فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عاشقانی که مدام از فرجت میگفتند
عکسشان قاب شد و از تو نیامد خبری 😢
رحلت عالم ربانی آیت الله #ناصری محضر #امام_زمان (عجل الله فرجه) و شیعیان تسلیت باد🏴
http://eitaa.com/fatemiioon_news
دلنوشتهای بسیار زیبا از واقعه عظیم پیاده روی #اربعین
❓یک نفر بود میگفت اربعین #قیامت است، ازدحام است، نمیشود زیارت بکنی...
🤔و من با خود فکر میکردم کسانی که قیامت به سمت حسین(علیهالسلام) میروند بی گمان اهل بهشتند
اگر قیامت هم به ما اجازه بدهند به سمت حسین(علیهالسلام)حرکت کنیم بهشت را حسینیه میکنیم
🌹کاش قیامتمان اربعین باشد و اربعینمان قیامت🌹
❓یک نفر بود میگفت اربعین را به یک پیاده روی زنانه تبدیل نکنید، شکوه اربعین به یک حرکت مردانه است
🤔و من با خود فکر میکردم حرکت اربعین به دست زنانی جاری شد که مردانه حرکت کردند و مردانه شکوه حسین را در دل اربعین برافراشتند
🌹اربعین حرکت انسان به سمت انسان است فارغ از جنسیت و سن و رنگ و...🌹
❓یک نفر بود میگفت اربعین همین جاست اربعین در خانههای فقراست بروید آنجا موکب بزنید
🤔و من با خود فکر میکردم فقرا خانههایشان را به عشق حسین رها میکنند و میروند کربلا تا پرچم اربعین را به پا کنند چگونه اربعین درخانههای فقراست؟
❓یک نفر میگفت اسرای کربلا با اسب به کربلا بازگشتند پیاده نروید، عصر تکنولوژی ست!
🤔و من با خود فکر میکردم یا از کربلا پیاده می روی تا حسین (علیهالسلام) را در #کوفه و #شام زنده کنی یا باید پیاده به کربلا برگردی تا حسین (علیهالسلام) را در قلبت زنده کنی، با این پیاده رفتنهاست که گستره حسین(علیهالسلام) قدم قدم عالم را فرا میگیرد
برای ما که سوار دنیا شدهایم و از حسین (علیهالسلام) فاصله گرفتهایم لازم است تا پیاده شویم و قدم به قدم به اصل خویش باز گردیم
🌹عشق حسین قلب هارا آرام فتح میکند🌹
❓یک نفر میگفت عراق یک روز دشمن ما بود نروید خون شهیدان پایمال نشود
🤔و من با خود فکر میکنم خون کدام شهید پایمال میشود همان که پشت لباسش مینوشت اللهم الرزقنا کربلا؟ ما را به عراق چه کار؟ ما در این خاک یک عزیز دردانه گذاشتهایم و به عشق او پا و دست و سر میدهیم و میرویم تا جگر گوشهمان را ببینیم
❓یک نفر بود میگفت #عراق یک کشور در حال جنگ است و ضعیف است و این هزینهها برای یک کشور جنگ زده روا نیست...
🤔من با خود فکر میکنم چه کسی این کشور جنگ زده را مجبور میکند هزینه کند؟
عراق از اربعین قدرت میگیرد عراق با نیروی حسین است که هر سال قوی تر میدرخشد عراقیها فهمیدهاند حسین(علیهالسلام) یک قدمشان را هزار قدم جبران میکند
🌹حسین(علیهالسلام) زیر دِین هیچ کس نمیماند🌹
❓یک نفر میگفت پیاده روی اربعین را حکومتیها ساختند...
🤔و من با خود فکر میکنم زینب(سلام الله علیها) به کدام حکومت متصل بود که از شام تا کربلا را پیاده آمد
جابر بن عبدالله انصاری اهل کدام حکومت بود که پیرمرد مجبور بود پیاده به سمت حسین بشتابد
علمای بزرگ شیعه، مردانی که اسمشان کافیست برای استناد، وابسته به کدام حکومت بودند که راه میافتادند پیاده، شبانه، از نخلستانها پنهانی خود را به حسین (علیهالسلام) میرساندند
راست میگویند اربعین یک حرکت حکومتی ست و آن هم حکومت حسین (علیهالسلام) است که زن و مرد و پیر و جوان را از سرتاسر دنیا جمع میکند و به کربلا میرساند.
خیلیها خیلی چیزها میگویند...
بگذار بگویند اینها یا نمک گیر نشدهاند یا اهل نمک خوردن و نمک دان شکستن هستند...
