🔺 #زیارت_روز_سه_شنبه🔺
🌹 امروز متعلق است به:
💎 امام زین العابدین (علیه السلام)
💎 امام محمدباقر (علیه السلام)
💎 امام جعفرصادق (علیه السلام)
eitaa.com/fatemiioon_news
🌷بسم الله الرحمن الرحیم🌷
🖌استاد جاودان (حفظه الله):
پویش #اطاعت از امر #رهبری در خواندن دعای #هفتم_صحیفه_سجادیه را جدی بگیریم
دعای مبارک هفتم صحیفه سجادیه را هر روز با هم میخوانیم...
#به_امر_رهبرم ❤️
#فقطچنددقیقه🕑
#کرونایاصلی_تفکرغربپرست_است
http://eitaa.com/fatemiioon_news
⚠️
#تـــݪنگـــر
اینکه مدام میگویند به جای عزاداری پول را خرج کمک به #فقرا کنید مثل این است که بگویند دانشکدههای علوم پزشکی را تعطیل کنید پولش را خرج درمان بیماران کنید.
نمیفهمند که محرم دانشگاه آموزش انسانیت و ایثار است و دانش آموختگان آن پناه فقرا و بیپناهاناند.
🔰نشر حداکثری با شما
#محرم
http://eitaa.com/fatemiioon_news
🍃🍃🍃🍃🌼
#همسر_نیکو
زنی بود که بیشتر وقتها همسرش در #مسافرت بود. این زن همیشه بخاطر همسرش و بخاطر فرزندانش میترسید که دچار فتنه نشوند. روزی همسرش به پیشش آمد و به او گفت که هر بار در طی سفر حالتی به من دست میدهد که برایم عجیب است؛ انگار که چیزی مرا از انجام دادن کار حرام باز میدارد. حال چه این کار حرام، یک نگاه کردن باشد یا تلفن کردن باشد و یا چیزهای دیگر…
و در روز دیگری پسر بزرگش به پیشش آمد و از مادرش پرسید: مادرم چه دعایی برایم میکنی؟!!!!
من هنگامی که با دوستانم به کنار مدارس دخترانه میرویم؛ قلبم حالت گرفتگی دارد. پس از آنجا بر میگردم…
دوستانم شماره تلفن دخترها را به من میدهند. و هنگامی که به آنها زنگ میزنم باز همان حالت گرفتگی در من بوجود می آید، تا وقتی که تلفن را قطع کنم و سر جایم بنشینم
و حتی وقتی که بر روی اینترنت هستم، چیزی مرا از انجام دادن حرام باز میدارد؛ حتی اگر یک نظر کردن به عکسی باشد…
پس زن آنها را با خبر کرد به این که بعد از هر نماز این دعا را میخوانده:
«اﻟﻠﻬﻢ ﺇﻧﻲ ﺃﺳﺘﻮﺩﻋﻚ ﺩﻳﻨﻲ ﻭﺍﻣﺎﻧﺘﻲ ﻭ ﺫﺭﻳﺘﻲ ﻭ ﺯﻭﺟﻲ ﻭ ﻗﻠﺒﻲ ﻭ ﻗﻠﺐ ﺫﺭﻳﺘﻲ ﻭ ﻗﻠﺐ ﺯﻭﺟﻲ ﻭ ﺳﻤﻌﻬﻢ ﻭ ﺟﻤﻴﻊ ﺟﻮﺍﺭﺣﻬﻢ»
(خداوندا همانا من دینم و امانت هایم و فرزندانم و همسرم و قلبم و قلب فرزندانم و قلب همسرم و گوشهایشان را و چشمهایشان را و تمام اعضای بدنشان را در دست تو یا الله، به امانت میگذارم که نگهدارشان باشی)🌹
http://eitaa.com/fatemiioon_news
🦋⃟ ✨〰#محرم〰🦋⃟ ✨
مرد گفت:
پسر رسول با تو عهد کرده بودم تا فایده دارم بمانم...
پسر رسول نشسته بود کنار تنِ خونی آخرین نفری که رفته بود میدان که سر و رویش غرق خاک و عرق بود..😒
مرد گفت: تنها دو تن از یارانت ماندهاند، پایان معلوم شده!!!
پسر رسول چیزی نگفت
صدای مرد آهستهتر شد:
در ماندن من سودی نیست آقا!! بگذارید بروم...
پسر رسول سر بلند نکرد، فقط گفت:
کاش زودتر رفته بودی، لحنش ناگهان نگران شد:
اسبی نمانده از این سپاه عظیم چه طور پیاده میگذری؟
از همان جا که نشسته بود کنار تن خونی آخرین یار دید که، اسبش را پیشتر لابهلای خیمهها پنهان کرده...
دید که سوارش شد و دید که دور شد🍃
http://eitaa.com/fatemiioon_news