💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃
🍃💞🍃💞🍃💞🍃
💞🍃💞🍃💞🍃
#جان_شیعه_اهل_سنت
فصل دوم
پارت ۸۲
نویسنده:فاطمه ولی نژاد
احساس لذت بخش و شیرینی که چندان هم برایم غریبه نبود و خاطره روزهای دل انگیزی را زنده میکرد که شاید غم و رنج این مدت یادش را از یادم برده بود.
روز تولد امام رضا که مجید برای ما یک بشقاب شیرینی آورد و روز اربعین که به نیت من یک ظرف شله زرد نذری گرفته بود و با دنیایی از حیا و محبت به در خانه مان آورده بود
با طعمی که نه از جنس این دنیا ،که شبیه طعامی آسمانی در خاطرم مانده بود و امشب با خوردن این بامیه دوباره زیر زبانم جان گرفته بود.
حالا دقایقی می شد که مجید به تماشای من که در رویا فرو رفته بودم و متوجه نگاهش نشده بودم، نشسته بود که سرانجام صدایم زد:« الهه !!»
و تا نگاهم به چشمانش افتاد لبخندی زد و پرسید :«به چی فکر میکردی؟؟»
در برابر پرسشش، صورتم به خندهای ملیح باز شد و پاسخ دادم:« نمیدونم چرا!! ولی تا این بامیه رو خوردم ،یاد اون روز افتادم که یه بشقاب شیرینی برامون آوردی؛ راستی اون روزی که برای من شله زرد گرفته بودی یادته ؟؟«
از شنیدن این جملات لبریز از عطر خاطره، به آرامی خندید و با صدایی سرشار از احساس پاسخ داد :«مگه میشه یادم بره!! من اونروز شله زرد رو فقط برای تو گرفته بودم..
از وقتی اون ظرف و از تو سینی برداشتم تا وقتی دادمش به تو، هزار بار مردم و زنده شدم.. آخه نمیدونستم چه برخوردی می کنی .!میترسیدم ناراحت بشی.! یه ده دقیقه ای پشت در خونتون وایساده بودم و نمیدونستم چیکار کنم چند بار دستم رو بالا بردم که در بزنم ولی باز پشیمون شدم.
راستش دیگه منصرف شده بودم و داشتم برمیگشتم که خودت درو باز کردی و اومدی بیرون.»
به اینجا که رسید لبخندی بر لبانش نشست و ادامه داد:« وقتی خودت از در اومدی بیرون نمیدونستم چیکار کنم خیلی هول شده بودم ،نمیدونم چرا هر وقت تو رو می دیدم اینقدر هول می شدم .
وقتی شله زرد را از دستم گرفتی و به بالا برگشتم تا شب به حال خودم نبودم.
آخه عهد کرده بودم تا آخر ماه صفر صبر کنم ،ولی دیگه برام سخت شده بود .»
و بعد مثل اینکه احساس گرمی در دلش جان گرفته باشد حلال لبخند در آسمان صورتش دوباره ظاهر شد و با لحنی لبریز ایمان ادامه داد:« اون روز تا شب همش پای تلویزیون نشسته بودم و پخش مستقیم کربلا رو می دیدم ؛»
انگار یادش رفته بود که مقابل یک سنی نشسته که اینچنین از پیوند قلبش با کربلا میگفت :«فقط به گنبد امام حسین نگاه می کردم و باهاش حرف میزدم؛ می گفتم من به خاطر شما صبر می کنم شما هم کمکم کنید تا بتونم به خواسته ام برسم .»
محو چشمانش شده بودم و باز هم نمی توانستم باور کنم که او چطور از پشت تصویر مجازی تلویزیون و از پس کیلومترها فاصله، با کسی سخن می گوید که ۱۴ قرن پیش از دنیا رفته و عجیب تر اینکه یقین دارد صدایش شنیده شده و دعایش به اجابت رسیده..
همان اعتقاد غریبی که از من هم می خواست تا به حقیقتش ایمان آورده و شفای مادرم را از این دریچه تازه طلب کنم...
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃
🍃💞🍃💞🍃💞🍃
💞🍃💞🍃💞🍃
#جان_شیعه_اهل_سنت
فصل دوم
پارت ۸۳
نویسنده:فاطمه ولی نژاد
چشمان بی رنگ مادر ثابت مانده بود و رد خونریزی معده اش، که از دهانش بیرون میریخت روی صورت سفید و بی رنگش هر لحظه پر رنگ تر می شد .
هرچه صدایش می کردم ، جوابی نمی شنیدم و هرچه نگاهش میکردم حتی پلکی هم نمی زد، که به ناگاه جریان نفسش هم قطع شد و قفسه سینهاش از حرکت باز ایستاد.
جیغ هایی که می کشیدم، بگوش هیچ کس نمی رسید و هرچه کمک می طلبیدم کسی را نمی دیدم .
آن چنان گریه میکردم و ضجه می زدم که احساس می کردم حنجره ام به جراحت افتاده و راه گلویم بند آمده است که فریادهای مجید که صدایم میزد و قدرتی که محکم شانه هایم را فشار می داد چشمان وحشت زده ام را گشود.
هرچند هنوز قلبم کنار پیکر بی جان مادر در آن فضای مبهم جا مانده بود اما خودم را در اتاق تاریکی دیدم که فقط برق چشمان مجید پیدا بود و نور ضعیفی که از پنجره اتاق به درون میتابید .
مجید با هر دو دستش شانه هایم را محکم گرفته بود و با نفس هایی که از ترس به شماره افتاده بود همچنان صدایم میزد .
بدن سست و سنگینم به تشک چسبیده و بالشتم از گریه خیس شده بود.
مجید دست دراز کرد و دکمه چراغ خواب را فشار داد که با روشن شدن اتاق تازه موقعیت خودم را یافتم .
مجید به چشمان خیس از اشکم خیره شد و مضطرب پرسید :«خواب میدی؟؟»
با آستین پیراهن ،اشکم را پاک کردم و با تکان سر پاسخ مثبت دادم باعجله از روی تخت بلند شد و از اتاق بیرون رفت و پس از لحظاتی با یک لیوان آب به نزدم بازگشت.
لیوان را که به دستم داد ،خنکای بدنه بلورینش ،حرارت دستم را خنک کرد و با نوشیدن جرعهای، آتش درونم خاموش شد .
میترسیدم چشمانم را ببندم و باز خوابی هولناک ببینم
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃
🍃💞🍃💞🍃💞🍃
💞🍃💞🍃💞🍃
#جان_شیعه_اهل_سنت
فصل دوم
پارت ۸۴
نویسنده:فاطمه ولی نژاد
مجید کنارم، لب تخت نشست و پرسید :«چه خوابی می دیدی که انقدر ترسیده بودی؟! هرچی صدات میکردم و تکونت میدادم بیدار نمی شدی و فقط جیغ می زدی؟!»
بغضم را فرو دادم و با طعم گریه ای که هنوز در صدایم مانده بود پاسخ دادم :«نمیدونم ؛مامان حالش خیلی بد بود... انگار دیگه نفس نمی کشید...» صورتش به غم نشست و با ناراحتی پرسید :«امروز بهش سرزدی ؟؟»
سرم را به نشانه تایید تکان دادم و گفتم :«صبح با عبدالله پیشش بودیم ولی از چند روز پیش که عملش کردن حالش بدتر شده .»
و باز گریه امانم نداد و میان ناله لب به شکوه گشودم:«مجید مامانم خیلی ضعیف شده و حالش خیلی بده..» و دوباره نغمه ناله هایم میان هق هق گریه گم شد ؛که مجید زیر لب زمزمه کرد :« آروم باش الهه جان! خدا بزرگه.»
از زیر لایه اشک، نگاهی به ساعت روی میز انداختم .
دیگر چیزی تا سحر نمانده بود و من هم دیگر میلی به خوابیدن نداشتم.
چند شبی می شد که از غصه مادر، شبم هم مثل روزم به بدخوابی میگذشت که بالاخره خودم را از روی تخت کندم و همچنان که از جا بلند می شدم با صدایی گرفته رو به مجید کردم :«تو بخواب من میرم یواش یواش سحری رو آماده کنم.» به دنبال حرف من او هم نگاهی به ساعت کرد و با گفتن« منم خوابم نمیاد»
از جا بلند شد و از اتاق بیرون آمد.
وضو گرفتم، بلکه در فاصله کوتاهی که تا تدارک سحری داشتم نمازی مستحبی بخوانم و برای شفای مادر دعا کنم.
مجید هم پشت سر من وضو گرفت و مثل شب های گذشته، در فرصتی که تا سحر داشت به نماز ایستاد.
دو رکعت نماز حاجت خواندم و بعد از سلام نمازم، دستانم را مقابل صورتم گرفتم و با چشمانی که بی دریغ می بارید خدا را خواندم و بسیار خواندم... که بیش از این دل ما را در آتش انتظار اجابت دعایمان نسوزاند و هرچه زودتر شفای مادر نازنینم را عنایت کند.
هرچند شفای حال مادرم دیگر شبیه معجزهای شده بود که هر روز دست نیافتنی تر می شد...
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃
🍃💞🍃💞🍃💞🍃
💞🍃💞🍃💞🍃
#جان_شیعه_اهل_سنت
فصل دوم
پارت ۸۵
نویسنده:فاطمه ولی نژاد
سحری پدر و عبدالله را بردم و داشتم سفره را برای ایشان می چیدم که عبدالله تکیه به در آشپزخانه زد و با لحنی لبریز درد پرسید:« تو بودی دیشب جیغ میزدی؟؟!»
از اینکه صدای ضجه هایم را شنیده بود غمگین سر به زیر انداختم و او دوباره پرسید :«باز خواب مامان و دیدی.؟»
با شنیدن نام مادر اشک پای چشمم نشست و عبدالله که جوابش را از نفس های خیس من گرفته بود و توانی هم برای دلداری ام نداشت با قدم هایی سنگین از آشپزخانه بیرون رفت .
سفره را آماده کردم و خواستم بروم که پدر با چشمانی خواب آلود از اتاقش بیرون آمد.
جواب سلامم را زیر لبی داد و برای صرف سحری به آشپزخانه رفت.
به خانه خودمان که بازگشتم دیدم مجید سر به مهر گذاشته و با دستانی که به نشانه دعا، کنار سرش گشوده شده لبانش به مناجات می جنبد .
آهسته در را پشت سرم بستم تا خلوت خالصانه اش را به هم نزنم.
به آشپزخانه رفتم و مشغول آماده کردن میز سحری شدم .
لحظاتی نگذشته بود که مجید با چشمانی که ردپای اشک روی مژگانش مانده بود به آشپزخانه آمد و سر میز نشست.
می توانستم حدس بزنم که از ضجه های نیمه شبم چقدر دلش به درد آمده و تا چه اندازه از این حال من عذاب میکشد که این چنین دل شکسته به درگاه خدا دعا می کند .
بعد از نماز صبح مشغول خواندن قرآن بودم که مجید کیفش را از کنار اتاق برداشت و آهسته زمزمه کرد:« من دارم میرم؛ کاری نداری؟»
سرم را بالا آوردم تا جواب خداحافظی اش را بدهم که دیدم پیراهن مشکی به تن کرده است.
قرآن را بوسیدم و با تعجب پرسیدم:« چرا مشکی پوشیدی؟!»
به لباس سیاهش نگاهی کرد و در برابر چشمان پرسش گرم پاسخ داد:: آخه امشب شب نوزدهمه.»
تازه به خاطر آوردم که شب ضربت خوردن امام علی از راه رسیده و او به قدری دلبسته امامش بود، که در سحرگاهی که به شب ضربت خوردنش ختم میشود، لباس عزا به تن کند .
از جا بلند شدم و با مهربانی پاسخش را دادم:« نه کاری ندارم .به سلامت.»
و او با بدرقه با محبتم از در بیرون رفت گرچه این روزها حالی برایم نمانده بود و هر روز دل مرده تر از روز گذشته میشدم، ولی باز هم عادت روزهای نخستین زندگیمان را از یاد نبرده بودم و برای خداحافظی با مجید به بالکن می رفتم..
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو هر شرایطی.....
❣🍃لبیک یا حسین🍃❣
🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺
🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
🌺🍃
🍃
#داستانک
روزی پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم) از کنار قومی میگذشتند که مشغول بلند کردن سنگی بودند.
پرسیدند: «این کار برای چیست؟» گفتند: «برای اینکه نیرومندترین خود را بشناسیم.»
فرمودند: «آیا به شما بگویم نیرومندترین شما کیست؟» گفتند: «آری» فرمود: «نیرومندترین شما کسی است که چون خشنود شود، خشنودیش، او را به گناه نکشاند و کار ناشایست انجام ندهد، و هنگامی که خشمگین شود، خشمش او را از مسیر حق خارج نکند، و زمانی که قدرت یافت، مرتکب کاری نشود که بر حق نیست».
