eitaa logo
فرزندان حآج قٵسِـــم
468 دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
5.9هزار ویدیو
49 فایل
▒هَݩــۉز هـــم بــڑﭑے شـــهـید شڍݩ ڢْࢪصت هسـت▒ 🌱ڍڷ ࢪﭑ بآیـــڍ صـﭑڢْ ڪࢪڍ🌱 به یاد سࢪدار دلــ♥️ــها•| **تبادل ادمینی نداریم** کپی آزاد با ذکر صلوات برای سلامتی وتعجیل در فرج مولا
مشاهده در ایتا
دانلود
. . جنسِ‌تنهایـےِ ، از نخِ‌ بـےمهـرے ماست..!😞 ♥️✋🏻 💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶ http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
🌺🌿🌺🌿 اۍ‌ڪه‌همه‌نگاه‌من‌ خورده‌گره‌به‌روۍ‌تو تا‌نرود‌نفس‌ز‌تن پا‌نڪشم‌زڪوۍ‌تو..😇♥️ صلےالله‌علیک‌یااباعبدالله✨ ♥️✋🏻 💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶ http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
9.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دلتنگ_ارباب❣🍃🌺 🌸🍃یه روز و روزگاری تو دلم اومدی پا گذاشتی ..... 🍃🌸رفتی ولی برای همیشه عشقت و جا گذاشتی.... ♥️✋🏻 💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶ http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
. آی شهداااااااااا❣🌹🍃 تفحصم کنید 💫🌷 ‍ ‍ گاهے باید زنده ها را تفحص ڪرد ... پیدا ڪرد خودش را ... دلش را ... عقلش را ... گاهے در این راه پر پیچ و خم مردانگے ، غیرتــ ، دین ، عزتــ ، شرفـــ ، تقــوا را گم مےڪنیم ... خودمان را پیدا ڪنیم ببینیم کجاے قصہ ایم ڪجاے سپاه مهدی عج هستیم ڪجا بہ درد آقا خوردیم ڪجا مثل آقا عمل ڪردیم ڪجا مثل شہیددستواره اینقدر ڪار ڪردیم تا از خستگی بیهوش شویم ڪجا مثل شهید ابراهیم هادی برای فرار از گناه چهره مان را ژولیده ڪردیم بہ قول بچہ هاے تفحص نقطه ی صفر و گِرا ، دست مادرمان زهراستـــ (س) خودمان را دودستے بسپاریم به دست بے بے پهلو شڪسته قسمش بدهیم بہ مولاے غریبمـــــان علے تا دستمان را بگیرد نگذارد در این دنیاے پر گناه غافل بمانیم ‌ غافل بمیـــــریم شهدا گاهی نگاهی .. حال دلم عجیب گرفته....❣🍃 ♥️✋🏻 💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶ http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
🍃🌷 چه کنیم گره کور به کارمان نیفتد؟ 🔸 آیت‌الله جوادی‌آملی در تبیین اهمیت تقوا در زندگی می‌گوید: «از روایات و آیات قرآن کریم این‌چنین برمی‌آید که برخی‌ها در همه شئون زندگی موفق می‌شوند؛ یعنی به هر راهی که وارد شوند، به آنها خیر می‌رسد و راه برایشان باز است؛ امّا بعضی‌ها طوری هستند مثل گِره‌های کور، که به هر سَمتی که بخواهند حرکت کنند راه بسته است. 🔸 خدای سبحان فرمود: «کسی که باتقوا باشد هرگز در زندگی نمی‌ماند و یک زندگی آبرومند تا آخر عمر دارد»؛ این جمله نورانی دو پیام را به همراه دارد: یکی اینکه انسان های باتقوا هرگز گرفتار گِره کور در زندگی خود نمی‌شوند و راه برایشان باز است؛ دوم اینکه گرچه کسب و کار دارند، ولی خداوند از آن راهی هم که امید ندارند به آنها روزی می‌دهد. 