♦️وا ! چرا به من خبر نداد؟!😑
🔹فلانی مسافرت رفت و به من خبر نداد😒
🔸آیا شما نیت داشتین تا فرودگاه همراهیش کنی؟ هواپیمای شخصی داشتین میخواستین با هواپیما شما بره؟ دلتون میخواست مخارج سفرش را پرداخت کنین؟!
🔹فلانی خونه ساخت و ما رو بیخبر گذاشت😒
🔸آیا شما میخواستید وام مسکن براش بگیرید؟ بخشی از پول خونه را شما میخواستید هدیه بدین؟ نیت داشتین که بخشی از این پول را به صورت قرض الحسنه بهش بدین؟
🔹فلانی عقد کرد و بهمون خبر نداد😒
🔸دلتون میخواست واسه مخارج ازدواجش کمکش کنین؟ کیک و شیرینی را شما بدین؟ مورد بهتر سراغ داشتین؟
🔹فلانی حامله شد و به ما خبر نداد😒
🔸ماما هستید و موقع زایمان میخواستین همراه و مشاورش باشید؟ متخصص زنان هستین؟ میخواستین هزینه های جانبی را شما بدین؟ یا مراقبتهای پزشکی انجام بدین؟
🔹فلانی ماشین شاسی بلند خرید، موقع ثبت نام به ما نگفت😒
🔸شما دلتون میخواست اقساط ماشین را پرداخت کنید؟ میخواستین جلوی ماشین 0 کیلومترش گوسفند قربانی کنید؟
⚠️با کمال تأسف حال بیشتر مردم ما اینه...👆
از من به شما نصیحت...
با خوشحالی عزیزان و همنوعانت خوشحال باش...
به جزئیات زندگی مردم اهمیت نده...
به شادی هایشان تبریک بگو...
به ناراحتیهاشون تسلیت...
در جزئیات کار دیگران دقیق نشو...
حرف دیگران برات مؤثر نباشه، کار خودت را بکن...
تمامی امور را راحت و آسان ببین...
برای تمامی مردم طلب خیر و برکت کن...
تا اولا خودت راحت باشی و بعد خیال کسی که با تو رفت و آمد میکند راحت باشد🙏
📝بعد از خواندن این مطلب، کمی اندیشه کنیم...👌
🆔 @fatemiioon110
أین الفاطمیون؟!!
شهادت بنت الحسین حضرت سکینه خاتون سلام الله علیها
🏴آجرک الله یا صاحب الزمان🏴
مکان؛
حکیمیه،بلوار بهار، خ شهید لریجانی، شکوفه ۲،کوچه پایداری،نبش شکوفه ۱،پلاک پرچم فاطمیون
زمان :
۱۲ آبان ماه/ ساعت ۱۵
@fatemiioon110
5.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#روضه
#دردل_حضرت_سکینه_با_اباعبدالله
😭😭😭
@fatemiioon110
کتاب #انتظار
#قسمت_نهم
خاطرات شهید کاظم رستگار از زبان همسر شهید
✅خانوادهام از حالي كه با ديدن كـاظم پيـدا كـرده بـودم، متوجـه رضـايتم
شدند. در سن چهارده سالگي و با آن احساسات رقيقي كه يك نوجـوان
دارد، كمتر ميشود حال خود را از چشم خانواده پنهان كرد. پدرم وقتـي
متوجه رضايتم شد، اجازه داد تا با كاظم دربارة آينده و زنـدگي مـشترك
صحبت كنيم. بديهي بود صحبتها بايـد در حـضور دو خـانواده انجـام
ميشد. همان طوري كه همه حدس ميزديم و انتظار داشتيم كـاظم فقـط
از جنگ و انقلاب حرف ميزد. او گفت: «هر چند سالي كه جنگ طـول
بكشد و ادامه پيدا كند، من هم در جبهه ميمانم!»
در جواب گفتم: «خوب ما همه اسممان را مسلمان گذاشـتيم و بايـد
پاي مسلمانيمان بايستيم.»
كاظم سرش را بلند كرد و به من نگـاه كـرد. در آن چـشمان عـسلي
خوش حالت، رنگي از ناباوري ديدم. حتماً فكر ميكـرد چـون نوجـوان
هستم از سر احساسات است كه شعار ميدهم. اين همان كاري بـود كـه
محمد ميكرد. هر وقت به قول او حرفهاي گنده ميزدم آن طور نگاهم
ميكرد و ميگفت: «باز اين اكرم شعار داد!»
