eitaa logo
فرزندان حآج قٵسِـــم
467 دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
5.9هزار ویدیو
49 فایل
▒هَݩــۉز هـــم بــڑﭑے شـــهـید شڍݩ ڢْࢪصت هسـت▒ 🌱ڍڷ ࢪﭑ بآیـــڍ صـﭑڢْ ڪࢪڍ🌱 به یاد سࢪدار دلــ♥️ــها•| **تبادل ادمینی نداریم** کپی آزاد با ذکر صلوات برای سلامتی وتعجیل در فرج مولا
مشاهده در ایتا
دانلود
10.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 نماهنگ | طوفان شن 🌀به‌مناسبت سالروز شكست آمريكا در تجاوز به ايران در صحرای طبس 📥 سایر کیفیت‌ها👇 https://farsi.khamenei.ir/video-content?id=26252
7.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دعوت زیبای مجری توانمند و ولایتمدار آقای مجید یراق بافان عزیز از رهبر عزیزمان جهت آغاز سخنرانی..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
7.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هیچ مؤمنی نیست که تو را یاد کند و گریه‌اش نگیرد😭💔 ‌‌‍‌‎‌ صلی الله علیک یا اباعبدالله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دکتر عباسی می گفت کاخ سفید و کاخ واکینگهام را حسینیه می کنیم همه می خندیدند😃 پلیس لندن در شب شهادت حۻرت علی (ع) در حسینیه شیعیان در حال خوردن غذای نذری پ۰ن غذای امام حسین بدجور گرفتار میکنه اخوی😄الهی همه دنیا گرفتار عشق ارباب ما بشن🤲🏻
✅در گذشته معمول بود که براى ازدواج، افراد خیّر و مؤمنى پیدا می‌شدند، واسطه‌‌گرى می‌کردند، دخترهاى مناسب را، پسرهاى مناسب را، معرفى می‌کردند، ازدواج‌ها را راه مى‌‌انداختند؛ این کارها باید انجام بگیرد؛ باید واقعاً در جامعه یک حرکتى در این زمینه به‌‌وجود بیاید. 💠مقام معظم رهبری 🔷🔶🔹🔸 🕌کانال تخصصی خانواده فاطمی https://eitaa.com/joinchat/1443561510Cdccfd61dde
📸اشک‌های آیت‌الله جوادی آملی در فراق همسرش
🔴امام زمان قلابی بازداشت شد 🔹 شخصی که روز گذشته با لباس روحانیت از خودش ویدئو منتشر کرده بود و در این ویدئو مدعی شده بود که امام زمان است، بازداشت شد.
🌻🌙🌻🌙🌻🌙🌻🌙🌻 پارت۲۱۲ در آشپزخانه مشغول درست کردن چای بودم که صدای سهیل را شنیدم:«حسین،میگم بهت بد نگذشته ها ،چاق شدی!» حسین خندید و گفت:«همه ش باده سهیل جون،مصرف زیاد کورتون اشتهای کاذب میاره ،آدم پف میکنه.» چای را روی میز گذاشتم و کنار حسین نشستم.حسین با مهربانی نگاهم کرد وپرسید:«خب چه خبر،مامان اینا به سلامتی رفتن؟؟» سهیل به جای من جواب داد:«آره داداش رفتن،خیلی هم ناراحت بودن که نتونستن باهات خداحافظی کنن،حالا از این حرفا گذشته از خودتت بگو ببینم چه بلایی سرت آوردن!!» حسین سری تکان داد و گفت:«هیچی همون تشخیصی که اینجا هم دادن،گفتن مقداری از بافتهای ریه از بین رفته که با عمل جراحی تقریبا نصف ریه م رو برداشتن.» گلرخ با تعجب پرسید:«وا حسین آقا،چه جوری میشه با نصف ریه نفس کشید؟» حسین خندید و جواب داد:«خودمم همین سوال رو پرسیدم،دکتره میگفت کیسه های هوایی،نبود قسمتی از ریه رو با اضافه کردن ظرفیت خودشون جبران میکنن.بعدش هم یه سری درمان با کورتون رو انجام دادن که همین باعث چاقیم شد.» نگران نگاهی به حسین کردم و پرسیدم:«پس دیگه تموم شد!!؟میتونی راحت نفس بکشی؟؟!» با عشق نگاهم کرد و گفت:«ممکنه عزیزم،نمیشه گفت،اگه بافتهای دیگه رو آلوده نکرده باشه،میشه به بهبوذی فکر کرد.