🔸 طبق بیان قرآن، کسی که با خدا رابطه ندارد، گاهی کارش به صورت یک گِره کور درمی‌آید؛ به هر کاری دست می‌زند موفق نمی‌شود و در آن کار می‌ماند و راه خروجی از مشکل پیش آمده را هم نمی‌یابد؛ برای اینکه این افراد نام خدا و یاد خدا را کنار گذاشته و نمی‌دانند که از همین جا دارند آسیب می‌بیند.» ♥️✋🏻 💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶ http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
🔊🔊🔉اذان 🌷شهید ابراهیم هادی🌷 💠حَےِّعَلَےالْصَّلٰاة...💠 اذان‌بگو‌ابراهیمـ... خستہ‌ام‌ازدنیا... از رنگ‌رنگ‌عجیب‌وغریب‌این‌دنیا😔 باصداےطنیݩ‌اندازٺ‌اذان بگو: بگوڪہ‌خداغریب‌نیست‌دراین‌دنیا... بگوتا ‌دین‌رسول مهر ‌فـرامـوش نشود...💔 💠حَےعَلےٰخَیْرِالْعَمَلْ💠 اذان بگوابراهیم... دلـم‌پر درداسٺ اذاݧ‌بگوبراےزنده‌شدن‌دلہاے خـاموش... اذان‌بگوابراهـیم...😔🖐 التماس دعای ♥️✋🏻 💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶ http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ `یک نخے از چادرت🌺 در جوی کوچه غرق شد🍃 کوچه را عطر گلاب ناب کاشان برده است💫🌷 ♥️✋🏻 💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶ http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
🌀 شرط جالب و عجیب پیرزن برای اجاره خانه‌اش به سه دانشجوی جوان! 💢سه تا دانشجو بودیم توی دانشگاهی در یکی از شهرهای کوچک قرار گذاشتیم همخونه بشیم. خونه های اجاره ای کم بودند و اغلب قیمتشون بالا ، می خواستیم به دانشگاه نزدیک باشیم قیمتشم به بودجمون برسه. تا اینکه خونه ی پیر زنی را نشانمان دادند . نزدیک دانشگاه ،تمیز و از هر لحاظ عالی. فقط مونده بود اجاره بها! ✨گفتند این پیرزن اول می خواد با شما صحبت کنه، رفتیم خونه اش و شرایطمون رو گفتیم پیرزن قبول کرد اجاره را طبق بودجمون بدیم😍که خیلی عالی بود👌 فقط یه داشت که هممونو شوکه کرد😢 👈اون گفت که هرشب باید یکی از شماها برای  منو به مسجد ببره در ضمن تا وقتی که اینجایید باید نمازاتون رو بخونید. 🤯واقعا عجب شرطی😬😓 هممون مونده بودیم من پسری بودم که همیشه دوستامو که نماز می خوندن مسخره می کردم دوتا دوست دیگمم ندیده بودم نماز بخونن .اما شرایط خونه هم خیلی عالی بود. پس از کمی مشورت قبول کردیم. 🌱پیرزن گفت یه ترم اینجا باشین اگه شرطو اجرا کردین می تونین تا فارغ التحصیلی همینجا باشید. خلاصه وسایل خودمونو بردیم توی خونه ی پیرزن. شب اول قرار شد یکی از دوستام پیرزنو ببره تا مسجد که پهلوی خونه بود.پاشد رفت و پیرزنو همراهی کرد.نیم ساعت بعد اومد و گفت مجبور شدم برم مسجد نماز جماعت شرکت کنم. هممون خندیدیم.