💫🌷ترتیل جزءبییت ونه وسی ام قرآن کریم
http://j.mp/2bFRyBF
http://j.mp/2bFREcc
التماس دعای فرج🤲🏻💞🌿
راهکارهای زندگی موفق در
#جزءبیستونه
قرآن را بادقت وتفکر بخوانید؛حتی اگر شده، تفکر در یک آیه....
🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺
🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
🌷🍃🌹💫🍃🌸🌷
رمضان مےرود
و پشت سرش هم دلِ من
رفت تا سـٰال دگر
زنده بمانم یا نھ...💚🍃
🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺
🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣#سلامامامزمانم❣
انبیاء منتظر آمدنش مے باشند
مے رسد پشت سرش حضرت عيسے حتماً
زره شير خدا بر تن و شمشير بہ دست
مے رسد منتقم حضرت زهرا حتماً
انتقام درِ آتش زده را مے گیرد
و بہ آتش بڪشد آن دو نفر را حتماً
🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺
🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
☀️ #حدیثروز☀️
🔸امام علی (ع) :
🔹كسى كه خداى سبحان را مى شناسد، شايسته است دلش از بيم و اميد به او خالى نباشد.
📚شرح آقا جمال الدین خوانساری بر غررالحکم و دررالکلم ، ج۶، ص۴۴۱، ح۱۰۹۲۶
🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺
🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☑️ غزه❤️
يا لثارات سليماني....
🚀بسم الله قاصم الجبارین
#انتقامسخت
#ظهورنزدیکاست💫🌷🍃
🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺
🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
امام صادق علیه السلام
🍃يك نماز با بوى خوش (عطر) بهتر از هفتاد نماز بدون بوى خوش است.🌹
📚كافى، ج۶، ص ۵۱۱🌿
#نمازاولوقت 📿
🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺
🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
🌱🌹🍃🌸🌷💫
سفره را جمع نکن، آمدهام، پشت درم
من همان بیسروسامان شدهی خون جگرم
با تو مأنوس شدم، خوب رفیقی هستی
چقدر حرف زدم با تو ز شب تا سحرم
دست مردم همه پُر، دست من اما خالیست
کاسهام را به کجا غیر همین در ببرم
بعد از این دست تو باشد دل و چشمم یارب
نکند باز بیفتد به گناهان نظرم
شب آخر نکند قهر کنی، میمیرم
وای اگر دست نوازش نکشی روی سرم
🌙 #وداع_با_ماه_مبارک_رمضان
#الهیالعفو
🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺
🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
🔴 ساختمان 13 طبقه غزه را زدن
🔻 130 موشک روانه تلآویو شد
🔻 بنابر فرمایش رهبری یکی بزنید 10 تا می خورید
ظهور نزدیک است
🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺
🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
#طنز_جبهه 😅
رزمنده اے توے جبهہ بےسیم میزنہ 😜
میگہ۵۰۰۰ تا عراقے
دستگیر ڪردم 😎💪
بیاید تا بیاریمشون😆
میگن خودت بیار😑😒
میگہ نه شما بیاین داداش
اینا نمیذارن بیام😂🤦🏻♂
#خندهیحلال🤪
زنگ زدم پشتیبان کنکورم
گفتم رتبهم ۶۴ هزار شده🤯
میتونم فوریت های پزشکی قبول شم؟
گفت اره!😌
گفتم چجوری؟؟🤨
گفت میزارنت رو سقف امبولانس
بگی بی بو بی بو بی بو😂😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ استاد #رائفی_پور
📝«خانه عنکبوت
(معضلات امنیتی اسرائیل)»
قسمت اول
🔺 معضل نیروی انسانی
🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺
🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
🌸🌷💫🍃ماه رمضان را با زیارت جامعه کبیره به پایان برسانید...
🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺
🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
#دلتنگزیارت💫🌷🍃
ای کاش مرا تا به رواقی برسانید
این زائر جا مانده، به باقی برسانید
من با حرمم مثل دو تا خط موازی
ای کاش که ما را به تلاقی برسانید
#چهارشنبههایامامرضایی
🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺
🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
🌷نصر من الله و فتح قریب🌷
ظهور نزدیک است🍃🌸🌿
🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺
🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
#خداحافظ_رمضان
✍ سید ابن طاووس از امام صادق علیهالسلام روایت کرده: که هرکه در شب آخر رمضان، آنرا اینگونه وداع کند :
ـ اللّٰهُمَّ لَاتَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهْدِ من صِيامِي لِشَهْرِ رَمَضانَ، وَأَعُوذُ بِكَ أَنْ يَطْلُعَ فَجْرُ هٰذِهِ اللَّيْلَةِ إِلّا وَقَدْ غَفَرْتَ لِي.
ـ خدا کند این آخرین رمضانم نباشد!
و خدا نکند، صبح طلوع کند و مرا نبخشیده باشی.
پیش از آنکه سپیده برآید؛
خداوند بیامرزدش و توبه و بازگشت نصیبش کند.
شاید فقط یک ضیافت دیگر تا جمع شدن
سفره مهمانی خدا باقیست!
و چشمان من هنوز برای دیدار شما
که صاحب سفرهاید لایق نشده ...
پدر مهربانم نگذارید این حسرت،
به درازا بکشد ...
🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺
🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
💫نمــــــازِ
💫اولِــــــــ
💫وقتـــــــ،
💫رمــــــــزِ
💫استجابتـــِ
💫دعـــــــــا|🤲
التــماســـ دعـــای فرج
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
#دعاےهنگامافطار°•.🌱.•°
دعاےامیرالمومنیݩهنگامافطار💓✨
✨بِسمِاللّٰهِاللّهُمَّلَڪَ
صُمناوعَلىرِزقِڪَأفطَرنا
فَتَقَبَّلمِنّاإنَّڪَأنتَالسَّمیعُالعَلیمُ✨
#التماسدعایفرج🤲🏻🌷🍃
🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺
🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃
🍃💞🍃💞🍃💞🍃
💞🍃💞🍃💞🍃
#جان_شیعه_اهل_سنت
فصل چهارم
پارت ۳۰۲
نویسنده:فاطمه ولی نژاد
از ماجرای غم انگیز این مادر و دختر و نگاه اندوه بارشان، دلم به درد آمده
و باز نمیدانستم این قصه به من چه ربطی دارد که چین به پیشانی انداخت و
سفره دلش را برایم باز کرد:«حالا هر چی به پسره میگیم زودتر یه جایی رو اجاره کن،
دست زنت رو بگیر، برید سر خونه زندگی تون، میگه پولم جور نیست، دستم تنگه!» که کاسه چشمانش از گریه پر شد و این بار با حالتی عاجزانه التماسم کرد: «دستم
به دامنت دخترم! تو رو خدا، به خاطر همین طفل معصومی که تو راه داری، به من
رحم کن! دختر منم مثل خواهرت میمونه! فکر کن خواهر خودت گرفتار شده،
براش یه کاری بکن! من میدونم شما تازه اومدید اینجا و تا یه سال قرار دارید، ولی
به خدا ما الان بیشتر از شما به این خونه محتاجیم! اگه شما بزرگی کنید و زودتر از
اینجا بلند شید، این دختر منم سر و سامون میگیره!»
تازه فهمیدم چه میگوید و
چه میخواهد که باز سردردم شدت گرفت. دلم میخواست برایش کاری کنم ولی
برای ما هم مقدور نبود و تا خواستم حرفی بزنم، باز التماس کرد: «دخترم! قروبونت
برم! نه نگو! حاجی خودش یه هفته س که داره به شوهرت التماس میکنه، ولی
شوهرت زیر بار نمیره! آخرین بار همین امروز صبح دوباره بهش زنگ زد، ولی
شوهرت قبول نمیکنه! حالا من و دخترم اومدیم اینجا، بلکه دلت به رحم بیاد!