اما هنوز معلوم نیست،ممکنه چند وقت دیگه باز بیماری عود کنه.» دوباره کمی نگرانی به سراغم آمد ولی سعی کردم امیدوار باشم.وقتی آقای محمدی گوشتهای قربانی را در لگنی دم در خانه آورد،سهیل از جا بلند شد و گفت:«خب دیگه داش حسین،ما دیگه میریم.تو هم خسته راهی،استراحت کن تا خستگیت در بره،فردا میام بهت سر میزنم.» هر چه اصرار کردیم که شام پیش ما بمانند،قبول نکردند. با عجله مقداری گوشت در بشقاب گذاشتم و به دست گلرخ دادم.حسین دوباره صورت سهیل را بوسید و‌تشکر کردبه اصرار سهیل و گلرخ دیگر از پله ها پایین نرفتیم. در را مه بستم ،رو به حسین گفتم:«حسین جان خسته ای برو یه دوش بگیر تا منم شام رو آماده کنم.» در آشپزخانه مشغول درست کردن سالاد بودم که حسین با یک بغل خرت و پرت وارد آشپزخانه شد.با خوشحالی گفتم:«آخ جون سوغاتی!!» با علاقه همه چیز را زیر و رو کردم.الحق که حسین به فکر همه بود و کسی را از قلم نینداخته بود.به اسباب بازی زیبایی که روی میز بود اشاره کردم و با خنده گفتم:«اینم حتما مال جواده؟؟!!» حسین با چشمان گرد شده پرسید:«تو از کجا میدونی؟؟!!» با خنده ماجرای آشنایی با جواد را برایش تعریف کردم.حسین آهی کشید و گفت:«اون طفلک هم مثل من کسی رو نداره!!دلم میخواد خوشحالش کنم.» 🌻🌙🌻🌙🌻🌙🌻🌙🌻
فرزندان حآج قٵسِـــم
غیورمردی که پیکر شهید حججی را شناسایی کرد، آسمانی شد 🔻سردار مدافع حرم «حاج‌مهدی نیساری» در شب ۲۱ ماه رمضان آسمانی شد. سردار نیساری فردی بود که برای شناسایی پیکر «شهید حججی» به مقر داعش رفت و از «سیدحسن نصرالله» لقب پهلوان مقاومت را گرفت. ماموریت ویژه سردار نیساری برای شناسایی پیکر مطهر شهید‌ محسن‌ حججی از زبان خود سردار... بعد از شهادت حججی تا مدت‌ها، پیکر مطهرش در دست داعشی‌ها بود تا اینکه قرار شد حزب‌الله لبنان و داعش، تبادلی انجام دهند. بنا شد حزب‌الله تعدادی از اسرای داعش را آزاد کند. داعش هم پیکر محسن و دو شهید حزب‌الله را تحویل بدهد و یکی از اسرای حزب‌الله را آزاد کند. به من گفتند: «می‌توانی بروی در مقر داعش و پیکر محسن را شناسایی کنی؟» می‌دانستم می‌روم در دل خطر و امکان دارد داعشی‌ها اسیرم کنند و بلایی سرم بیاورند اما آن موقع، محسن برایم از همه چیز و حتی از جانم مهم‌تر بود. قبول کردم. با یکی از بچه‌های سوری به‌نام حاج سعید از مقر حزب‌الله لبنان حرکت کردیم و به طرف مقر داعش رفتیم. در دل دشمن بودیم. یک داعشی که دشداشه سفید و بلند پوشیده بود و صورتش را با چفیه قرمز پوشانده بود، با اسلحه ما را می‌پایید. پیکری متلاشی و تکه‌تکه را نشانمان داد و گفت: «این همان جسدی است که دنبالش هستید!» میخکوب شدم. از درون آتش گرفتم. مثل مجسمه، خشک شدم. رو کردم به حاج سعید و گفتم: «من چه‌جوری این بدن را شناسایی کنم؟! این بدن اربا اربا شده، این بدن قطعه قطعه شده!» بی‌اختیار رفتم طرف داعشی. عقب رفت، اسلحه‌اش را مسلح کرد و کشید طرفم. داد زدم: «پست‌فطرتا، مگه شما مسلمون نیستید؟! مگه دین ندارید؟! پس کو سر این جنازه؟! کو دست‌هاش؟!» حاج‌سعید حرف‌هایم را تندتند برای آن داعشی ترجمه می‌کرد. داعشی برای آنکه خودش را تبرئه کند، می‌گفت: «این کار ما نبوده. کار داعش عراق بوده.» دوباره فریاد زدم: «کجای شریعت محمد آمده که اسیرتان را این‌جور قطعه قطعه کنید؟!» داعشی به زبان آمد و گفت: «تقصیر خودش بود. از بس حرصمون رو درآورد. نه اطلاعاتی بهمون داد، نه گفت اشتباه کرده‌ام و نه حتی کوچک‌ترین التماسی بهمون کرد که از خونش بگذریم. فقط لبخند می‌زد!» هرچه می‌کردم پیکر قابل شناسایی نبود. به داعشی گفتیم: «ما باید این پیکر رو برای شناسایی دقیق با خودمون ببریم.» اجازه نداد. با صدای کلفت و خشدارش گفت: «فقط همین‌جا.» نمی‌دانستم چه بکنم. شاید آن جنازه، پیکر محسن نبود و داعش می‌خواست فریبمان بدهد. در دلم متوسل شدم به حضرت زهرا علیهاالسلام. گفتم: «بی‌بی جان! خودتون کمکمون کنید، خودتون دستمون رو بگیرید. خودتون یه راه چاره بهمون نشون بدید.» یک‌باره چشمم افتاد به تکه‌استخوان کوچکی از محسن. ناگهان فکری توی ذهنم آمد. خودم را خم کردم روی جنازه و در یک چشم به‌هم زدن، استخوان را برداشتم و در جیبم گذاشتم! بعد هم به حاج‌سعید اشاره کردم که برویم. نشستیم توی ماشین و سریع برگشتم سمت مقر حز‌الله. از ته دل خدا را شکر کردم که توانستم بی‌خبر از آن داعشی، قطعه استخوانی را با خودم بیاورم. وقتی برگشتیم به مقر حزب‌الله، استخوان را دادم تا از آن آزمایش DNA بگیرند. دیگر خیلی خسته بودم. هم جسمی و هم روحی. واقعا به استراحت نیاز داشتم. فردای آن روز حرکت کردم سمت دمشق. همان روز خبر دادند که جواب DNA مثبت بوده و نیروهای حزب‌الله، پیکر محسن را تحویل گرفته‌اند. به دمشق که رسیدم، رفتم حرم بی‌بی حضرت زینب علیهاالسلام. وقتی داخل حرم شدم، یکی از بچه‌ها آمد و گفت: «پدر و همسر شهید حججی به سوریه آمده‌اند. الان هم همین جا هستن، توی حرم.» من را برد پیش پدر محسن که کنار ضریح ایستاده بود. پدر محسن می‌دانست که من برای شناسایی پسرش رفته بودم. تا چشمش به من افتاد، جلو آمد و مرا در بغل گرفت و گفت: «از محسن خبر آوردی.» نمی‌دانستم جوابش را چه بدهم. نمی‌دانستم چه بگویم. بگویم یک پیکر اربا اربا را تحویل داده‌اند؟! بگویم یک پیکر قطعه قطعه شده را تحویل داده‌اند؟! بگویم فقط مقداری استخوان را تحویل داده‌اند؟ گفتم: «حاج‌آقا، پیکر محسن مقر حزب‌الله لبنانه. برید اونجا خودتون ببینیدش.» گفت: «قَسَمَت می‌دم به بی‌بی که بگو.» التماسش کردم چیزی از من نپرسد. دلش خیلی شکست. دستش را انداخت میان شبکه‌های ضریح حضرت زینب علیهاالسلام و گفت: «من محسنم رو به این بی‌بی هدیه دادم. همه محسنم رو. تمام محسنم رو. اگه بهم بگی فقط یه ناخن یا یه تار مویش رو برام آوردی، راضی‌ام.» وجودم زیر و رو شد. سرم را انداختم پایین. زبانم سنگین شده بود. به سختی لب باز کردم و گفتم: «حاج‌آقا، سر که نداره! بدنش رو هم مثل علی‌اکبر علیه‌السلام اربا اربا کردن.» هیچ نگفت. فقط نگاه کرد سمت ضریح و گفت: «بی‌بی، این هدیه رو قبول کن.» ▫️ در این شب‌های عزیز، شهدایی را که امنیتمان را مدیونشان هستیم، فراموش نکنیم.
6.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥واکنش مردم به حضور فرزند رهبر انقلاب در خیابان 🔹تعامل صمیمی مردم و حجت‌الاسلام والسلمین «مسعود خامنه‌ای» فرزند رهبر معظم انقلاب درحاشیه مراسم تشییع مرحوم بجنوردی