😂😅 شب بعد من پیرزنو همراهی کردم با اینکه برام سخت بود رفتم صف آخر ایستادم و تا جایی که بلد بودم نماز جماعتو خوندم. برگشتنه پیرزن گفت شرط که یادتون نرفته من صبحا ندیدم برای نماز بیدار بشید. به دوستام گفتم از فردا ساعتمونو کوک کردیم صبح زود بیدار شدیم چراغو روشن کردیم و خوابیدیم. شب بعد از مسجد پیر زن یک قابلمه غذای خوشمزه که درست کرده بود برامون آورد. واقعا عالی بود بعد چند روز غذای عالی. کم کم هر سه شب یکیمون میرفتیم نماز جماعت برامون جالب بود. بعد یک ماه که صبح پامیشدیمو چراغو روشن می کردیم کم کم وسوسه شدم نماز صبح بخونم من که بیدار می شدم شروع کردم به نماز صبح خوندن. بعد چند روز دوتا دوست دیگه هم نماز صبح خودشونو می خوندند. واقعا لذت بخش بود .لذتی که تا حالا تجربه نکرده بودم. تا آخر ترم هر سه تا با پیر زن به مسجد میرفتیم نماز جماعت .خودمم باورم نمی شد. نماز خون شده بودم اصلا اون خونه حال و هوای خاصی داشت. هرسه تامون تغییر کرده بودیم. بعضی وقتا هم پیرزن از یکیمون خواهش می کرد یه سوره کوچک قرآن را بامعنی براش بخونیم. تازه با و معانی اون آشنا می شدم.❤️ چقدر عالی بود. بعد از چهار سال تازه فهمیدیم پیرزن تموم اون سوره ها را حفظ بوده پیرزن ساده ای در یک شهر کوچک فقط با عملش و رفتارش هممونو تغییر داده بود. ♥️✋🏻 💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶ http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
❣🍃❣🍃❣🍃❣🍃❣ پارت ۳۳ به روایت غاده چمران(جابر)، همسر شهید نویسنده:حبیبه جعفریان بیشتر روزهای کردستان را در مریوان بودیم . آنجا هیچ چیز نداشتیم حتی جایی که بتوانم راحت بخوابم، فقط پادگان نظامی بود و تعدادی خانه ی نیمه ساز که بیشتر شبیه اتاقک بود تا خانه. در این اتاق ها مجبور بودم روی زمین بخوابم خیلی وقت‌ها گرسنه می‌ماندم غذا هم اگر بود کمی نان بود و پنیر و هندوانه . خیلی سخت می گذشت ولی چون خودم قبول کرده بودم نمی گذاشتم مصطفی گریه ام را ببیند . یک روز بعد از ظهر که تنها بودم روی خاک نشسته بودم و اشک میریختم که مصطفی یک دفعه سر رسید و دید که دارم گریه می کنم. جلو آمد، دو زانو روبرویم نشست و شروع کرد به عذرخواهی. گفت: می‌دانم زندگی تو نباید اینطور باشد. فکر نمیکردی که به این روز بیفتی . اگر خواستی می توانی به تهران یا لبنان برگردی ولی من نمی توانم بیایم، این راهی است که من انتخاب کرده ام. خطر در کمین انقلاب است امام دستور داده کردستان باید پاکسازی شود و من تا آخر با همه وجودم می ایستم . ملتمسانه گفتم: بیا برگردیم ،من نمی‌توانم اینجا بمانم . مصطفی گفت:تو آزادی می توانی برگردی . چشم‌ هایم پز اشک شد، گفتم :تو میدانی که من بدون تو نمی توانم برگردم اینجا هم کسی را نمی شناسم با کسی نمی‌توانم صحبت کنم ،خیلی وقت‌ها با همه وجود منتظر می نشینم تا تو بیایی ولی گاهی دو روز از تو خبری نمی‌شود. مصطفی هنوز کف دست هایش روی زانو هایش بود انگار که داشت تشهد می‌خواند . گفت: اگر خواستی بمانی به خاطر خدا بمان نه به خاطر من، به هر حال تصمیم گرفتم تا آخر کنارمصطفی بمانم. بعد از مریوان به سردشت رفتیم. من انجا به اکیپ بیمارستان ملحق شدم نمی‌توانستم بیکار بمانم . در کردستان سختی ها زیاد بود. همان ایام آقای طالقانی از دنیا رفت و برای شرکت در مراسم تدفین به تهران برگشتیم. و آنجا اولین بار بود که مصطفی را با نگرانی شدید می دیدم. از طرفی منافقین هم خیلی به مصطفی حمله می‌کردند و در صدد بودند تا اورا در چشم مردم خراب کنند‌.... ❣🍃❣🍃❣🍃❣🍃❣
❣🍃❣🍃❣🍃❣🍃❣ پارت ۳۴ به روایت غاده چمران(جابر)، همسر شهید نویسنده:حبیبه جعفریان من خودم شاهد بودم که این مرد چقدر با خلوص کار میکرد ،چقدر خسته می شد و گرسنگی می کشید، اما روزنامه ها این طور جنجال به پا می‌کردند. از نظر من هیچکس درک نمیکرد مصطفی چه کارهایی انجام میدهد از آن روز از سیاست متنفر شدم ‌ به مصطفی گفتم بیا ایران را ترک کنیم و به لبنان برگردیم. ولی مصطفی ماند .به من می گفت: فکر نکن اگر پست گرفتم زندگیم آرام خواهد بود ،تا حق و باطل هست و مادام که در برابر باطل سکوت نمی کنی، جنگ هم هست. بالاخره پاوه آزاد شد و من به لبنان برگشتم. همینقدر که گهگاهی می‌رفتم و برمیگشتم راضی بودم و مصطفی دقیق کارهایی را که باید آنجا انجام میدادم به من می گفت. سفارش تک تک بچه های مدرسه را می‌کرد و می‌خواست که از همه ی خانواده‌های شهدا دلجویی کنم. برای آنها نامه می نوشت. می‌گفت :به آنها بگو به یادشان هستم و دوستشان دارم . نمی‌خواهم دوستانم فکر کنند به ایران آمده‌ام و آنها را فراموش کرده‌ام. جنگ کردستان که تمام شد خوشحال شدم امیدوار بودم، فکر می کردم مصطفی به لبنان برمی‌گردد. حق خودم می دانستم که زندگی آرام و با آرامشی داشته باشم فکر می کردم خدا دعایم را اجابت خواهد کرد و در لبنان و ایران جنگ تمام خواهد شد اما با شنیدن خبر حمله عراق به ایران خیلی ناراحت شدم و ضربه روحی شدیدی خوردم.. ❣🍃❣🍃❣🍃❣🍃❣
❣🍃❣🍃❣🍃❣🍃❣ پارت ۳۵ به روایت غاده چمران(جابر)، همسر شهید نویسنده:حبیبه جعفریان می دانستم اولین کسی که خودش را به آنجا برساند مصطفی است. فرودگاه ها بسته بود و من خیلی دست و پا میزدم که هرچه سریعتر خودم را به ایران برسانم. بالاخره با هواپیمای نظامی وارد ایران شدم ،وقتی به تهران رسیدم چ سراغ مصطفی را گرفتم ؛ گفتند او به اهواز رفته است. من همراه عده ای با یک هواپیمای سی۱۳۰ راهی اهواز شدیم در دلم اشوب بود. نمیدانستم مصطفی کجایت، سالم است یا نه، آیا دوباره می توانم صورت نازنین مصطفی را ببینم. در همین خیالات بودم که موتور هواپیما آتش گرفت وحشت و هیاهوی اطرافیان ، پریشانیم را بیشتر می‌کرد. ناخودآگاه آخرین نامه مصطفی را باز کردم و شروع کردم به خواندن «« من در ایران هستم ولی قلبم با تو در لبنان است . در موسسه ،در صور. من با تو احساس می کنم ،فریاد میزنم میسوزم و با تو زیر بمباران و آتش می دوم. من احساس می‌کنم با تو به سوی مرگ می روم به سوی شهادت، به سوی لقا خدا با کرامت. من احساس می‌کنم در هر لحظه با تو هستم حتی هنگام شهادت، حتی روز آخر در مقابل خدا. وقتی مصیبت روی وجود تو سیطره می اندازد دستت را روی دستانم بگیر و احساس کن که وجودت در وجودم ذوب میشود. عشق را در وجودت بپذیر. دست عشق را بگیر .عشقی که مصیبت را به لذت ،مرگ را به بقا و ترس را به شجاعت تبدیل میکند...... ❣🍃❣🍃❣🍃❣🍃❣