بلکه شما برای ما یه کاری کنی!»
پس تلفن چند شب پیش هم از طرف حاج
صالح بود و تخلیه زود هنگام خانه اش را میخواست که مجید را به هم ریخته صدای داد و فریادش را بلند کرده بود. کمرم را صاف کردم تا قدری دردش قرار
بگیرد و با شرمندگی پاسخش را دادم: «حاج خانم! من به شما حق میدم، ولی وضعیت ماهم اصلا
ً خوب نیست! ما تازه اول فروردین اومدیم تو این خونه، امروز
بیستم اردیبهشته! یعنی ما هنوز دو ماه نیست که اومدیم تو این خونه! باور کنید منم
با این وضعم نمیتونم دوباره اسباب کشی کنم. ما تازه برای اینجا فرش و موکت و
پرده خریدیم. به خدا برامون سخته که...»
و نگذاشت حرفم را تمام کنم و
نمیخواست ناامید شود که باز هم اصرار کرد: «دخترم! تو هم یه زنی! تو بهتر از
شوهرت حال من و دخترم رو میفهمی! به خدا از حرف مردم خسته شدیم! دخترم
داره آب میشه!»
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃
🍃💞🍃💞🍃💞🍃
💞🍃💞🍃💞🍃
#جان_شیعه_اهل_سنت
فصل چهارم
پارت ۳۰۳
نویسنده:فاطمه ولی نژاد
نگاهم به دختر جوان افتاد و دیدم که صورت ظریف و سبزه اش از گریه پر شده که جگرم برایش آتش گرفت. با بدن سنگینم به سختی از جا بلند
شدم، جعبه دستمال کاغذی را مقابلش گرفتم و این بار من تمنا کردم:«تو رو خدا
اینجوری گریه نکن! آخه من چی کار میتونم براتون بکنم؟»
که فکری به ذهنم
رسید و همانطور که بالای سرش ایستاده بودم با خوشحالی پیشنهاد دادم:«خب
شما با همین پول پیشی که از ما گرفتید، برای دختر و دامادتون یه جایی رو اجاره
کنید.»
و همین جمله کافی بود تا داغ دل دختر حبیبه خانم تازه شود که سرش را
بالا آورد و میان گریه از شوهرش گله کرد:«قبول نمیکنه! میگه وقتی بابات خونه
داره، چرا ما باید مستأجر بشیم؟ میگه اگه میخوای زودتر بریم سر خونه زندگیمون،
باید بابات خونه رو بده!»
از اینهمه خودخواهی همسرش، اعصابم به هم ریخت
و باز روی مبل نشستم که حبیبه خانم با حالتی عصبی، عقده اش را پیش من
خالی کرد:«ذلیل مرده خیلی آتیش میسوزونه! پول نداره، ولی یه زبون داره مثل مار
افعی که همش نیش میزنه! همین دیروز به دخترم گفته یا بابات خونه رو بده، یا
صبر کن هر وقت پول داشتم یه جایی رو اجاره کنم!»
که او هم گریه اش گرفت و
ناله زد:«ولی میترسم! میترسم یه وقت این پیرزنه بمیره و یه سال دیگه دختر عقد کرده ام تو خونه بمونه! به خدا دستم زیر ساطوره، وگرنه اینجور التماست
نمیکردم...»
و دیگر نتوانست ادامه دهد که صدایش به هق هق گریه بلند شد.دخترش به دلداری اش آمد و دست پشت کمرش گذاشت تا آرام بگیرد و همین
صحنه سرشار از احساس، خاطره مادرم را برایم زنده کرد که شبنم اشک پای
چسمانم نَم زد.