براي جلب اطمينان كاظم دوباره گفتم: «در پيروزي انقلاب سـنم كـم
بود و نتوانستم دِين خودم را ادا كنم، اما حالا فرق ميكند.»
مـدتي در سـكوت گذشـت. شـايد كـاظم داشـت در آن مـدت بـه
حرفهاي من فكر ميكرد. بعد صداي مردانهاش را شنيدم كه گفـت: «در
هر حال بايد بگويم پاسدار شدن يعني اسارت، معلوليت و شهادت! شـما
بايد به طور جدي راجع به اين مسائل فكر كنيد. همسر پاسدار شدن كار
مشكلي است.»
بلافاصله گفتم: «پاي همة اين مسائل ميايستم.»
كاظم با ناباوري باز هم نگاهم كرد. او بعدهـا هـم دائمـاً بـا نگرانـي
ميگفت: «فكر نميكنم شما بتوانيد به اين راحتي كه مـيگوييـد بـا ايـن
مسائل كنار بياييد و تا به اين درجه، روي مسئلة پاسـدار بـودن شـناخت
داشته باشيد!»
@fatemiioon110
کتاب #انتظار
#قسمت_هشتم
خاطرات شهید کاظم رستگار از زبان همسر شهید
✅پـدرم بـا دایـيام تمـاس
گرفت و از او خواست تا قرار ديدار دو خانواده را بگذارد. به اين ترتيب
رضايت اولية خانوادة ما به اين وصلت اعلام شد. خانة ما پـر از هيجـان شد. آنچه كه به اين هيجان دامن ميزد، مسئلة پيدا شـدن دو خواسـتگار
مناسب براي من و خواهرم در آن چند روز بود. هفتة پيش از آمدن مـادر
كاظم به خانة ما، كسي از خواهرم خواستگاري كرد كه توانست موافقـت
همة خانواده را جلب كند. او جواني آذري به نـام ناصـر بـود كـه بيـشتر
اوقات در سخنرانيها و روضهخوانيهاي خانة ما شـركت فعـال داشـت.
با برادرم دوستي صميمانهاي پيدا كرده بود، به طوري كه هر دو با هم بـه
سپاه در پادگان توحيد پيوستند. پدرم ناصر را دوست داشـت و خـانواده
تاييدش ميكرد. پيدا بود وقتي او پا پيش بگذارد، ديگـر امـا و اگـري در
كار نيست، بخصوص از نظر خواهرم.
در وقت مقرر، خانوادة كاظم براي خواستگاري رسـمي بـه خانـة مـا
آمدند. آنچه كه موجب تعجب و شادي همه شد، ديـدن ناصـر بـود كـه
خانوادة كاظم را همراهي ميكرد و ما فهميـديم كـه او و كـاظم نـه تنهـا
همديگر را ميشناسند، بلكه احترام و علاقة خاصي نيز به هـم دارنـد. آن
طور كه ميگفتند وقتي ناصر متوجه شده است دختري كه براي ازدواج با
كاظم در نظر گرفته شده در واقـع خـواهر همـسر آينـدة اوسـت، بـراي
اطمينان از جلب موافقت خانوادة ما، داوطلبانه همراه خانوادة كاظم آمد.
بيشتر از همه خواهرم خوشحال شد و دعا كرد تـا مـن و كـاظم هـم
بتوانيم به توافق برسيم. عقيده داشت بـا ازدواج مـن و كـاظم رابطـة مـا
خواهرها نيز كه تا آن روز خيلي خوب و صميمانه بود، ميتواند به همان
صورت ادامه پيدا كند.
كاظم از آن دسته جوانهايي بود كه در همان ديـدار اول محبـتش بـه
دل مينشست. قيافهاش مردانه و دلنشين بـود و حركـاتي متـين داشـت.
حرف زدنش حكايت از مطالعات زيـادش در مـسائل مـذهبي مـيكـرد.
@fatemiioon110
💠بسم الله الرحمن الرحیم💠
☑️برای دریافت صوت ها و کلیپ های سخنرانی سرکار خانم اسدیان به صورت آرشیو به نشانی زیر در نرم افزار "ایتا" مراجعه کنید:
🔰کانال آرشیو صوت های سخنرانی هیأت خواهران فاطمیون
http://eitaa.com/joinchat/918945816C33680b20cd
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🔰کانال آرشیو کلیپ های هیأت خواهران فاطمیون
http://eitaa.com/joinchat/4250730519Cb8b5f79cbd
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🔰برای دریافت موضوعی کلیپ ها به نشانی زیر مراجعه کنید؛
@Alavioon_fatemiioon110
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
✅ @fatemiioon110
هدایت شده از کلیپ های کوتاه هیأت فاطمیون
7.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حضرت سکینه سلام الله علیها زینبی تر از حضرت زینب سلام الله علیها...
نگاهی بر زندگی آرام دل ارباب حضرت سُکَینِه خاتون علیها السلام🌱
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
اگر مایل به دریافت صوت کامل سخنرانی هستید به نشانی زیر مراجعه کنید:
@fatemiioon110
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🆔 @heiatclip1
8.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚨 ویژه
📹 ببینید | بیانات منتشرنشده رهبرانقلاب درباره تسخیر #لانه_جاسوسی
⬅️ملت ها خواهند توانست به پیروزی دست یابند، اگر...
@fatemiioon110
2.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تایید معنادار رهبر انقلاب هنگامی که یک دانشجو گفت : "جنگ را با بیست سالهها بُردیم ولی اقتصاد را با شصت سالهها باختیم ..."
آیا آقازاده حاضرند پراید سوار شوند؟
✅ @fatemiioon110 👈
📢📢📢فضیلت عمر طولانی📣📣📣
قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَنْ عُمِّرَ أَرْبَعِینَ سَنَةً سَلِمَ مِنَ الْأَدْوَاءِ الثَّلَاثَةِ مِنَ الْجُنُونِ وَ الْجُذَامِ وَ الْبَرَصِ وَ مَنْ عُمِّرَ خَمْسِینَ سَنَةً رَزَقَهُ اللَّهُ الْإِنَابَةَ إِلَیْهِ وَ مَنْ عُمِّرَ سِتِّینَ سَنَةً هَوَّنَ اللَّهُ حِسَابَهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ مَنْ عُمِّرَ سَبْعِینَ سَنَةً کُتِبَتْ حَسَنَاتُهُ وَ لَمْ تُکْتَبْ سَیِّئَاتُهُ وَ مَنْ عُمِّرَ ثَمَانِینَ سَنَةً غَفَرَ اللَّهُ لَهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ وَ مَا تَأَخَّرَ وَ مَشَی عَلَی الْأَرْضِ مَغْفُوراً لَهُ وَ شُفِّعَ فِی أَهْلِ بَیْتِهِ
از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت شده:
کسیکه چهل سال عمر کند، از سه بیماری در امان میشود: جنون و جذام و پیسی.
وکسیکه پنجاه سال عمر کند، خداوند متعال به او گریه وانابه در درگاهش را روزی میکند.
وکسیکه شصت سال عمر کند، خداوند متعال حسابش را درروز قیامت آسان میکند.
و کسیکه هفتاد سال عمرکند، فقط حسناتش نوشته میشود و سیئاتش نوشته نمیشود.
و کسیکه هشتاد سال عمر کند ، خداوند متعال گناهان گذشته و آینده اش رامیبخشد و وقتی روی زمین راه میرود مورد مغفرت خداوند است و موجب شفاعت شدن اهل بیتش.
الخصال ج ۲ ص ۱۱۴📒📚✏️📝
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@fatemiioon110
⁉️نصوح چه کسی بود؟
💢(توبه نصوح)
🔶 نصوح مردی بود شبیه زنها، صدایش نازک بود، صورتش مو نداشت و اندامی زنانه داشت.
او با سوء استفاده از وضع ظاهرش در حمام زنانه کار دلاکی میکرد و کسی از وضع او خبر نداشت. او از این راه، هم امرار معاش میکرد و هم برایش لذت بخش بود.
گرچه چندین بار به حکم وجدان توبه کرده بود اما هر بار توبه اش را می شکست.
🔷 روزی دختر شاه به حمام رفت و مشغول استحمام شد. از قضا گوهر گرانبهایش همانجا مفقود شد. دختر پادشاه در غضب شد و دستور داد که همه را تفتیش کنند.
🔶 وقتی نوبت به نصوح رسید او از ترس رسوایی، خود را در خزینه حمام پنهان کرد.
🔷 وقتی دید مأمورین برای گرفتن او به خزینه آمدند، به خدای تعالی رو آورد و از روی اخلاص و به صورت قلبی همانجا توبه کرد.