🌹تا مقصدتان اباعبدالله است در راهتان شک نکنید🌹
🚩 #اربعین دعا و صلوات برای فرج زیر قبه یادت نره...
التماس دعا
http://eitaa.com/fatemiioon_news
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آیت الله #ناصری:
مقام معظم رهبری تماما امیدشان امام زمان هستند. از هیچ چیزی هم پروا ندارند.
مرجعشان ایشان هست...
http://eitaa.com/fatemiioon_news
🔆 پندانه
✍ دو #زکات و دو داستان و یک انسان!
🔹زرگری نزد شیخ دانایی رفت و گفت:
میخواهم زکات مال خود را بپردازم، به چه کسی بدهم؟
🔸شیخ گفت:
برو و اولین نیازمندی که در شهر دیدی، زکات مال خود را به او ده.
🔹زرگر آمد و پیر نابینایی در کنار خرابات دید که بر زمین نشسته بود. کیسهای از زر زکات مال خود به او داد و نابینا خوشحال شد.
🔸روز بعد رفت و دید نابینای دیگری کنار اوست که نابینای زکات بگیر به او میگوید:
خدا خیر بدهد. دیروز زرگری آمد و کیسهای زر به من داد و من در عشرتکده شهر رفتم و تا صبح مستی و با کنیزکان جوان عشقبازی کردم.
🔹زرگر تا این سخن شنید، برآشفت و پیش شیخ آمد و گفت:
من از تو خواستم راهی نشان دهی که بتوانم زکات مال خود بپردازم. این چه راهی بود که حرف تو را گوش کردم و مال را یکباره به یک عشرتگر دادم!
🔸شیخ دیناری به او داد و گفت:
حال این یک دینار را ببر و به اولین فقیری که دیدی ببخش.
🔹زرگر در راه مردی دید که چهرهای شکسته داشت. دینار در کف دست او نهاد. مرد سید علوی بود. شادمان شد و همانجا سجده شکری کرد.
🔸زرگر بهدنبال آن مرد علوی راه افتاد. دید در خرابهای رفت و از زیر لباس خود کبوتری مرده را به خرابه انداخت. برگشت و زرگر را دید.
🔹زرگر پرسید:
این چه بود؟
🔸مرد گفت:
فرزندانم سه روز است که گرسنهاند و تاب گرسنگی نداشتند. این کبوتر مرده را برای آنها میبردم تا بخورند که خدا تو را نزد من حواله کرد و کبوتر را در خرابه انداختم. خدا را هزارانمرتبه شکر.
🔹زرگر با چشمانی اشکبار نزد شیخ بازگشت و داستان را تعریف کرد.
🔸شیخ گفت:
دو زکات بود و دو داستان و یک انسان!
🔹هرگز در کار خداوند تردید مکن. وقتی میخواهی بدانی مالت چقدر حلال است، کافیست نگاه کنی که به دست چه کسی میرسد و در چه راهی مصرف میشود.
📚 تذکرة الأولیاء
http://eitaa.com/fatemiioon_news
✨﷽✨
🌼عاقبت پناه بردن به خداوند سبحان و اهل بیت علیهم السلام
✍صفوان بن یحیی میگوید: در محضر حضرت امام صادق (علیه السلام) از محلی میگذشتم، دیدم قصابی بزغالهای را خوابانده میخواهد سرش را ببرد، بزغاله فریادی کرد.
امام علیه السلام نگاهی به قصاب نمودند، فرمودند: آن بزغاله را نکش. قصاب: آقا! امری بود؟
- این بزغاله چند میارزد؟
- چهار درهم.
حضرت علیه السلام چهار درهم به قصاب داد و فرمودند: این حیوان را آزاد کن. قصاب هم بزغاله را آزاد کرد.
به راه افتادیم، کمی راه رفته بودیم به ناگاه دیدیم، باز شکاری دراجی را دنبال میکند و نزدیک است شکارش کند. امام علیه السلام نگاهی به آسمان کرد و دست به طرف باز شکاری نمود، باز شکاری برگشت، دیگر دراج را تعقیب نکرد. من هم داشتم منظره را تماشا میکردم.
پس از لحظهای عرض کردم: آقاجان! من امروز از شما امر عجیبی دیدم! بزغاله فریاد کشید، شما او را خریده و آزاد کردی. دراج در آسمان ناله کرد، با اشارهی دستت باز شکاری از تعقیب او دست برداشت. اینها چه جریانی بود، من نفهمیدم؟
فرمودند: بلی، آن بزغاله که قصاب میخواست ذبحش کند و آن پرندهای که در خطر مرگ قرار گرفته بود، مرا دیدند، هر دو گفتند:
☘استجیر بالله و بکم اهلبیت...
پناه میبرم به خدا و به شما خاندان پیغمبر از این بلایی که بر سر من میآید. به من پناه بردند، من هم بزغاله را از قصاب خریده و آزاد کردم و دراج را از چنگال باز شکاری نجات بخشیدم.
📙 بحارالانوار، ج ۴۷. ص ۹۹
http://eitaa.com/fatemiioon_news
📝کاغذهای برات از آتش برای #اموات!
آقای حاج شیخ اسماعیل جاپلقی گفت: جوانی به عتبات رفته و شش ماه در آنجا بود.
در ابتدای ورود، شبی در خواب دید در وادی السلام نجف است و کاغذهایی از آسمان میریزد و مردگان جمع میکنند؛ ولی یک نفر ایستاده و هیچ اعتنایی به آنها نمیکند!!
جوان گفت: نزدیک رفته، پرسیدم: این کاغذها چیست؟
جواب داد: دعای مسلمانان دنیا که میگویند: اللهم اغفر للمؤمنین والمؤمنات، به این صورت برای مردگان میآید؛ این کاغذها، برات آزادی از آتش جهنم است.
پرسیدم: چرا شما استفاده نمیکنید؟
گفت: من پسری دارم که شبهايی جمعه یک کاسه آب برای من میفرستد، این کاغذها را برای کسانی که کسی را ندارند، میگذارم.
پرسیدم: اسم پسرت چیست؟
گفت: حسین و در نزدیکی صحن، بساط خرازی پهن میکند.
صبح که از خواب بیدار شدم، به نشانیای که گفته بود رفتم و آن جوان را دیدم.
گفتم: شما پدر دارید؟
جواب داد: نه، مدتی است که از دنیا رفته است.
پرسیدم: برایش خیرات میفرستید؟ گفت: من چیزی ندارم، فقط شبهايی جمعه یک کاسه آب به نیت او میدهم.
پس از شش ماه، دوباره همان منظره را در خواب دیدم؛ ولی اینبار، آن مرد که از آن کاغذها برنمیداشت، برمیداشت.
پرسیدم: شما که گفتید این کاغذها را برای افرادی میگذارم که کسی برایشان خیرات نمیکند، پس چرا حالا برمیداری؟
گفت: دوهفته است که آب برایم نیامده…
صبح که از خواب بیدار شده و از احوال آن جوان جویا شدم، گفتند: دوهفته قبل از دنیا رفته است.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
http://eitaa.com/fatemiioon_news
💠معجزه امام حسین علیهالسلام
🦂عقربی که جان زائران حسینی را در #اربعین نجات داد
👥زائران ایرانی و دیگر کشورها که امسال در مسیر عشق حسینی حرکت میکردند، گزارش دادند: یک زن که به نظر میرسید خسته است، برای استراحت وارد یکی از خیمهها شده و در خواب عمیق و طولانی فرو رفت طولانی شدن خواب این زن باعث شد که دیگران را متوجه خودش کنند، به همین دلیل به سمت زن آمدند و او را صدا زدند اما جوابی نداد و اینگونه متوجه شدند که وی مرده است و در کنارش عقربی را پیدا کردند که آن نیز مرده است و متوجه شدند که این زن توسط نیش عقرب مرده است
زنان وقتی تلاش میکردند که جسد وی را به خیمه کناری ببرند، احساس کردند که جسم عجیبی در وسط بدن زن است وقتی لباس وی را کنار زدند کمربندی(بمب) انفجاری را دیدند که به دور کمرش بسته شده بود پس از کشف کمربند انفجاری، نیروهای امنیتی خود را به محل رساندند و به راحتی و بدون هیچ تلفاتی آن را خنثی کردند.
http://eitaa.com/fatemiioon_news
با #همسرت به از آن باش, که با خلق جهانی
معلم برای شاگردانش داستان کشتی مسافرتی که در دریا غرق شده بود را نقل کرد.
کشتی در دریا واژگون شد و فقط و فقط یک زوج از مسافران این کشتی بودند که موفق شدند خود را به نزدیک قایق نجات برسانند.
در قایق نجات فقط برای یکی از آن دو جا بود... یا مرد باید میماند و یا زن...
اینجا بود که مرد همسرش را کنار زد و خودش به داخل قایق نجات پرید. زن در حالی که همسرش درون قایق نجات بود و خودش داخل کشتی در حال غرق شدن ایستاده بود فریاد زد و چیزی به همسرش گفت.
معلم از دانش آموزان پرسید: "فکر میکنید آن زن چه چیزی را به شوهرش گفت؟"
دانش آموزان فریاد زدند: "ازت متنفرم؟! ای کاش بهتر شناخته بودمت؟"
معلم متوجه پسری شد که آرام در جای خود نشسته. از پسر خواست تا به سؤال پاسخ دهد. (فکر میکنی آن زن در لحظات آخر به شوهرش چه گفت؟).
پسر جواب داد: "به نظرم زن گفته: مواظب بچهمون باش!"
معلم با تعجب پرسید: "تو این داستانو قبلا شنیده بودی؟"
پسر سرش را تکان تکانی داد و گفت: "نه ولی مامان من هم قبل از اینکه در اثر مریضیش از دنیا بره همینو به بابام گفت (مواظب بچهمون باش!)"
معلم غمگین شد و گفت پاسخ تو درست است.
http://eitaa.com/fatemiioon_news
✅داستان حاکمی که دخترشو به دزد داد👇
حاکمی هر شب در تخت خود به آینده دخترش میاندیشید... که دخترش را به چه کسی بدهد تا مناسب او باشد... در یکی از شبها وزیرش را صدا زد و از او خواست که شبانه به مسجد برود تا جوانی را مناسب دخترش پیدا کند
که مناجات و نماز شب را بر خواب ترجیح دهد... از قضا آن شب دزدی قصد دزدی در آن مسجد را کرده بود تا هرچه گیرش بیاید از آن مسجد بدزدد... پس قبل از وزیر و سربازانش به آنجا رسید... در را بسته یافت و از دیوار مسجد بالا رفت و داخل مسجد شد... هنگامی که به دنبال اشیاء بدرد بخورش میگشت وزیر و سربازانش داخل شدند و دزد صدای در را شنید که باز شد، راهی برای خود نیافت الا اینکه خود را به نماز خواندن مشغول کرد... سربازان داخل شدند و او را در حال نماز دیدند،
وزیر گفت: سبحان الله! چه شوقی دارد این جوان برای نماز... و دزد از شدت ترس هر نماز را که تمام میکرد نماز دیگری را شروع میکرد... تا اینکه وزیر دستور داد که سربازان مراقب باشند نمازش که تمام شد نگذارند نماز دیگری را شروع کند و او را بیاورند...
و اینگونه شد که وزیر، جوان را نزد حاکم برد.
و حاکم که تعریف دعاها و نمازهای جوان را از وزیر شنید، به او گفت: تو همان کسی هستی که مدتهاست دنبالش بودم و میخواستم دامادم باشد، اکنون دخترم را به ازدواج تو در میآورم و تو امیر این مملکت خواهی بود... جوان که این را شنید بهت زده شد و آنچه دیده و شنیده بود را باور نمیکرد، سرش را از خجالت پایین آورد و با خود گفت: خدایا مرا امیر گرداندی و دختر حاکم را به ازدواجم در آوردی، فقط با نماز شبی که از ترس آن را خواندم! اگر این نماز از سر صداقت و خوف تو بود چه به من میدادی و هدیهات چه بود اگر از #ایمان و #اخلاص میخواندم!
http://eitaa.com/fatemiioon_news
🖇 راز قبر امیرکبیر در کربلای معلی
آیت الله اراکی (رحمة الله علیه) فرمودند:
شبی خواب #امیرکبیر را دیدم، جایگاهی متفاوت و رفیع داشت. پرسیدم چون #شهیدی و #مظلوم کشته شدی این مرتبت نصیبت گردید؟
با لبخند گفت: خیر.
◇ سؤال کردم چون چندین فرقه ضاله را نابود کردی؟ گفت: نه
با تعجب پرسیدم: پس راز این مقام چیست؟
جواب داد: هدیه ی مولایم حسین (علیهالسلام) است!
گفتم چطور؟
با اشک گفت: آنگاه که رگ دو دستم را در حمام فین کاشان زدند، چون خون از بدنم میرفت تشنگی بر من غلبه کرد. سر چرخاندم تا بگویم قدری آبم دهید.
◇ ناگهان به خود گفتم میرزا تقی خان! ۲ تا رگ بریدند اینهمه تشنگی! پس چه کشید پسر فاطمه؟ او که از سر تا به پایش زخم شمشیر و نیزه و تیر بود! از عطش حسین حیا کردم، لب به آب خواستن باز نکردم و اشک در دیدگانم جمع شد.
آن لحظه که صورتم بر خاک گذاشتند #امام_حسین (علیه السلام) آمد و فرمود:
به یاد تشنگی ما ادب کردی و اشک ریختی؛ آب ننوشیدی. این هدیه ما در #برزخ. باشد تا در قیامت جبران کنیم!
