که برای جلسه اول خوب,پیشرفتم که با حرف هانا فهمیدم نه.... ادامه دارد... 🦋🕸🕷 🦋🕸🕷🦋🕸🕷🦋🕸🕷 پروانه ای در دام عنکبوت قسمت۱۱۹: کلاس تموم شد واستاد درحین رفتن بازهم نگاهش به نگاهم بود که هانا برگشت وگفت:هانیه چقد خوش شانسی من:چررا؟؟؟ هانا:میدونی این استاد اسحاق ,یکی از بدعنق ترین ومتعصب ترین وباهوش ترین آدمهای یهودی هست که تابه حال دیده ام,داخل تل آویو که بماند ,اورشلیم وحیفا و..حتی امریکا هم میشناسنش وخیلی کارهای بزرگی کرده ومیکند والبته همه ازش یه جورایی میترسند ,حتی رییس دانشگاه هم ازش حساب میبرد,درضمن تا حالا ندیدم از کسی تعریف کند ویااصلا به حرف کسی گوش کند وامروز وقتی دیدم که غرق حرفها وحرکات توشده بود وبعدش هم تشویقت کرد خیلی جا خوردم,نه من جا بخورم هااا,همه ی دانشجوها جاخوردن..... از حرفهای هانا خیلی متعجب شده بودم ,اگه به علی میگفتم,حتما میگفت دست خدا درکاراست اما بااین تعاریفی که از اسحاق انور کردند واقعا موندم که برای چی اینجور بامن برخورد کرد؟!! جلوی دانشگاه علی منتظرم بود تا چشمش به من افتاد ,طبق معمول همیشه تاکمر خم شد وبلند گفت:سلااام خانم دکتر....غلامتم خخخخخ ازاین شوخیهای علی قند تودلم اب میشد اما انتظارنداشتم توانظار عمومی هم چنین کند. باعلی به طرف خانه راه افتادیم.دیدم کیف علی همچی باد کرده وگفتم:علی... علی:جان هارون....خانم دکترکه کم حافظه نبایدباشه من:ببخشید از دهنم در رفتم,میگم تو دانشگاه نهارتون هم میدن؟ علی:نه والاا مگه به شما میدن؟ من:نه اخه دیدم خودت شنگولی وکیفتم چاق شده,گفتم حتما مفت بوده به کیف وبند وبساطت هم دادی خخخخ علی:عه که توهم بله؟!حالا دیگه منو سرکارمیزاری... من:درس پس میدیم آقاااا علی:یه چی داخلش هست که میخواستم الان بهت بگم تا ذوقمرگ بشی اما چون سرکارم گذاشتی تا خونه بعداز استراحت و...نمگم بهله. منم اصلا اصرارنکردم که بگه چون میخواستم خودم رابی خیال نشان بدهم تاعلی,فکر کنه برام مهم نیست اما ته دلم از کنجکاوی داشتم میترکیدم وتصمیم گرفتم توخونه ,تاعلی میره وضو بگیره ,من سراز کارش دربیارم,برای همین لبخندی زدم وگفتم:اصلنم برام مهم نیست چی داری... علی:اره جون همسرت...دخترک فضول, من تورا میشناسم... وباهمین خوش وبش هابه خانه رسیدیم. ادامه دارد.... 🦋🕸🕷
🦋🕸🕷🦋🕸🕷🦋🕸🕷 پروانه ای در دام عنکبوت قسمت۱۲۰: تاعلی لباس دراورد ورفت سمت توالت,دست بکارشدم ,بااحتیاط کامل درکیف رابازکردم ,دوتا کتاب قطور بود... واه کتاب چرا باید برای من ذوقمرگی داشته باشه؟؟ جلدش رو برگردوندم طرف خودم ,اوووه خدای من کتاب قران...بوسیدمش وگذاشتمش روسینه ام....دلم لک زده بود برای خوندنش,کتاب بعدی را اوردم بالا روش نوشته بود(نهج البلاغه)چقد اسمش اشناست,مطمینم یه جایی دیدمش,کجا بود؟؟....یکدفعه همه چی جلوم رنگ باخت,اره لیلا....همون وقت که دفنش کردم...سرسجاده توخواب با بابا ومامان دوتا کتاب طرفم داد....درسته خودشه....یعنی این چه کتابی هست که این اندازه اهمیت داشت ولیلا بهم داد...زانوهام شل شد...دوزانو همونجا که وایستاده بودم ,نشستم....قران را روی زانوم گذاشتم ونهج البلاغه را بازکردم وشروع به خواندن کردم: 💠⚜💠⚜💠⚜💠⚜💠⚜ ۳۷ (پس از فرونشاندن شورش نهروان در سال 37.