🔶 ناگهان از بیرون حمام آوازی بلند شد که دست از این بیچاره بردارید که گوهر پیدا شد و مأموران او را رها کردند.
🔷 و نصوح خسته و نالان شکر خدا را به جا آورده و از خدمت دختر شاه مرخص شد و به خانه خود رفت.
او عنایت پروردگار را مشاهده کرد. این بود که بر توبه اش ثابت قدم ماند و از گناه کناره گرفت.
🔶 چند روزی از غیبت او در حمام سپری نشده بود که دختر شاه او را به کار در حمام زنانه دعوت کرد و نصوح جواب داد که دستم علیل شده و قادر به دلاکی و مشت و مال نیستم و دیگر هم به حمام نرفت.
🔷 هر مقدار مالی که از راه گناه کسب کرده بود در راه خدا به فقرا داد و از شهر خارج شد و در کوهی که در چند فرسنگی آن شهر بود، سکونت اختیار نمود و به عبادت خدا مشغول گردید.
🔶 در یکی از روزها همانطور که مشغول کار بود، چشمش به میشی افتاد که در آن کوه چرا میکرد. از این امر به فکر فرو رفت که این میش از کجا آمده و از آن کیست؟
عاقبت با خود اندیشید که این میش قطعا از شبانی فرار کرده و به اینجا آمده است، بایستی من از آن نگهداری کنم تا صاحبش پیدا شود. لذا آن میش را گرفت و نگهداری نمود، پس از مدتی میش زاد و ولد کرد و نصوح از شیر آنها بهره مند میشد.
🔷 روزی کاروانی راه را گم کرده بود و مردمش از تشنگی مشرف به هلاکت بودند عبورشان به آنجا افتاد، همین که نصوح را دیدند از او آب خواستند و او به جای آب به آنها شیر داد، به طوری که همگی سیر شده و راه شهر را از او پرسیدند. او راهی نزدیک به آنها نشان داده و آنها موقع حرکت هر کدام به نصوح احسانی کردند و او در آنجا قلعه ای بنا کرده و چاه آبی حفر نمود و کم کم آنجا منازلی ساخته و شهرکی بنا نمود و مردم از هر جا به آنجا می آمده و در آن محل سکونت اختیار کردند، همگی به چشم بزرگی به او می نگریستند.
🔶 رفته رفته آوازه خوبی و حسن تدبیر او به گوش پادشاه رسید که پدر همان دختر بود. از شنیدن این خبر مشتاق دیدار او شده، دستور داد تا وی را از طرف او به دربار دعوت کنند.
🔷 همین که دعوت شاه به نصوح رسید، نپذیرفت و گفت: من کاری دارم و از رفتن به نزد سلطان عذر خواست.
مأمورین چون این سخن را به شاه رساندند، بسیار تعجب کرد و اظهار داشت: حال که او نزد ما نمی آید ما میرویم او را ببینیم.
🔶 با درباریانش به سوی نصوح حرکت کرد، همین که به آن محل رسید به عزرائیل امر شد که جان پادشاه را بگیرد.
🔷 بنا بر رسم آن روزگار و به خاطر از بین رفتن شاه در اقبال دیدار نصوح، نصوح را بر تخت سلطنت بنشاندند.
🔶 نصوح چون به پادشاهی رسید، بساط عدالت را در تمام قلمرو مملکتش گسترانیده و با همان دختر پادشاه ازدواج کرد.
🔷 روزی در بارگاهش نشسته بود، شخصی بر او وارد شد و گفت: چند سال قبل، میش من گم شده بود و اکنون آن را از عدالت تو طالبم.
نصوح گفت: میش تو پیش من است و هر چه دارم از آن میش توست.
وی دستور داد تا تمام اموال منقول و غیر منقول را با او نصف کنند.
🕊 آن شخص به دستور خدا گفت:
بدان ای نصوح! نه من شبانم و نه آن، یک میش بوده است، بلکه ما دو فرشته، برای آزمایش تو آمده ایم. تمام این ملک و نعمت، اجر توبه راستین و صادقانه ات بود که بر تو حلال و گوارا باد. و از نظر غایب شد.
⚪ به همین دلیل به توبه واقعی و راستین، (توبه نصوح) گویند.
منبع:خلاصه شده از کتاب انوار المجالس، صفحه 432
📒اصول کافی جلد 4 صفحه
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
@fatemiioon110