eitaa logo
فرزندان حآج قٵسِـــم
467 دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
5.9هزار ویدیو
49 فایل
▒هَݩــۉز هـــم بــڑﭑے شـــهـید شڍݩ ڢْࢪصت هسـت▒ 🌱ڍڷ ࢪﭑ بآیـــڍ صـﭑڢْ ڪࢪڍ🌱 به یاد سࢪدار دلــ♥️ــها•| **تبادل ادمینی نداریم** کپی آزاد با ذکر صلوات برای سلامتی وتعجیل در فرج مولا
مشاهده در ایتا
دانلود
🖤🦋🌿🌷 مولاے مـــــــنـــــــــ امام زمانم (عج) عـادت کـرده ام هـر وقـت دیگـر کـارے نداشـتم یاد شـما بیـافتم... الان کجـایے گـل نرگـس؟ شـاید در ســجده اے شـاید در حـال گریه شـاید در بین الحـرمین قـدم میزنے شاید در تاریکے قبرستان بقیـع شـاید در بیـابانے جـایے هق هق گـریه هایتـان بلـند شده... قـربانت شوم پرونده‌ے اعمـال مرا زمین بگـذار مـن تمـام امیـدم به ایـن اسـت که به دسـت شمـا آدم شـوم و چـیزی نـدارم غیـر اینکـه مثـل گذشـته بگـویم : شـرمنـده ام.... شـرمنـده ام آقاے مـن حـلالم کنیـد... طبق روایات دوروز در هر هفته نامه ی اعمالمان به دست آقا میرسد، مبادا کاری کنیم که چشمان مهدی فاطمه بارانی شود.... در افق آرزوهایم تنها ♡أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج♡ را میبینم
🦋💫🌷🌿 داستان واقعی ،بسیار زیبا و منقلب کننده از عنایت سیدالشهدا(ع) قسمت اول¹ 💯💯حتماً بخوانید..... یکی از افرادی که کارش مدیریت کاروان های اعزامی از مشهد به کربلا بودو300 مرتبه به کربلا مشرف شده بود ، تعریف می‌کرد: سال1396 شمسی در فرودگاه مشهد، در حال سر و سامان دادن به زائرین بودم، در همان اثـنا پروازهای دبی و ترکیه درحال مسافرگیری بودند. تعدادی از زائران به من گفتند: تفـاوت پـروازها را با هم ببینـیـد، آنها با چه ظاهر و سر و وضعی هستند، گویی بعضی ها هیچ اعتقادی به اسلام و مسلمانی ندارند، حتی در آرایش کردن گوی سبقت را از غربی‌ها.. ربوده اند... همینطور که درحال گفتگو بودیم، آقا و خانومی به همراه دختر جوانی به سمت ما آمدند. وضع ظاهرشان به همان پروازهای دبی و ترکیه می‌خورد. وقتی به ما رسیدند گفتند: کاروان اعزام به کربلا همینجاست؟ من که توقع این سوال را نداشتم گفتم: بله، چطور مگه؟ آنها با خوشحالی گفتند: اگر خدا قبول کند ما هم زائر کربلا هستیم. من که بعد از حدود 300بار مدیر کاروان عتبات عالیات بودن، تا به حال اینگونه زائر نداشتم، کمی جا خوردم، ولی بعلت اینکه زائر حضرت بودند، به آنها خوش آمد گفتم. بالأخره همه زائرین سوار هواپیما شدند من هم براساس وظیفه دینی و حتی شغلی قبل از پرواز شروع کردم اصطلاحا به امر به معروف و نهی از منکر، (یعنی به درب می‌گفتم که دیوار بشنود) می‌گفتم این مکان‌های مقدسی که خداوند به ما توفیق زیارتشان را داده حُرمت بالایی دارند و زائرین باید حرمت این اماکن را نگه دارند، اما دختر این خانواده که گویا منظور اصلی من او بود با حالت ناراحتی و بی‌اعتنایی به من فهماند که اهمیتی برای حرف های من قائل نیست. به نجف اشرف رسیدیم من هم در زمان‌های گوناگون می‌گفتم که این مکان ها مقدس است و هر فرد حداقل باید ظاهرش را حفظ کند و آن دختر هم، بی اعتنایی می‌کرد. تـااینکه روز آخر که در نجف اشرف بودیم و فردا قرار بود عازم کربلاء معلی شویم؛ پدر آن دختر پیش من آمد و گفت: حاصل زندگی من و همسرم همین یک دختر است که پزشک اطفال است،شاید بخاطر عدم توجه ما، او فقط در درس و شغلش موفق شده و از اعتقادات دینی و اخروی تقریباً چیزی نمی‌داند! ما تصمیم گرفتیم او را به کربلا نزد سیدالشهدا علیه السلام بیاوریم بلکه حضرت جبران کاستی ها و کمبودهایی که ما طی این سالیان از نظر اعتقادی و دینی برای فرزند دلبندمان گذاشتیم را بنمایند، چون آرزوی هر پدر و مادری عاقبت بخیری فرزندش می‌باشد. دختر ما بخاطر نوع دوستان و جَـوی که بزرگ شده تقریبا هیچ چیزی از مبانی دینی و اعتقادات نمی‌داند و وقتی شما از لزوم رعایت حجاب صحبت می‌کنید، او به اتاق می آید دائم می‌گوید: منظور حاج آقا فقط من هستم!ایکاش به این سفر نمی آمدم.. چون فقط در این کاروان منم که سر و وضعم اینگونه است. ما از شما می‌خواهیم که رعایت حال ما و دخترمان را بفرمائید و دیگر چیزی نگوئید. گفتم: این وظیفه من است که این مسائل را برای زائرین گوشزد کنم تا حریم اهل بیت علیهم السلام شکسته نشـود. گفتگوی ما تمام شد، و ما روز بعد عازم کربلاء شدیم. ادامه دارد.....
وقاحت اصلاح طلبانه....... خبرنگاری که چند سال پیش حرکت نخست وزیر هلند را در بوق و کرنا کرده بود و به به و چه چهش گوش فلک را کر کرده بود حالا چه شده که حرکت امیر عبداللهیان وزیر خارجه کشورمان را پوپولیستی میداند؟؟؟!!!🤔🤔
💢تݪـنگر هرباری کھ از میگذرد... و«حجت‌بن‌الحسن‌العسکری»ظهور نمیکند یعنی تعدادِ عباس‌ها کم است علی‌اکبرها کم است قاسم‌ها کم است خوش‌غیرت، علی اصغرها هم کم است:)! پور ..🌱
💌 محبوب‌های ما چگونه هستند؟ دنیا محل آشنایی و خواستگاری است و آخرت، محل وصال است و زندگی. ما در این دنیا بناست ببینیم و بپسندیم و در آخرت می‌توانیم آنچه را در دنیا پسندیده‌ایم، بطور کامل به دست بیاوریم. حالا ببینیم در حال علاقه‌مند شدن به چه چیزهایی هستیم. امیدوارم محبوب‌های ما در عالم آخرت در دوزخ نباشند. «استاد پناهیان»
✨🌱 . مجازی‌چہ‌بلایـے‌سرمون‌آورد‌ڪھ‌ حتے‌دیگہ‌حوصلہ‌نماز‌خوندن‌هم‌نداریم؟!💔 چہ‌برسھ‌بہ‌درس‌و‌مطالعہ‌و‌ڪار‌جهادی ! بالاخرھ‌یہ‌روزی‌یا‌بیدار‌میشیم‌ یا‌بیدارمون‌میڪنن . . . پس‌بهترھ‌قبل‌اینڪه‌کارمون‌بہ‌جاهاۍ باریڪ‌کشیدھ‌بشہ‌خودمونو‌یہ‌تڪونے‌ بدیم🚶🏿‍♂️👐🏼 🌤أللَّھُمَ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪَ ألْفَرَج🌤 ━━⊰❀•❀🌼❀•❀⊱━━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌻🍃🌙🍃🌻🌙🍃🌻🌙🍃🌻🌙 پارت۵۰ نویسنده:ت،حمزه لو کمی فکر کردم و گفتم:« نه کی هست؟!!!» ناراحت گفت:« سهیل میگه میخواد با دختری به نام گلرخ ازدواج کنه! پاشو کرده تو یه کفش ؛امروز صبح با هم دعوامون شد آخه این دختره کیه، چه ریختیه، خونوادش کی ان،اصلا از کجا پیداش شده!!!؟» با تعجب پرسیدم :«سهیل با کدوم پول میخواد ازدواج کنه ؟!!» مادرم عصبی دستش را بلند کرد و گفت :«پول که مهم نیست، مهم اون طرفه!! آخه گلرخ کیه !!؟» پرسیدم:« سهیل نگفت از کجا باهاش آشنا شده !؟» مامان گفت :«چرا انگار میگفت تو مهمونی پرهام!!» جرقه ای در ذهنم زده شد ،گلرخ باید همان دختر جذاب و نسبتاً زیبایی باشد که آن شب در مهمانی پرهام با سهیل صحبت می کرد . آهسته گفتم :«آهاااان؛ فهمیدم کیو میگه ،دختر بدی نیست! قیافش هم خوبه.» بعد پرسیدم:: خب حالا چرا پرس و جو نمی کنید، بالاخره سهیل هم باید ازدواج کنه چه بهتر که خودش انتخاب کنه!» مادرم با عصبانیت گفت :«خودش کم بود ،وکیل‌مدافع هم پیدا کرد !!» آن شب با هول و هراس به خواب رفتم، درسم را خوب بلد نبودم و نمی توانستم تمرکز کنم . مدام حرف ها و حرکات آقای ایزدی جلوی نظرم بود، آخر شب هم سهیل با مامان و بابا بحثش شده بود و دیگه واقعا حواسم پرت شده بود. صبح با صدای بلند لیلا از جا پریدم :«پاشو باباااا، امتحان تموم شداااا!!!!!» مادرم هم با قیافه ای درهم بالای سرم ایستاده بود. خواب آلود روپوش و مقنعه ام را پوشیدم و کنار دست لیلا در ماشین نشستم . شادی از روی صندلی عقب فرمول ها را بلند بلند می خواند و ذهن آشفته مرا بیشتر دچار سردرگمی می کرد . سر جلسه امتحان تمام حواسم به آقای ایزدی بود که آهسته میان ردیف های صندلی ها رژه میرفت. به سختی جواب سوال ها را می نوشتم وقتی بارم جواب های درست را جمع زدم و مطمئن شدم که نمره