eitaa logo
فرزندان حآج قٵسِـــم
467 دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
5.9هزار ویدیو
49 فایل
▒هَݩــۉز هـــم بــڑﭑے شـــهـید شڍݩ ڢْࢪصت هسـت▒ 🌱ڍڷ ࢪﭑ بآیـــڍ صـﭑڢْ ڪࢪڍ🌱 به یاد سࢪدار دلــ♥️ــها•| **تبادل ادمینی نداریم** کپی آزاد با ذکر صلوات برای سلامتی وتعجیل در فرج مولا
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وَتَکون‌الجِبالُ‌کَالعِهن‌المَنفوش⛰🏔 •قارعه۵ اگرتمام‌کوه‌هاےعالم،دست‌به‌دست‌‌و پشت‌به‌ پشت‌هم‌دهند! وبارغم زینب‌راساعتے🕣برگرده‌هاےخویش‌تقسیم‌کنند، در دم‌،تمامشان‌ازهم‌فرومیپاشندوویران‌و متلاشےمےشوند❌ 🖤😭 ‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┅┅═❁🌷❁═┅‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┅‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
29.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خلاصه یکی از جذاب‌ترین قسمتهای زندگی پس از زندگی. تجربه نزدیک به مرگ جناب عظیمی...... پیشنهاد ویژه دانلود حتما ببینید بخصوص همسران....
{ 🌿🕊} جانِ‌هࢪزنده‌دلی🌱 زنده‌به‌جانِ‌دگࢪاست....! من‌همانم‌که‌دلم✨ زنده‌به‌یادِ ...! (:♡
🍃🌸🦋 لحظہ‌ا؎درگذرازخاطرھ‌ها ناخودآگاھ‌دلم‌یادتوڪرد؛‌…ـ! خندھ‌آمدبہ‌لبم‌شادشدم‌ گویۍازقیدغم‌آزادشدم…¡ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
💚🍃 •بنویسید حُسیــن‌ و بسرائید "حَســن‌" بس که مجذوبِ همند این دو بـرادر بخدا!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌻🍃🌙🍃🌻🌙🍃🌻🌙🍃🌻🌙 پارت۴۹ نویسنده:ت،حمزه لو بغض کردم و گفتم:« من من به شما چیکار دارم ؟؟!!» سرش را پایین انداخت و گفت:« خودت نه ولی....!» سرم را تکان دادم و گفتم :«نمیفهمم چی میگید !منظورتون چیه ؛گفتید نیام پیشتون قبول کردم، دیگه حرفتون چیه؟!!!» آقای ایزدی با صدای گرفته گفت:« عقلم میگه دیگه نبینمتون و ازتون بخوام که دیگه پیشم نیاد اما دلم......» خون در رگ هایم منجمد شد، نمیدانستم درست میشنوم یا نه. آقای ایزدی با صدای گرفته ادامه داد:« من سعی کردم تا حالا توی زندگیم به گناه نیفتم اما..... از وقتی شما رو دیدم میترسم .....میترسم با شما روبرو بشم و .......» حرفش را تمام نکرد با تعجب به آقای ایزدی خیره شده بودم و دیدم که اشک در چشمانش حلقه زد. چند لحظه ای در سکوت گذشت و بعد آقای ایزدی در ماشین را باز کرد و زیر لب گفت :«خداحافظ !!» بدون این که جوابش را بدهم حرکت کردم. وقتی جلوی خانه رسیدم سهیل منتظرم ایستاده بود. با عجله به طرفم آمد و گفت :«چقدر طولش دادی!! سوئیچ رو رد کن بیاد!» کیفم رو برداشتم و از ماشین پیاده شدم می خواستم در خانه را ببندم که صدای بوق ممتد و کش‌دار سهیل مانعم شد... بی حوصله از لای در پرسیدم:« چیه مگه ماشینو نمیخواستی !!!خب برو دیگه!» سهیل در ماشین را باز کرد، دفتر کوچکی در دستانش بود داد زد :«حواس جمع بیا دفترتو ببر!!!» جلو رفتم و دفتر را گرفتم. وقتی سهیل حرکت کرد به دفتر نگاه کردم. دفتر من نبود، آهسته بازش کردم . یک سر رسید کوچک بود که در صفحه اولش نوشته بود « حسین ایزدی» پس مال آقای ایزدی بود . حتماً این دفتر را در ماشین جا گذاشته و یادش رفته بود با خودش ببرد. به اتاقم رفتم و بی‌تفاوت دفتر را درون آخرین کشوی میز تحریرم گذاشتم و برای اینکه حواسم از اتفاقات چند لحظه پیش پرت شود،شروع کردم به حل تمرین ها.... نمی دانم چقدر گذشته بود که با صدای مادرم به خودم آمدم:« مهتاب سر تو انقدر پایین نگیر کور میشی!!» با خنده ای مصنوعی گفتم:« تا حالا کور نشدم از حالا به بعد هم کور نمیشم! من عادت دارم این طوری درس بخونم!» مادرم بی حوصله گفت:« بیا ناهار بخور.» سر میز ناهار متوجه شدم مادرم برخلاف روزهای دیگر کسل و ناراحت است . با دهان پر گفتم :«چی شده مامان چرا ناراحتی!!؟» مادرم انگار منتظر این جمله از جانب من باشد فوری گفت :«مهتاب؛ تو گلرخ می شناسی!؟» 🌻🌙🌻🌙🌻🌙🌻🌙
🌙🦋🌷💫 ✍عارف کامل مرحوم سید هاشم حداد: 🔸بیداری نور است و فیض بسیار بزرگی می باشد، و اگر سالک قبل از اذان صبح بیدار باشد و بخواند نورعلی‌نور است. 🔸 اگر به علتی اقبال نداشت لااقل سعی کند در سحر بیدار باشد؛ چرا که نفس بیداری شب موجب تنویر قلب و دل سالک می شود. 📚نورمجرد،جلد یک،ص ۲۹۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا