eitaa logo
داروخانه معنوی
6.4هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
4.6هزار ویدیو
126 فایل
کانال داروخانه معنوی مذهبی ؛ دعا؛ تشرفات و احکام لینک کانال در ایتا eitaa.com/Manavi_2 ارتباط با مدیر @Ya_zahra_5955
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♦️‌ ﴿‌️اِ؎صآحب مٰا،مَهـــﷻــد؎جآن۔۔﴾ ️ ❍↲‌دَر أبعٰاد این دِلوٰاپسےهـــــآ ، دِلخوشیـــــم کِہ شُمٰا ، بَر بےکسےهـــــآ؎ مٰا نـــٰــاظرید ۔۔ بَرایمآن د؏ـــآ مےکُنید و دَر پنٰاه أمن حُضورتـــــآن ، حِفظمٰان مےنَمـــــآیید ...➩ _«‌شُکر خُـــــدا کِہ شُمٰا را دٰاریم ...𔘓» ↫⚘ألسّلٰام؏َــلیک یٰاوَلےالله⚘‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌↬ ﷻ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دَرحصـــــآر |چـᰔــــــآدر| خُود، ☜دَر أمٰانے تٰا أبـَــــد۔۔ قَدڕ ایـن اِرثیـہ رٰا ؛ ↫بٰاید بدٰانے تٰا أبـَـــــد↬ «پــــٰـاک بودَن۔۔𑁍»❣، أولین¹ شَرطست۔۔۔ میخوٰاهے أگر، دَر پنـــــآہ﴿چـــــآدر زَهــراۜ۔۔﴾ ❍↲بمٰانے تٰاأبــَـــد◇◇◇ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سِـہ³ کٰار أست کِہ شیـعِہ، بٰاید هَر روز آن رٰا أنجٰام دَهد ؛➩ ¹ _خوٰاندن دُعــآ؎؏ـَــهد ²_ دُ؏ـآ؎ ‌فَرج  ³_ سِہ³ بٰار سوره تـّــــوحید و هِدیہ آن هآ بہ، ﴿ امـــــآم زمآنﷻ ۔۔۔𑁍﴾◇◇ [ ❍↲میرزٰاجوٰادآقـآملـکے . . .⚘ ] «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
4_6034894359046917027.mp3
12.6M
۴۴ 💢 انسان‌های دیندار دو دسته اند؛ ↓ ⚡️ که یکی راه رسیدن به قرب خداوند را سریعتر طی می‌کند و دیگری دیرتر! ※ تفاوت این دو نوع دینداری در چیست؟ ※ کدام یک سریعتر به مقصد می‌رسد و چرا؟ 🎤 «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
#داستان_کوتاه 💠 بزرگواری امام حسین (ع) امام حسین علیه السلام می‌فرماید: روزی غلامی را دیدم که به
💎 انسان تکامل یافته روزی سلمان دیگی بر روی آتش گذاشته غذا می‌پخت. أباذر وارد شد و در کنار سلمان نشست و مشغول صحبت شدند، ناگاه دیگی که سلمان بر روی پایه اجاق نهاده بود، سرنگون شد ولی قطره‌ای از آنچه در دیگ بود نریخت. سلمان آن را برداشت و به جای خود گذاشت. طولی نکشید برای بار دوم دیگ سرنگون شد و چیزی از آن نریخت. بار دیگر سلمان آن را سر جایش گذاشت. اباذر پس از دیدن این قضیه سراسیمه از نزد سلمان خارج شد در حالی که غرق در اندیشه بود، محضر امیرمؤمنان علیه السلام رسید. حضرت فرمود: أباذر چرا وحشت زده هستی؟ أباذر ماجرای سلمان را به عرض رسانید. حضرت فرمود: ای أباذر اگر سلمان اطلاع دهد آنچه را می‌داند، خواهی گفت: رحم الله قاتل سلمان: خدا قاتل سلمان را بیامرزد. سلمان باب الله است در روی زمین، هرکس شناخت به حال او داشته باشد مؤمن است و هرکس منکر فضایل سلمان شود او کافر است و فرمود: سلمان از اهل بیت ماست. 📔 بحار الأنوار: ج٢٢، ص٣٧۴ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 تــُᰔـــو شـــــآه جهٰانے۔۔۔ وجَهٰان زیرِ پرِ تـُــــوست... 𑁍 حِیف أست تُو را ۔۔۔ ﴿شـــــآه خُـــــراسٰان ۔۔𔘓﴾ بنویسَند... 💔 «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