ی را ۱۲ میگیرم از جا بلند شدم و برگه ام را تحویل دادم. وقتی برگه را از دستم گرفت نگاهش با تعجب میان من و برگه امتحانی جابه جا شد ؛ولی من اصلا حوصله نداشتم و سریع به علامت خداحافظی سرم را کمی خم کردم و از سالن امتحانات بیرون زدم. سه تا امتحان دیگه داشتم که به نسبت درس های قبلی آسان‌تر بود. مبانی برنامه نویسی برایم خیلی ساده بود ،برای همین تصمیم گرفتم تا امتحان بعدی به خودم استراحت بدهم. با لیلا و شادی قرار گذاشتیم که برای رفع خستگی بعد از ظهر به سینما برویم تا کمی مغز هایمان استراحت کند. وقتی از سینما به خانه برگشتم کسی در سالن نبود، ولی صدای سهیل که بلند بلند با کسی حرف می زد را از آشپزخانه شنیدم « شما که نمی شناسیدش !!چطور قضاوت می کنید!! حداقل یه کم به خودتون زحمت بدید یه جلسه بیاد خونشون بعد این همه بهونه بگیرید.» و بعد صدای پدرم بلند شد :«آخه سهیل ،تو هنوز برای زن گرفتن خیلی بچه ای!! ‌۲۴ سال تو این دوره زمونه سن کمیه.!!» به اتاق خودم رفتم . حوصله شنیدن حرف های تکراری سهیل و پدرم را نداشتم . الان چند روزی بود که مدام در حال بحث و جدل بودند. کامپیوترم را روشن کردم، کشوی میز تحریرم را باز کردم که ناگهان چشمم به دفتر سورمه ای رنگ آقای ایزدی افتاد. با وحشت دفترچه را برداشتم، محکم به پیشانی ام زدم و گفتم:« ای وااااای!! یادم رفت دفترش رو بهش پس بدم؛ چقدر بد شد، حالا پیش خودش چه فکر هایی کرده، شاید هم فکر کرده گمش کرده و ناراحت باشه!!» با خودم قرار گذاشتم که در امتحان بعدی حتماً دفترچه را با خودم ببرم و به او پس بدهم. بی خیال مشغول کار با کامپیوتر شدم و لحظه‌ای بعد همه چیز از یادم رفت.... 🌻🌙🌻🌙🌻🌙🌻
8.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚠️ببینید‌|نوآوری شاخصه مدیریت جهادی 💠در پی بی آبی در خوزستان، گاومیش های روستاییان در معرض تلف شدن قرار گرفتند. و اینجا بود که جهادی ها به فکر افتادند و...
‹📘💙› - - عشق‌یعنے؛ دڔ‌میاݩ‌صد‌هزاراݧ‌عطر‌خاڝ عاشق‌عطرحریم‌ڪربڷا‌باشۍ‌و‌بس! - ┈┈┈┈┈🌻┈┈┈┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸ـبِـ‌سمِـ‌الله‌الࢪحمــݩِ‌الࢪحیـمـ 🌸 حضرت محمد مصطفی (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم): الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ لَا يَحْسُنُ ظَنُّ عَبْدٍ مُؤْمِنٍ بِاللَّهِ إِلَّا كَانَ اللَّهُ عِنْدَ ظَنِّ عَبْدِهِ الْمُؤْمِنِ لِأَنَّ اللَّهَ كَرِيمٌ بِيَدِهِ الْخَيْرَاتُ يَسْتَحْيِي أَنْ يَكُونَ عَبْدُهُ الْمُؤْمِنُ قَدْ أَحْسَنَ بِهِ الظَّنَّ ثُمَّ يُخْلِفَ ظَنَّهُ وَ رَجَاهُ فَأَحْسِنُوا بِاللَّهِ الظَّنَّ وَ ارْغَبُوا إِلَيْه‏ خدایی که معبودی جز او نیست، بنده مؤمنی گمانی به او نخواهد داشت مگر اینکه خدا مطابق آن گمان بنده مؤمن عمل خواهد کرد، چرا که خداوند کریم است و همه خیرات به دست او است و حیا می‌کند که بنده مؤمنی گمان نیکویی به او داشته باشد اما خدا به امید و انتظارش اعتنا نکند و آن را محقق نسازد. پس حسن ظن داشته باشید و گمان خود را به خدا نیکو کنید و به او روی بیاورید. بحارالانوار، ج 67، ص 366