🍃🌺🍃🌺🍃
«چون درون و برون انسان برابر باشند، انصاف است و زمانی که درونش نیکوتر از برونش باشد، فضل است و آنگاه که بیرونش نیکوتر از درونش باشد، هلاک است»!!
🍃
🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🌺⭐️
#تاثیرشگفتآورنمازشب
🧡 #نیت_نماز_شب
🧡زرنگ باشیم قبل خواب نیت نمازشب کنیم چون...
#قرار_هر_شب_ما:
1- قرائت آیه «شهداللّه» {آل عمران آیه «۱۸»} :
🔹شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلَائِكَةُ وَأُولُو الْعِلْمِ قَائِمًا بِالْقِسْطِ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيم🕊
📝2- قبل از خواب سه مرتبه سوره اخلاص «قل هو الله احد» را بخوانید.
3- فرستادن صلوات بر پیامبران امامان و شهدا و به ویژه سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی و سردار شهید اسماعیل کرمی به اینگونه
«اللهم صل علی محمد و آل محمد و علی جمیع الانبیاء و المرسلین»
4- گفتن ذکر استغفار: «اللهم اغفر للمؤمنین و المؤمنات»
5- : بگویید «سبحان الله و الحمدلله، ولا اله الا الله و الله اکبر» گویا حج تمتع و حج عمره گزارده ای.
منبع: با بهره گیری از مسند فاطمه زهرا(س)، ص.118
#کپی تمام مطالب حلال😊💫
#صلوات
🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺
🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
#باامامزمانعجحرفبزنید📿
#نمازشبحتمابخونید🤲🏻
#وضوبگیرید💞
#التماس_دعای_فرج
#پایان_فعالیت_امروزمون✋🏻
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿
🍂🍃🌷🍂🍃🌷🍂🍃🌷
✴️چهارشنبه
۴ فروردین ۱۴۰۰
۱۰ شعبان ۱۴۴۲
۲۴ مارس ۲۰۲۱
🕌مناسبت و احکام های اسلامی و دینی
🌿امروز روز مبارک و مختاری است برای امور زیر :
✅امور کشاورزی و زراعی .
✅آغاز نوشتن کتاب مقاله و پایان نامه.
✅حسابرسی به اموال نیک است.
✅صدقه صبحگاهی فراموش نشود .
✅مناسب زایمان و نوزاد پاک دامن و با حیا و صبور و روزی دار است.ان شاءالله
🚞مسافرت : خوب نیست و درصورت ضرورت همراه صدقه باشد .
🔭احکام و اختیارات نجومی
🌖امروز قمر در برج اسد است
🌙 از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است :
✳️خرید حیوانات چارپایان .
✳️شروع به شغل و کار.
✳️نقل و انتقالات و جابجایی .
✳️ورود به خانه نو و شهر .
✳️شروع به معالجه و درمان.
✳️ عهد و پیمان نوشتن با رقیب خوب است .
😇احکام امور شخصی
💇♂اصلاح سر وصورت باعث عزت و احترام می شود
🌡حجامت خون دادن فصد باعث درد والم می شود .
✂️چهارشنبه برای گرفتن ناخن، روز مناسبی نیست و باعث بداخلاقی میشود.
👚👕چهارشنبه برای بریدن و دوختن لباس نو روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود.ان شاالله
😴تعبیر خواب امشب
تعبیر خواب خوابی که (شب پنجشنبه) دیده شود تعبیرش طبق ایه ی ۱۱ سوره مبارکه ” هود ” علیه السلام است .
الا الذین صبروا و عملوا الصالحات ….
و مفهوم آن این است که برای خواب بیننده کاری پیش آید که درنظر مردم مشکل باشد و چون صبر کند و موجب نیکنامی وی گردد.ان شاء الله و شما مطلب خود را دراین مضامین قیاس کنید.
📓📿بهترین وقت برای استخاره
از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن)
📿ذکر امروز
یا حیّ یا قیّوم ۱۰۰ مرتبه
📿ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه یامتعال که موجب عزّت در دین میگردد
روز چهار شنبه متعلق است به آقا امام موسی کاظم (ع)، امام رضا (ع) ،امام جواد (ع) و امام هادی( ع).
سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
📚منابع
📕حلیة المتقین
📗مجموعه تقویم های نجومی معتبر
📘مفاتیح الجنان
📒بحارالانوار
📔سایت ژیو فیزیک دانشگاه تهران
📓 مصابیح الجنان
📕تقویم نجومي اسلامی
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem