🍁🍃 🍁🍃 🍁🍃
از سویی بستگان آن تاجر پس از انجام مراسم خداحافظی جنازه با منزل و انتقال وی به حرم مطهر رضوی، برای گذاشتن او در آرامگاه ابدیش در کنج ایوان عباسی، به منظور وداع آخر كفن را از روي صورت او پس مي زنند اما با صحنه ای غیر قابل باور روبرو می شوند. آنان می بینند جنازه اي كه تاکنون حمل می کردند جنازه «جيگي جيگي ننه خانم» است .
آنها ابتدا به قبرستان گلشور مراجعه مي كنند و وقتي از دفن پدر خود مطلع می شوند تنها راه را گرفتن مجوز نبش قبر از مراجع تقلید حاضر در مشهد می یابند.
برهمین اساس به سراغ آيات عظام سبزواری و میلانی مي روند اما هر دوي اين مراجع آن زمان مشهد، با خواسته آنان مخالفت کرده و می گویند دفن جیگی جیگی در حرم مطهر رضوی، خواست خدا و امام رضا(ع) بوده و نبش قبر به لحاظ شرعی صحیح نیست.
به این ترتیب مطرب دوره گرد و گمنام و بدون خانواده، براي هميشه در ایوان شمالی صحن انقلاب که به ایوان عباسی شهرت دارد، ساکن می شود.
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#مهارتهای_کلامی ۲۱ 📌مدیران، مسئولان، کارفرمایان و ... که رأس یک مجموعه قرار دارند؛ باید بیش از دی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مهارتهای کلامی_22.mp3
10.02M
#مهارتهای_کلامی ۲۲
حتماً حتماً حتماً ؛
در طول زندگی شما، افراد حسود، سخنچین، دو رو، منافق و دوبهمزن ورود میکنند...
تا میدانی باشد برای آنکه شما، به بزرگترین مهارت زندگیتان دست یابید؛
🔥 مهارت کنترلِ آتشی که از وجود این افراد صادر میشود!
این آتشها را چگونه باید مهار کرد؟
#استاد_شجاعی 🎤
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
✍حَــرم اِمـــــآم رضــᰔـــآﷺ؛
یہِ وُرود؎ داره بِہ اِسمِ ؛
﴿بـــــآبـــــ الجَواد۔۔۔𑁍﴾
هَرڪےمیخوٰاد خُودشو برٰا؎ ،
«اِمـــــآم رضـــــاِﷺ» ؏ــَــزیز ڪُنہ۔۔❁
_أز اون دَر میره تو ۔۔۔
هَر ڪے خِیلے گیرِه۔۔!
اِمـــــآم رضـــــآﷺ رو بہ جونِ جـَــــوادِش ،
قَسم میدِه...ꕤ😭
یٰا اِمـــــآم رضـــــآﷺ 𔘓۔۔۔
﴿جآن جَـــــوادِتﷺ مَدد؎۔۔۔✿﴾
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
#امام_رضا ﷺ
#امام_جواد ﷺ
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
﴿دَستخَط آیـــَــت الله قـــــآضے ره𔘓﴾
أگر نمـــ✿ــاز رٰا تَحفُظ ڪَردید،
هَمہ چیزتـــــآن مَحفـــــوظ مےمآند۔۔𑁍
#نماز_اول_وقت
#نماز
#تلنگرانه
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
سلام ؏ـــزیزانم
این دستہ گل تقدیم همہ شما بزرگواران ڪہ این چند وقت خیلےخیلے با پیامها؎ پر از محبتتون من را شرمنده ڪردید۔۔
خدا را شڪر ڪہ از ڪانال راضے هستید ان شاءالله آقا جانمون حضرت مهد؎ﷻ هم از همہ ما راضے باشند ۔۔❤️❤️
ارادتمند شما 🌹🌹🌹🌹
داروخانه معنوی
#رمان #رهایی_از_شب (داستان عبرت) #قسمت_دوم یادش بخیر !! بچگی هام چقدر مسجد میرفتم.اون هم تو قسمت مر
#رمان
#رهایی_از_شب
#قسمت_چهارم
(داستان_عبرت)
آقام که رفت سیده خانومم رفت.... غیر از پیش نماز اون سالها فقط آقام بود که سیده خانوم صدام میکرد.بقیه صدام میکردن رقی(مخفف اسم رقیه)اینقدر منو با این اسم صدا زدند که دیگه از اسمم بدم میومد.هرچقدر هم آقام میگفت این اسم مبارکه نباید شکستش کسی برای حرفش تره خورد نمیکرد.البته در حضور خودش رقیه خطابم میکردند ولی در زمان غیبتش من رقی بودم و دلیل میاوردن که ما عادت کردیم به رقی.رقیه تو دهنمون نمیچرخه!!اول دبیرستان بودم که به پیشنهاد دوست' صمیمیم اسمم رو عوض کردم و تو مدرسه همه صدام میزدند عسل!!!
