21.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#دشمنشناسی
❌ تخریب اسلام در بازیهای رایانه ای
🔴 آیا میدانید کودکان، نوجوانان و جوانانتان ساعتها در حال گذراندن وقت با چه بازیهایی هستند؟!!
💢 آیا میدانید بدون آنکه روی آنها اشرافی داشته باشید آنها در حال تربیت شدن هستند ؟؟!!
👈 لطفا نگران شوید ...
#شیعهآگاهباش
#صهیونیست
🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺
🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
💡چرا اینقدر نماز را تكرار میکنیم؟🤔
🌸همونطور ک گفتیم نماز پیچ تنظیم ما تو صراط مستقیمه🛣⚙️
🔦راز تکرارش تو همینه شما فرض کن تو یه برهوتی گیر افتادی بهت یه قطب نما دادن گفتن سمت شمال بری میرسی به یه ابادی 😁🤔
اگه هرچندوقت یه دفعه به قطب نما نگاه نکنی ک ببینی ایا داری مسیر رو درست میری یا نه قطعا گم میشی ❗️
پس لازمه هرچندوقت یه دفعه مسیر رو یه چک بکنی و ببینی درست اومدی یا نه 📌
تکرار نماز هم همینطوره نماز صبح رو خوندیم تا ظهر نشده یه گناهی ازمون سر زد😓 که یعنی پامونو از مسیر کج گذاشتیم از صراط داریم خارج میشیم😢 موقع نماز میشه یاد خدا میکنیم 😍 میگیم عه خدایا چه اشتباهی کردم ببخش رفتم خاکی یعنی مسیر رو با قطب نمای نماز تنظیم میکنیم سمت خدا 🙏💝
خدایی اگه نماز نبود روزانه چقد احتمال داشت که اصلا یادی از خدا کنیم؟⁉️😅🤔
بعدشم هر تکراری رو نمیشه گفت یه کار الکیه، تكراری ترین کار آدم تو زندگیش غذا خوردنه 🍲
هیچ انسان عاقلی غذا خوردن رو کار زائدی نمیدونه بلكه میگه برای حفظ سلامتی و زنده موندن لازم و واجبه ✅🙃
حالا نماز هم ورزش و تغذیه ی روحمونه 😉كه برای پرورش روح و سوزوندن مواد زائد و رذائل اخلاقی لازم و واجبه همین :) 😇
#شبهاتنماز
╲\╭┓
╭🌺🍃
┗╯\╲
✍#داستانک🌸🍃🌱
یک جوان سنی(اهل سنت) آمد پیش علامه امینی و گفت:
مادرم دارد می میرد!
علامه گفت: من که طبیب نیستم!
جوان گفت: پس چه شد آن همه کرامات اهل بیت شما ...؟؟؟
علامه امینی با شنیدن این حرف،
تکه کاغذی برداشت و چیزی داخل آن نوشت و آن را بست./
سپس آن را به جوان داد و گفت این را بگیر و ببر روی پیشانی مادرت بگزار...
ان شالله که خوب می شوند...
اما به هیچ وجه داخل آن را نگاه نکن./
جوان کاغذ را گرفت و رفت...
چند ساعت بعد دیدند جمعیت زیادی دارند می آیند...
علامه پرسید چه خبر شده است؟
شاگردان گفتند: آن جوان به همراه مادر و طایفه اش دارند می آیند
گویا مادرش شفا یافته است...
سپس آن زن داستان را چنین تعریف کرد:
زن گفت: من درحال مرگ بودم و فرشتگان آماده ی انتقال من به آن دنیا بودند...
ناگهان مرد نورانی بزرگواری ( با وقار و شکوه غیرقابل وصفی) تشریف آوردند و به ملائک دستور دادند که من را رها کنند...
و فرمودند: به آبروی علامه امینی ، او را شفا دادیم...
سپس اطرافیان اصرار کردند و از علامه پرسیدند که:
در آن کاغذ چه نوشته بودید؟
علامه گفت: چیز خاصی ننوشتم . باز کنید نگاه کنید..
کاغذ را باز کردند و دیدند علامه فقط این 3 جمله را نوشته بود:
بسم الله الرحمن الرحیم
از عبدالحسین امینی
به مولایش امیرالمومنین(ع)
اگر امینی آبرویی پیش شما دارد، این مادر را شفا دهید
والسلام...
🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺
🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
@audio_ketab906233434.mp3
زمان:
حجم:
2.74M
نمایشنامه#یادت باشد
پارت3⃣2⃣
❣🍃🌷خاطرات شهید مدافع حرم
#حمیدسیاهکالیمرادی
به روایت همسر شهید🌺🌿💞🌸
🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺
🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
6.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به غیرت علی قسم، که فخر زن حجاب اوست🌸🍃
به جای دیده های شوم، نظاره گر،خدای اوست
#حجاب
#خدایآنهاازهلیکوپترهایماقویتربود!
در بازدید از کارخانه هلیکوپترسازی امریکایی به #ادواردو_آنیلی توضیح میدهند که این هلیکوپتر تمام تکنولوژی برتر جهان را در خود دارد. ادواردو میپرسد در طبس که این هلیکوپترها شکست خوردهاند؟
آن ژنرال امریکایی هم در پاسخش میگوید خدای آنها از هلیکوپترهای ما قویتر بود...
📚مرکز اسناد انقلاب اسلامی
🗓پنجم اردیبهشت،
سالروز شکست آمریکا در صحرای طبس
#دعاےهنگامافطار°•.🌱.•°
دعاےامیرالمومنیݩهنگامافطار💓✨
✨بِسمِاللّٰهِاللّهُمَّلَڪَ
صُمناوعَلىرِزقِڪَأفطَرنا
فَتَقَبَّلمِنّاإنَّڪَأنتَالسَّمیعُالعَلیمُ✨
#التماسدعایفرج🤲🏻🌷🍃
🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺
🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
17.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #کلیپمذهبی
💽 خوشابحال روزه داران این ماه.
🎤 #استاددانشمند
🖥 ببینید و نشر دهید 📡
امـــــامـ زمـــانـــے شــــو
#منتظرانظهور
🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺
🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃
🍃💞🍃💞🍃💞🍃
💞🍃💞🍃💞🍃
#جان_شیعه_اهل_سنت
فصل سوم
پارت ۲۳۴
نویسنده:فاطمه ولی نژاد
هنوز شراره های زبانم به پایان نرسیده،بودکه
مقابلم قد علم کرد: «الهه! تو وقتی با من ازدواج کردی، قبول کردی با یه مرد شیعه؛زندگی کنی، منم قبول کردم با یه دختر سنی زندگی کنم. من تا آخر عمرم پای این
حرفم میمونم، پشیمون هم نیستم! این دختر سنی رو هم بیشتر از همه دنیا دوست
دارم. الهه! حالا تو میخوای بزنی زیر حرفت؟!!! اونم
بخاطر کی؟!!! بخاطر یه دختر وهابی که خودت هم قبولش نداری!»
و حالت نوبت
او بود که مرا در محکمه مردانه اش به پای میز محا کمه بکشاند: «حالا کی حاضره
همه زندگیش رو از دست بده؟!!! من یا تو؟!!!»
و من در برابر این دادخواهی
صادقانه چه پاسخی میتوانستم بدهم جز اینکه من هم دلم میخواست به هر
بهانه ای همسر شیعه ام را به مذهب عامه مسلمانان هدایت کنم و حالا این
بهانه گرچه به دست عفریته ای به نام نوریه، به دست آمده و بهترین فرصتی بود
که میتوانستم مجید را در دو راهی عشق الهه و عشق به تشیع قرار دهم، بلکه
او را به سمت مذهب اهل سنت بکشانم. هر چند از لحن محزون کلامش پیدا
بود تا چه اندازه جگرش از حرفهایم آتش گرفته، ولی حالا که به بهای شکستن
شیشه احساس همسرم این راه را آغاز کرده بودم، به این سادگی ها عقب نشینی
نمیکردم و همچنان بر اجرای نقشه ام مصمم بودم تا ساعت هشت صبح که پدر کلید را در قفل
ِ در چرخاند و با صورتی عصبی قدم به خانه ام گذاشت. گوشه مبل
ِکز کرده و باز با دیدن هیبت هولناکش رنگ از صورتم پریده بود و او آنقدر عجله
داشت که همانجا کنار در پرخاش کرد: «چی شد؟ چی کار می کنی؟ کی میری
دادگاه درخواست بدی؟ هان؟ من به نوریه قول دادم امروز دست پر برم دنبالش!!»