❗️ همیشه برایم سوال بود که امیرکبیر که در کاشان به شهادت رسید چگونه با امکانات آن زمان مزارش در کربلاست.
جواب، عشق به مولایش امام حسین (علیه السلام) بود.
📚 منبع: کتاب آخرین گفتار
http://eitaa.com/fatemiioon_news
✨﷽✨
🔔 مهر پدر و مادر
✍خطیبِ دانشمند، مرحوم استاد حاج شیخ حسینعلی راشد - صاحب کتاب ماندگار فضیلتهای فراموششده - در شرح حال خودنوشتشان حکایت لطیف و عبرتآموزی آوردهاند که به جهت احیای یاد آن فرزانه، نقل میشود؛ مرقوم فرمودهاند: «از خاطرههای دورهٔ جوانیم، یکی این است که سالی بر سر موضوعی کوچک از پدرم قهر کردم و بیخداحافظی به مشهد رفتم. چون به مشهد رسیدم، از کردهٔ خود سخت پشیمان گشتم و دریافتم که در میان صدها میلیون افراد انسانی که در روی زمیناند، و در سینهٔ هریک دلی میتپد، فقط دو دل هست که برای من میتپد و آن دو دل پدر و مادر من است و من قدر این دو دل را نشناختم و حرمت آنها را رعایت نکردم. خود را در همهٔ جهان بیکس و بیتکیهگاه میدیدم؛ زیرا از آنها که کس و تکیهگاهم بودند، به قهر جدا گشته بودم.
میاندیشیدم که نامهای بنویسم و پوزش بخواهم، امّا میترسیدم که خفیف گردم یا جواب نامهام را ندهند یا بگویند دیدی اعتنایت نکردند، خودت از درِ عذرخواهی بازگشتی! سرانجام به خود جرأت دادم و نامهای مبنی بر اعتراف به تقصیر و طلب عفو نوشتم و به پست دادم. در این بیم و امید بودم که جواب چه خواهد بود که دیدم زودتر از موعد معمول، پاسخ مشروحی از پدرم رسید، مبنی بر منتهای لطف و مرحمت و تحسین و تمجید، بدون یک کلمه توبیخ یا تخفیف.
نوشته بود: پس از رفتن نورچشمی، من و مادرت خیلی نگران بودیم که مبادا بر آن فرزند عزیز بد بگذرد، تا بحمدالله نامهات رسید و از دو جهت باعث مسرّت گشت: یکی باخبر گشتن از سلامتی آن نور چشمی، دیگر آنکه دانستیم آن نورچشم مکرّم در یاد پدر و مادر مهجور خود هست. آنگاه اظهار محبت فراوان کرده و نوشته بود هرچه لازم داری، از پول و اشیاء دیگر بنویس تا إنشاءألله تدریجاً فرستاده شود و چیزهایی هم با مسافر فرستاده بود.
▫️زمانه پندی آزادهوار داد مرا
زمانه را چو نکو بنگری همه پند است».
📚 با راستقامتان پهنهٔ اندرز: یادنامهٔ مرحوم راشد، ص ۱۵
http://eitaa.com/fatemiioon_news
#داستانک 📚
در عالم کودکی به #مادرم قول دادم که همیشه هیچ کس را بیشتر از او دوست نداشته باشم. مادرم مرا بوسید و گفت: «نمیتوانی عزیزم!»
گفتم: «میتوانم، من تو را از پدرم و خواهر و برادرم بیشتر دوست دارم.»
مادر گفت: «یکی میآید که نمیتوانی مرا بیشتر از او دوست داشته باشی.»
نوجوان که شدم دوستی عزیز داشتم ولی خوب که فکر میکردم مادرم را بیشتر دوست داشتم. معلمی داشتم که شیفتهاش بودم ولی نه به اندازه مادرم. بزرگتر که شدم عاشق شدم. خیال کردم نمیتوانم به قول کودکیام عمل کنم ولی وقتی پیش خودم گفتم: «کدام یک را بیشتر دوست داری؟» باز در ته دلم این مادر بود که انتخاب شد.
سالها گذشت و یکی آمد. یکی که تمام جان من بود.
همان روز مادرم با شادمانی خندید و گفت: «دیدی نتوانستی.»
من هر چه فکر کردم او را از مادرم و از تمام دنیا یشتر میخواستم. او با آمدنش سلطان قلب من شده بود. من نمیخواستم و نمیتوانستم به قول دوران کودکیام عمل کنم. آخر من خودم مادر شده بودم!
http://eitaa.com/fatemiioon_news