نگاهم دور خانه میچرخید و نمیدانستم چه کنم، نه میتوانستم
بپذیرم خانه ای را که با این همه هزینه و زحمت چیده بودم، به این سرعت تخلیه
کنم و نه دلم می آمد دل این مادر و دختر را بشکنم که حالا با این هم آغوشی پر مهر
و محبت، مرا به یاد گریه های گاه و بیگاهم در آغوش مادرم انداخته و پای دلم را
بیشتر میلرزاندند. حبیبه خانم با هر دو دستش، اشکهایش را پا ک کرد و لابد
نمیدانست من از اهل سنت هستم که با لحنی عاشقانه به پای احساسم افتاد:
«دخترم! قربونت برم! فدات بشم! امروز تولد امام جواده !میگن امام جواد
گره های مالی رو باز میکنه! تو رو به جان جواد الائمه، در حق این دختر من
خواهری کن..»
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃
🍃💞🍃💞🍃💞🍃
💞🍃💞🍃💞🍃
#جان_شیعه_اهل_سنت
فصل چهارم
پارت ۳۰۴
نویسنده:فاطمه ولی نژاد
هرچند به این توسلات شیعیان چندان اعتقادی نداشتم و در مصیبت مرگ مادرم،سوزِ تازیانه همین توسلها را چشیده بودم، ولی نفهمیدم در
منتهای قلبم چه حس غریبی به لرزه افتاد که بی اختیار لب گشودم و بی پروا
رخصت دادم:«باشه حاج خانم! من با شوهرم صحبت میکنم.إنشاءالله که
راضی میشه...»
و هنوز حرفم به آخر نرسیده بود که صورتش از شادی درخشید. از
روی مبل بلند شد، کنار پایم روی زمین نشست و با حالتی ناباورانه سؤال کرد:
«یعنی من خیالم راحت باشه؟!!!»
در دلم نیت کردم به هر زبانی که شده، مجید را
راضی کنم که دستش را گرفتم و با مهربانی پاسخ دادم:«إنشاءالله که همسرم
رضایت میده!»
و دختر جوان که حالا نگرانی چشمانش به شادی نشسته بود، با صدایی پر شور و شعف توضیح داد: «خانم! ما قراره برای جمعه دوم خرداد جشن
بگیریم! اگه شما لطف کنید دو سه روز زودتر خونه رو به ما بدید، خیلی ممنون
میشم. چون باید جهیزیه بچینیم، چند روزی وقت میخوایم.»
از شادی
نوعروسانه ای که در چشمانش به درخشش افتاده بود، دل من هم شاد شد و به یاد
روزهای عروسی خودم، با لبخندی شیرین جوابش را دادم: «باشه عزیزم! ما
إنشاءالله تا دوشنبه خونه رو تخلیه میکنیم که شما تا پنجشنبه خونه رو آماده کنید!»
صورتش که تا لحظاتی پیش در دریایی از ناامیدی و غم موج میزد، حالا
به ساحل آرامش و شادی رسیده و دیگر روی پایش بند نمیشد که حبیبه خانم با
نگرانی رو به من کرد:«امروز شنبه س، تا دوشنبه هفته دیگه فرصت میکنید یه
جایی رو پیدا کنید؟»
و نمیدانم به چه بهانه ای، ولی دل من آنچنان به پشتیبانی
پروردگارم گرم شده بود که با امیدواری پاسخ دادم: «خدا بزرگه حاج خانم!
إنشاءالله ما این خونه رو دوشنبه تحویل شما میدیم!»
و نگران موضوع دیگری هم
بود که باز زیر گوشم زمزمه کرد:«حاجی گفته که فسخ قرارداد جریمه داره، ولی به
خدا ما دستمون تنگه! هر چی داشتیم برای جهیزیه این دختر دادیم! تو رو خدا
شوهرت رو راضی کن که از حاجی جریمه نگیره!»
و من بابت کاری که برای خدا
میکردم، دیگر جریمه نمیخواستم که با لحنی شیرین خیالش را راحت کردم:
«این چه حرفیه حاج خانم؟ ما داریم دوستانه با هم یه توافقی میکنیم. خیالتون راحت باشه!»
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃
🍃💞🍃💞🍃💞🍃
💞🍃💞🍃💞🍃
#جان_شیعه_اهل_سنت
فصل چهارم
پارت ۳۰۵
نویسنده:فاطمه ولی نژاد
خدا میداند که از انجام این کار خیر، دل من بیش از قلب شکسته
این مادر و دختر شاد شده بود که حبیبه خانم هر دو دستش را بالا برد و از ته دلش
برایم دعا کرد:«إنشاءالله هر چی از خدا میخوای، بهت بده! إنشاءالله به حق
امام جواد،خدا عاقبتت رو ختم به خیر کنه!»
و تا وقتی از در بیرون میرفت،
همچنان برایم دعا میکرد و دل من چقدر به دعاهای صاف و ساده اش شاد شد
که همه را به نیت سلامتی دخترم به خدا سپردم و به انتظار آمدن مجید، مدام
آیت الکرسی میخواندم تا دلش راضی شود. با نگاهم تک تک وسایلی را که همین
یک ماه پیش خریده و با چه ذوق و شوقی در این خانه چیده بودیم، بررسی میکردم
و دلم می سوخت که در این اسباب کشی چقدر صدمه می خورند. هزینه ای که
برای پرده کرده بودیم، به کلی از بین میرفت و نگران پایه های مبل و میز تلویزیون
بودم که در این جابجایی زخمی شوند و باز نمیخواستم فریب وسوسه های
شیطان را بخورم که همه را بیمه خدا کردم تا به سلامت به خانه جدید برسند.
میدانستم که پیدا کردن یک خانه دیگر با این پول پیش جزئی و اسباب کشی، آن
هم با این وضعیت من که دکتر هر حرکت اضافی را برایم ممنوع کرده بود، چقدرسخت و پُر دردسر است، ولی همه را به خاطر خدا به جان خریدم تا دل
بنده ای از
بندگانش را شاد کنم و ایمان داشتم که او هم دل مرا شاد خواهد کرد. نگران برخورد
مجید هم بودم و حدس میزدم که به خاطر من هم که شده، از این بخشش
سخاوتمندانه حسابی عصبانی میشود، ولی من با خدا معامله کرده بودم و یقین
داشتم همان خدایی که قلب مرا به رحم آورد، دل مجید را هم نرم خواهد کرد.
ساعت از هشت شب گذشته و بوی قلیه ماهی اتاق را پر کرده بود که مجید آمد.
ِ هر چند مثل گذشته توان خرید انواع میوه و خشکبار را نداشتیم، ولی باز هم دست
ُ پر به خانه آمده بود و لابد به مناسبت میلاد امام جوادبود که یک جعبه شیرینی
هم خریده بود و چشمانش از شادی میدرخشید.
با لحن گرمش حالم را پرسید و مثل
این چند شب گذشته گزارش گرفت که امروز چقدر استراحت کرده ام و وضعیت
کمرم چطور است که خندیدم و گفتم: «مجید جان! من خوبم! تو رو که میبینم
ِ بهترم میشم!»
هرچند ته دلم از کاری که کرده
بودم میلرزید، ولی حضور گرم و با محبت همسرم کافی بود تا سراپای وجودم سرشار از آرامش شود.
پس از صرف
شام، باز من روی کاناپه دراز کشیدم و مجید روی مبل مقابلم نشست .
با دست خودش یک دیس از شیرینی های
ُ تر پر کرده و روی میز گذاشته بود که من به بهانه همین شیرینی عید شیعیان، سر
ِ صحبت را باز کردم:«مجید! میگن امام جواد،مشکلات مالی رو
حل میکنه، درسته؟»
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