از شنیدن نام دادگاه دلم لرزید و اشک پای چشمم غلطید و پدر که انگار حوصله
گریه هایم را نداشت، چین به پیشانی انداخت و کلافه صدا بلند کرد: «بیخودی
آبغوره نگیر! حرف همونه که گفتم! طلاق میگیری! خالص!»
سایه ترسش آنقدر
سنگین بود که نمیتوانستم سرم را بالا بیاورم و همانطور که نگاهم روی گلهای
قالی ثابت مانده بود، با بغضی که راه گلویم را بسته بود، پرسیدم: «خب....خب...
این بچه چی؟»
که نگذاشت حرفم تمام شود و با حالتی عصبی فریاد کشید: «من
به این توله سگ کاری ندارم! امروز باید بری دادگاه تقاضای طلاق بدی تا دادگاه تکلیفت رو روشن کنه! وگرنه هر چی دیدی از چشم خودت دیدی!»
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃
🍃💞🍃💞🍃💞🍃
💞🍃💞🍃💞🍃
#جان_شیعه_اهل_سنت
فصل سوم
پارت ۲۳۵
نویسنده:فاطمه ولی نژاد
سپس به دیوار
تکیه زد و با حالتی درمانده ادامه داد: «تو برو تقاضا بده تا لااقل من به نوریه بگم
درخواست طلاق دادی. بهش بگم اون مرتیکه دیگه تو این خونه نمیاد و تو تا چند
ماه دیگه ازش طلاق میگیری، شاید راضی شه برگرده.»
سرم را بالا آوردم و نه از روی تحقیر که از سر
ِ دلسوزی به چشمان پیر و صورت آفتاب سوخته اش، خیره
ماندم که در کمتر از ده ماه، ابتدا سرمایه و تجارت و بعد همه زندگی اش را به پای
این خانواده وهابی به تاراج داد و حالا دیگر هیچ اختیاری از خودش نداشت، ولی
من نمیخواستم به همین سادگی خانواده ام را به پای خودخواهی های شیطانی
نوریه ببازم که کمی خودم را روی مبل جمع و جور کردم و با صدایی که از ترس
توبیخ پدر به سختی بالا می آمد، پاسخ دادم: «اگه... اگه مجید قبول کنه سنی
شه؟؟!!...»
که چشمانش از خشم شعله کشید و به سمتم خروشید: «اسم اون پسره
الدنگ رو پیش من نیار! اون کافر بیشرف آدم نمیشه! اگه امروز هم قبول کنه،
پس فردا دوباره جفتک میندازه!»
از طنین داد و بیدادهای پدر باز تمام تن و بدنم
به لرزه افتاده و میخواستم فداکارانه مقاومت کنم که با کف هر دو دستم صورت
خیس از اشکم را پا ک کردم و میان گریه التماسش کردم: «بابا! تو رو خدا! یه مهلتی
به من بده! شاید قبول کرد! اگه قبول کنه که سنی شه دیگه هیچ کاری نمیکنه!
دیگه قول میدم به نوریه حرفی نزنه! بابا قول میدم...»
و هنوز حرفم تمام نشده،
به سمتم حمله کرد و دست سنگینش را به نشانه زدن بالت برد:«مگه تو زبون آدم
نمیفهمی؟!!! میگم باید طلاق بگیری! همین!»
سپس با چشمان گودرفته اش
به صورت رنگ پریده ام خیره شد و با بیرحمی تمام تهدیدم کرد: «بلند میشی
یا به زور ببرمت؟!!! هان؟!!!»
و من که دیگر نه گریه های مظلومانه ام دل سنگ
پدر را نرم میکرد و نه میتوانستم از خیر سنی شدن مجید بگذرم، راهی جز رفتن
نداشتم که لااقل در این رفت و آمد دادگاه و تقاضای طلاق، هم عجالتاً آتش زبان
پدر را خاموش میکردم و هم مهلتی به دست می آوردم تا شاید کوه اعتقادات
مجید را متلاشی کرده و مسیر هدایتش به مذهب اهل سنت را هموار کنم، هرچنددر این مسیر باید از دل و جان خودم هزینه میکردم، اما از دست ندادن خانواده
و سعادتمندی مجید، به تحمل اینهمه سختی می ارزید که بالاخره به قصد
تقاضای طلاق از خانه بیرون رفتم.
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