دوستم عاطفه،عاشق این اسم بود و چون به گفته ی خودش عاشق منم بود دلش میخواست همه منو به این اسم صدابزنند.عاطفه بهترین دوست وهمدم من بعد ازمرگ آقام بود.من فقط سیزده سال داشتم که آقام تصادف کرد و مرد.مامانمم که تو چهارسالگی بخاطر هپاتیت ترکم کرد و از خودش برای من فقط یک مشت خاطره ی دست به دست چرخیده و یک آلبوم عکس بجا گذاشت که نصف بیشتر عکسهاش دست بدست بین خاله هام و داییهام پخش شد واسه یادگاری! !!از وقتی که یادم میاد واقعا جای خالی مادرم محسوس بود.هرچند که آقام هوامو داشت و نمیذاشت تو دلم آب تکون بخوره.ولی شاید بزرگترین اشتباه آقام این بود که واسه ترو خشک کردن من، دست به دامن دخترعموی ترشیده ش شد وگول مهربونیهای الکیشو خورد و عقدش کرد.تا وقتی که مهری بچه نداشت برام یکمی مادری میکرد ولی همچین که بچه ش بدنیا اومد بدقلقی هاش شروع شد و من تبدیل شدم به هووش.مخصوصا وقتی میدید آقام از درکه تو میاد برام تحفه میاره آتش حسادت توچشمش زبونه میکشید ولی جرات نداشت به آقام چیزی بگه چون شرط آقام واسه ازدواج احترام ومحبت به من بود.
ادامه دارد...
💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫
#رهایی_از_شب
#قسمت_پنجم
مرگ آقام برخلاف یتیمی وبی پناه شدن من برای مهری خالی از لطف نبود.میتونست با حقوق بازنشستگی و سود کرایه بدست اومده از حجره ی پدری آقای خدابیامرزم هرچقدر دلش خواست خرج خودش ودوتا پسراش کنه و با من عین یک کلفتی که همیشه منت نگهداریمو تو سر فامیل میکوبوند رفتار کنه! به اندازه ی تمام این سی سال عمرم از مهری متتفرم.اون منو تبدیل به یک دختر منزوی تو اون روزگار و یک موجود کثیف تو امروزکرد.اون کاری کرد تو خونه ی خودم احساس خفگی کنم و مجبورم کرد در زمان دانشجوییم از اون خونه برم و در خوابگاه زندگی کنم.اما من کم کم یاد گرفتم چطوری حقمو ازش بگیرم.به محض بیست ودو ساله شدنم ادعای میراثم رو کردم و سهم خودم رو از اموال و املاک پدرم گرفتم وبا سهمم یک خونه نقلی خریدم تا دیگه مجبور نباشم جایی زندگی کنم که بهترین خاطراتم رو به بدترین شرایط بدل کرد. اما در دوران نوجوانی خوشبختیهای من زمانی تکمیل شد که عاطفه هم به اجبار شغل پدرش به اروپا مهاجرت کرد و من رو با یک دنیا درد و رنج وتنهایی تنها گذاشت.بی اختیار با بیاد آوردن روزهای با او بودنم اشکم سرازیر شد و آرزو کردم کاش بازهم عاطفه را ببینم.غرق در افکارم بودم که متوجه شدم جلوی محوطه ی مسجد دیگر کسی نیست. نمیدونم پیش نماز جوون وجدید مسجد و جوونهای دوروبرش کی رفته بودند.دلم به یکباره گرفت.باز احساس تنهایی کردم.از رو نیمکت بلند شدم و مانتوی کوتاهمو که غبار نیمکت بروش نشسته بود رو پاک کردم.هنوز رطوبت اشک رو گونه هام بود.با گوشه ی دستم صورتم رو پاک کردم و بی اعتنا به نگاه کثیف وهرز یک مردک بی سروپا و بدترکیب راهمو کج کردم و بسمت خیابون راه افتادم.
ادامه دارد..
به قلم ✍ #ف_مقیمی
کپی بدون ذکر نام وآدرس نویسنده اشکال شرعی دارد😊
آیدی وآدرس نویسنده👇
@moghimstory
https://telegram.me/joinchat/AAAAAD9XxVgHZxF0tRsThQ
حجاب فاطمی👆👆
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2