eitaa logo
فرزندان حآج قٵسِـــم
469 دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
5.9هزار ویدیو
49 فایل
▒هَݩــۉز هـــم بــڑﭑے شـــهـید شڍݩ ڢْࢪصت هسـت▒ 🌱ڍڷ ࢪﭑ بآیـــڍ صـﭑڢْ ڪࢪڍ🌱 به یاد سࢪدار دلــ♥️ــها•| **تبادل ادمینی نداریم** کپی آزاد با ذکر صلوات برای سلامتی وتعجیل در فرج مولا
مشاهده در ایتا
دانلود
آهای خواهر این مردم برای ترمز می زنند🚗 فرقی ندارد "میوه" و "پیاز" باشد🍊🍅🍈 یا "آدمیزاد"!🙎🚶‍♀ جنس ارزان مشتری زیاد دارد کاش احترام خودت را نگه داری😊 •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
4_5769254763547856994.mp3
11.64M
سه‌شنبه‌های‌مهدوی🌱💚 🔈 تو به فکر امامت باش بعد ببین امام زمان به فکر تو هست یا نه!
💫نمــــــازِ 💫اولِــــــــ 💫وقتـــــــ، 💫رمــــــــزِ 💫استجابتـــِ 💫دعـــــــــا|🤲 التــماســـ دعـــای فرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌻🌙🌻🌙🌻🌙🌻🌙🌻 پارت۲۳۰ به سهیل که به زمین خیره شده بود نگاه کردم و گفتم:«حالا بابا چیکار داشت زنگ زده بود؟؟!» سهیل نگاهی به پنجره انداخت و گفت:«هیچی؛دارن بر می گردن!» در جایم نیم خیز شدم و پرسیدم:«چی!!!؟» سهیلپوزخندی زد وگفت:«همین که شنیدی؛مامان دیگه بی طاقت شده و به التماس افتاده.بابا میگفت خودشم خیلی وقته دلش میخواد برگرده ولی منتظر بوده تا مامان خودش مطرح کنه که اگه برگشتن،چند وقت بعد مامان دوباره فیلش یاد هندستون نکنه .مامان هم عکسهای جدید علیرضا و سایه رو که دیده ،دیگه نتونسته تحمل کنه و با گریه و زاری از بابا خواسته که برگردن.» ناباورانه پرسیدم:«حالا کی برمی گردن؟!» سهیل شانه ای بالا انداخت و گفت:« هنوز معلوم نیست.بابا گفت باید کارای نیمه تمومشون رو تموم کنن ،وسایل خونه رو هم بفروشن،بعد میتونن بیان.» با خوشحالی به فکر فرو رفتم.بعد از ظهر باخوشحالی به دنبال علیرضا رفتم.از پله های مهد که پایین می آمد نگاهش کردم.خیلی شبیه حسین شده بود،همان موهای مشکی و همان چشمان مشکی و درشت ومهربان.با دیدن من لبانش به خنده باز شد و با شادی گفت:«سلام مامانی!!» وقتی به پایین پله ها رسید،در آغوش گرفته و بوسیدمش،دستش را گرفتم و به سمت ماشین حرکت کردم.نگاهش کردم و پرسیدم:«خب مامانی،امروز خوش گذشت؟!» انگار منتظر همین یک جمله بود که یم ریز تا رسیدن به خانه حرف زد.وقتی از پله ها بالا رفتیم درحال شعر خواندن بود.در خانه را که باز کردم با دیدن حسین که روی مبل نشسته بود شعر خواندنش را رها کرد و به سمت حسین دوید و گفت:«سلام بابا حسین.» حسین درآغوشش کشید و مشغول بوسیدنش شد. جلو رفتم و سلام کردم.وپرسیدم:«حسین دکتر احدی چی گفت.» خندید و گفت:«هیچی .گفت حالت خوبه،سُر و مُر و گنده...» و بعد مشغول کشتی گرفتن با علیرضا شد.نفسم را به شدت بیرون دادم و به آشپزخانه رفتم و مشغول درست کردن شام شدم. بعد از خوردن شام علیرضا را به اتاقش بردم و خواباندم و با یک سینی چای کنار حسین نشستم وپرسیدم:«حسین،دکتر احدی چی گفت بهت؟؛» حسین چایش،را برداشت و گفت:«چیز مهمی نیست مهتاب خودتو ناراحت نکن.» با بغض داد زدم:«یعنی چی چیز مهمی نیست حسین!!!چند وقته دائم سرفه میکنی و خون بالا میاری!!نفست زود می گیره،لبات و ناخن هات دائما کبوده،باز میگی هیچی نیست.حسین چرا با خودت لج میکنی؟!» دستش،را روی بینی اش گذاشت،خندید و گفت:«هیییس!!!علیرضا بیدار میشه » نگاهم را برگرداندم و گفتم:«من احمق نیستم حسین!!بچه هم نیستم که بخوای گولم بزنی.» خم شد و دستانم را گرفت و با خنده گفت:«وای مهتاب،وقتی عصبانی میشی،خواستنی تر میشی.میدونم که حتما دلم برات تنگ میشه!!» به سرعت به سمتش برگشتم و گفتم:«دلت برام تنگ میشه؟؟!مگه جایی میخوای بری؟؟!» 🌻🌙🌻🌙🌻🌙🌻🌙
از برکات نماز شب 💢رسول اکرم صلی الله علیه واله وسلم فرمودند : " آیا چهره خوان ها را نمی بینید که از همه چهره ها زیباتر است؟ این برای آن است که آنان هنگام شب با خدای سبحان خلوت کرده اند و خدای تعالی جامه ای از نور خود بر چهره ایشان پوشانید. " 📚برگرفته از کتاب ثواب الاعمال 1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸 ـبِـ‌سمِـ‌الله‌الࢪحمــݩِ‌الࢪحیـمـ 🌸 صلی الله علیه و آله: 🔸إنَّ أعْظَمَ النَّاسِ مَنْزِلَةً عِنْدَاللَّهِ یوْمَ القِیامَةِ أمشَاهُمْ فِی أرْضِهِ بِالنَّصِیحَةِ لِخَلْقِهِ برترین مقام در پیشگاه خدا در روز قیامت برای کسی است که بیش از همه برای ارشاد و خیر خواهی مردم گام بردارد. 📚كافى، ج 2، ص 208.
عزیزتر از جانم این روزهای بی تو بودن اگر هیچ ثمری نداشت ولی یادمان داد بی حضور دلنشین تو دنیا به هیچ هم نمی ارزد، و اینک ایستاده ایم در آستانه آخرالزمان، چشم به راه شمایی که وعده داده حقی...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا