داروخانه معنوی
به مناسبت فرا رسیدن عید میلاد باسعادت حضرت علی علیه السلام طرح جمع آوری کمک هزینه بیمار سرطانی عل
تا غروب فرصت داریم ۱۰ تا سهم ۲۰۰ هزار تومانی باقی مونده
خُـــــودِت رو بِہ خوندَنِ؛
« زیـــــآرت آلِ یٰس۔۔❋» ۔۔،
؏ـــآدت بِده!
تا نــــِـگاه مُحّبت آمیـــــزِ۔۔
﴿ اِمـــــآم زمـــــآنﷻ۔۔𔘓﴾ ؛
↫ بہِ خُودت رو حِس ڪُنے...↬💛✨
❍↲اُستآد پنٰاهیـــــآن ۔۔✤|
#امام_زمان
#تلنگر
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْ
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
🌷 #هر_روز_با_شهدا
#ملاقات_با_تن_بیسر!
🌷پسرم بیست و یک سال بیشتر نداشت و سه باری هم به جبهه رفته بود. آخرین باری که برای مرخصی آمد، "عبدالله" من "عبدالله" همیشگی نبود. در این مرخصی به دوستان و آشنایان و اهالی روستا سر زده و از آنان حلالیت طلبید؛ کاری که در مرخصیهای قبلیاش از او ندیده بودم. درحال آماده کردن ساکش بودم که عبدالله دور سرم چرخید و گفت: مادر! من میروم ولی شاید برنگردم. گفتم: مگر از ما ناراحتی. گفت: نه مادر! شاید شهید بشوم. این را که گفت....
🌷این را که گفت؛ تمام بدنم لرزید. راستش دیگه دوست نداشتم اجازه بدهم که برود، ولی از طرفی آن قدر عشق پیروزی اسلام را در سر داشت که مانع رفتنش نشدم. از زیر قرآن که ردش کردم، گفت: مادر مواظب خواهر و برادر و پدرم باش. سفارشهایش که تمام شد رفت، رفتنی که با همیشه متفاوت بود و به دلم افتاد که این آخرین باری است که او را میبینم. فقط چند روزی از سفارشاتش نگذشته بود که به ملاقات تن بیسرش، به سردخانه رفتم....
🌹خاطره ای به یاد شهید معزز عبدالله رجبیرزانی
راوی: خانم باغدا گلمقدم مادر گرامی شهید
منبع: سایت نوید شاهد
#لبیک_یا_خامنه_ای
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
"۔۔آیـــّــت الله العظمٰے بِهجَت (ره)۔۔"
مَسیر رِسیدن بِہ مُحبَّت،
﴿ اِمـــــآم زمآنﷻ۔۔۔𑁍﴾ را۔۔
دَر« نَمـــــآز أوّل وَقت۔۔۔𔘓» ؛
جُستجو ڪُنیم.
#نماز_اول_وقت
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
✹﷽✹ #رمان #رهایی_از_شب ف_مقیمی #قسمت_صد_و_بیست_و_پنجم چرابرای حاج مهدوی مهم بود که نظر منو درب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
✹﷽✹ #رمان #رهایی_از_شب ف_مقیمی #قسمت_صد_و_بیست_و_پنجم چرابرای حاج مهدوی مهم بود که نظر منو درب
✹﷽✹
#رمان
#رهایی_از_شب
ف_مقیمی
#قسمت_صد_و_بیست_و_ششم
حاج مهدوی سوار ماشین شد و با لحنی خشک خطاب به کامران گفت:فی امان الله..
کامران خطاب به او با طعنه گفت:حاجی تا حالا تو خیابون چرخ میزدید حالا چند دیقه هم بخاطر من دندون روجیگر بزار..
حاج مهدوی در حالیکه ماشین رو روشن میکرد گفت: بنده دلیل داشتم
کامران گفت:خوب منم دلیل دارم..خیلی چیزها هست که باید همین امشب برای من و این خانوم روشن شه..هرچند من امشب جواب خیلی از سوالامو گرفتم! جز یکیش!
او پیدا بود سر دعوا داره..
بخاطر من حاج مهدوی مورد اتهام قرار گرفته بود.
خدایا خودت امشب بهم رحم کن.باز تا اومد حالم خوب شه یک مصیبت دیگه از راه رسید..
کامران درعقب رو باز کرد و در کمال ناباوری کنار من نشست.
خودم رو به در چسبوندم..
حاج مهدوی با لحنی جدی گفت:بنظرم الان زمان مناسبی برای صحبت نباشه.پیاده شید لطفا..
کامران با قاطعیت جواب داد: حرفم و میزنم بعد میرم.اشکالی نداره که؟؟
حاج مهدوی حتی صورتش رو برنگردوند سمتش.
سرش رو تکون داد و قصد کرد از ماشین پیاده شه که کامران گفت:حاجی کجا؟؟ تشریف داشته باش!
حاج مهدوی نیم خیز و دست به دستگیره، گفت:مگه نمیخوای با ایشون سنگاتو وا بکنی؟پس حضور من لازم نیست.
کامران گفت:اتفاقا در این مورد حضور شما لازمه!
حاج مهدوی دوباره سر جاش نشست.
_ان شالله خیره. .
من تسبیحم رو فشار دادم و از پست شیشه بیرون رو نگاه کردم.
هوا ابری بود..!!
با خودم گفتم:میشه بارون بباره؟!! چقدر دلم بارون میخواد!
کامران با صدای آرومتری گفت: من دیگه دنبالت نیستم نگران نباش.از همون روزی که آب پاکی رو ریختی رو دستم قیدت رو زدم.حق با توست ما به درد هم نمیخوریم.تو دنیات با من خیلی فرق میکنه.من حالم از این مذهبی که امثال این آقایون و مادر وپدر خودم برام ساختن به هم میخوره! مذهبی که بهت اجازه بده دیگرونو قضاوت کنی.همه رو بد بدونی خودتو خوب.خود خدا گفته همه پیش چشم من برابرن ولی این مذهبیا خودشونو تافته ی جدا بافته میدونن..
حاج مهدوی حرفش و قطع کرد و با آرامش گفت:فرمودید مذهبیها؟؟!!! یعنی همه ی مذهبی ها اینگونه اند؟
کامران آب دهانش رو قورت داد!
_حداقل دورو برمن که اینطوری بوده!نمونه ش مادرم! از بچگیم منبری بود.هر روز و هرساعت این مجلس واون مجلس میرفت! همه زندگیش خلاصه شده بود تو منبر ومجلس! جالبم اینجاست بیشتر سخنرانیهاش درباب خانواده بود ولی ثبت نام کلاس اول من با خاله ام بود! او اصلا نمیدونست تولدم چه وقتیه!!!غذاهامون یا حاضری بود یا شب مونده!! بابامم که قربونش برم از بچگی واسه دورکعت نماز صبح،ما رو به زور فحش بیدارمون میکرد! بخاطر اینکه یه روز مسجد نمی رفتیم ونمیتونست پزمونو به هم محلیها بده جلو هرکس وناکسی کوچیکمون میکرد ..
هرکی هم که دورو برمون بود عین خودشون بود..تو مهمونیها بساط غیبت داغ..تو رفتاراتشون با دیگرون فقط دروغ و ریا..
ای بابا...
بی خیالش..بخوام ادامه بدم حاج آقا میگن غیبت نکن برادر!!!
حاج مهدوی دستش رو به مشت صندلیش تکیه داد وسمت او چرخید و با لبخندی دوست داشتنی نگاهش کرد.
_خوب غیبت نکن برادر!!!
لبخند کمرنگی به لب کامران نشست. حاج مهدوی ابروشو انداخت بالا!!
_پس دلت پره از ما مذهبی ها؟؟بله؟ ؟
کامران جوابی نداد.
حاج مهدوی ادامه داد: پسر خوب از شما بعیده با این سن وسال همه رو با یک چوب برونی! نباید حساب جهالت من در ادای صحیح دین رو پای همه ی مسلمونا بنویسی..چرا نابلدی من مسلمونو تعمیمش میدی به کل مسلمونها؟؟
کامران دستش رو روی لبش گذاشت و بیرون رو نگاه کرد.
آهسته گفت:دست خودم نیست.نمیتونم دلمو صاف کنم با این قشر..من راه خودم و میرم..وقتی میبینم هیچ فرقی بین منو اونی که نمازوروزه ش قضا نمیشه وجود نداره چرا باید پایبند این چیزا باشم؟! من خدا رو قبول دارم..عاشق امام حسینم..جونمم براش میدم ولی با یه سری چیزا کنار نمیام..
شاید اگر در برحه ای دیگه بودم حرفهای کامران قانعم میکرد.دلم لرزید..کامران برای خودش دلایلی داشت که من اگرچه میدونستم اون دلایل اشتباهه ولی جوابی نداشتم.
چشم دوختم به دهان حاج مهدوی تا ببینم چه جوابی برای این حرف ظاهرا منطقی داره..
حاج مهدوی نگاهی عاقل اندر سفیه به او کرد وپرسید: شما عاشق امام حسینی؟!
کامران گفت:بله..گفتم که..
_خدا رو هم فرمودی قبول داری؟!
_بله قبول دارم.
_پس اگه قبولش داری باید حرفها و دستورات و توصیه هاشم قبول داشته باشی درسته؟
کامران مقصود حاج مهدوی رو فهمید.
گفت:حاجی خواهشا حرفهای تکراری نزن..من گوشم از این حرفها پره..آی خدا گفته نماز بخون خدا گفته روزه بگیر..خدا گفته مشروب نخور..اگه حرف خدا رو گوش ندی مسلمون نیستی. .من حرفم این نبود..
ادامه دارد...
═════ ೋღ🕊ღೋ════
آیدی نویسنده👈 @moghimstory
https://telegram.me/joinchat/AAAAAD9XxVgHZxF0tRsThQ
حجاب فاطمی
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
#نماز_شب 🌙🌔
💠رسول خدا صلیاللهعلیهوآله فرمودند :
🔸چون آخر شب فرا رسد، خداوند سبحان میفرمايد:
❓آيا دعا كنندهای هست تا اجابتش کنم ؟
❓ آيا خواهندهای هست تا خواستههایش را بدهم ؟
❓ آيا استغفار کنندهای هست تا او را بيامرزم ؟
❓ آيا توبه كنندهای هست تا توبهاش را بپذيرم ؟
📚 بحارالانوار،ج۸۷،ص۱۶۷
#نماز_شب_را_به_نیت_ظهور_میخوانیم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2