هجرى در كوفه ايراد فرمود كه شبيه يك سخنرانى است) آن گاه كه همه از ترس سست شده، كنار كشيدند، من قيام كردم، و آن هنگام كه همه خود را پنهان كردند من آشكارا به ميدان آمدم، و آن زمان كه همه لب فرو بستند، من سخن گفتم، و آن وقت كه همه باز ايستادند من با راهنمايى نور خدا به راه افتادم. در مقام حرف و شعار صدايم از همه آهسته تر بود امّا در عمل برتر و پيشتاز بودم، زمام امور را به دست گرفتم، و جلوتر از همه پرواز كردم، و پاداش سبقت در فضيلت ها را بردم. همانند كوهى كه تند بادها آن را به حركت در نمى آورد، و طوفانها آن را از جاى بر نمى كند، كسى نمى توانست عيبى در من بيابد، و سخن چينى جاى عيب جويى در من نمى يافت. خوارترين افراد نزد من عزيز است تا حق او را باز گردانم، و نيرومند در نظر من پست و ناتوان است تا حق را از او باز ستانم در برابر خواسته هاى خدا راضى، و تسليم فرمان او هستم، آيا مى پنداريد من به رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) دروغى روا دارم به خدا سوگند، من نخستين كسى هستم كه او را تصديق كردم، و هرگز اوّل كسى نخواهم بود كه او را تكذيب كنم. در كار خود انديشيدم، ديدم پيش از بيعت، پيمان اطاعت و پيروى از سفارش رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) را بر عهده دارم، كه از من براى ديگرى پيمان گرفت. (پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود اگر در امر حكومت كار به جدال و خونريزى كشانده شود، سكوت كن)...... حالا متوجه شدم,نهج البلاغه کلام مولایم علی ست....خطبه ای را که برحسب اتفاق بازکردم ,دوباره خواندم واشک از,چهار گوشه ای,چشمام سرازیرشد که یکباره با احساس چیزی نوک تیز برروی شانه ام ,سرم رابالا گرفتم,علی باحالتی که انگار دزدگرفته ایستاده بود وکاردمیوه خوری رابه طرفم گرفته بودباحالتی گه انگارروی صحنه ی تیاتر است, گفت:آهای دخترک فضول...سربزنگاه گرفتمت,تجاوز به حقوق مردت؟؟سرکشی به کیف آقایت؟؟دست درازی به اموال.......غلامت خخخخخخ بازم گفتم:خدایا شکرت که دارمش.... بعدازنهار علی هرچی که داخل دانشگاه بهش گذشته بود رابرام تعریف کرد وگفت دوتا کتاب برای,شیعه شناسی باید پاس کنیم,همین قران ونهج البلاغه است. علی:نبودی سلما ببینی که این استاده چنان از مولاعلی ع وکلام نافذ وراه گشای مولا حرف میزد وتعریف میکرد که ما بچه شیعه ها اینقدر اطلاعات راجبش نداریم,استاده میگفت مسلمانان صدراسلام اگردامان علی ع را رهانکرده بودند ودست به دامان عوام وافراد بی اطلاع از دین به عنوان خلیفه نشده بودند,الان کل عالم, مسلمان وشیعه بود ,انهم دنیایی برپایه ی مساوات,عدالت وبرابری وبرادری....وتاکیدکرد که ,دستان یهود در کمرنگ کردن غدیر ونادیده گرفتن حق ولایت وامامت علی ع درکاربوده,اخه این یهودیای خبیث میخوان خودشون برگزیده باشند,اصل ولایت علی ع را ازبین میبرند تا روزگار بگذرد ودرهمچین زمانی فرزندان همان یهودیان صدراسلام برکل بنی بشر حکمرانی کنند ,تازه خودشان اذعان میکنند که بهترین قوانین حکومت داری را علی ع درهمین نهج البلاغه ارایه کرده....اما حیف وصدحیف که من ومایی که شیعه هستیم ,حتی لحظه ای وقتمان را برای خواندن این کتاب گرانبها نمیگذاریم. باخودم فکر کردم واقعا مولاعلی ع مظلوم بوده وهست حتی دربین شیعیانش... بعداز شنیدن حرفهای علی,ماجرای اسحاق انور را براش گفتم ,علی دستی به پشتم زد وگفت:نقشه ها برای اسحاق جوووون دارم...... 🦋🕸🕷