خطبه۶۸ شهادت محمد بن ابي بكر 🎇🎇🎇#خطبه۶۸🎇🎇🎇🎇🎇🎇 🔹(پس از آنكه محمّد بن ابي بكر در مصر در سال ۳۸ ه
خطبه۶۹ سرزنش ياران 🎇🎇🎇🎇🎇🎇🎇🎇🎇 علل نكوهش كوفيان 🔸چه مقدار با شما كوفيان مدارا كنم؟ چونان مدارا كردن با شتران نو باري كه از سنگيني بار، پشتشان زخم شده است، و مانند وصله زدن جامعه فرسوده اي كه هرگاه از جانبي آن را بدوزند، از سوي ديگر پاره مي گردد؟ هرگاه دسته اي از مهاجمان شام به شما يورش آورند، هر كدام از شما به خانه رفته، درب خانه را مي بنديد، و چون سوسمار در سوراخ خود مي خزيد، و چون كفتار در لانه مي آرميد. سوگند به خدا! ذليل است آن كس كه شما ياري دهندگان او باشيد، كسي كه با شما تيراندازي كند گويا تيري بدون پيكان رها ساخته است. به خدا سوگند! شما در خانه ها فراوان، و زير پرچمهاي ميدان نبرد اندكيد، و من مي دانم كه چگونه بايد شما را اصلاح كرد و كجيهاي شما را راست كرد، اما اصلاح شما را با فاسد كردن روح خويش جايز نمي دانم، خدا بر پيشاني شما داغ ذلت بگذارد، و بهره شما را اندك شمارد، شما آنگونه كه باطل را مي شناسيد از حق آگاهي نداريد، و در نابودي باطل تلاش نمي كنيد آنسان كه در نابودي حق كوشش داريد. 💠باهم نهج البلاغه بخوانیم. «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خــُــᰔـدایٰا هِدایتم کُن۔۔ زیرٰا مےدٰانم کِہ گمرٰاهے↬ چِہ بــَـــلا؎ خَطرنٰاکے أست ! «- شَهیـــــد‌چَمرٰان 𔘓» «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
انتخاب درست در زتدگی ۸.m4a
17.25M
درست در زندگی ۸ بلا چه چیزهایی به انسان میدهد 🦋 ( آخرین ویس این مبحث) حاجیه خانم رستمی فر (اسدیان ) «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ذِکرشَب‌وروزم ﴿رضـــــٰاﷺ۔۔۔﴾، دِلخونَم و بےحُوصلہ۔۔۔ ا؎ کٰاش أز« مَشهـــــد..✿» مَرا، وَقت مُلاقٰاتے رسَد ◇◇ ❤️ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ڪٰاش‌میـــــآن‌این‌هَمہ‌أنـــــدوه.. ناگهـــــآن‌صِدایےبیایـــَــدو بِگوید: ﴿اَلایااَهلَ‌العالَم‌أناالمَهـــــد؎ﷻ﴾۔۔! «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
‍ ‌ ✹﷽ #رمان ‍#رهایی_از_شب ف_مقیمی #قسمت_صد_و_سی_و_سوم فاطمه گفت: حاج مهدوی دوتا از بهترین یادگاری
‍ ‌ ✹﷽✹ ف_مقیمی این شک لعنتی دست بردارم نبود.مبادا حاج مهدوی از روی اجبار و بی رغبتی اومده بود؟! مبادا اومده بود تا روی حاج احمدی رو زمین نندازه؟! در این افکار بودم که پدر حاج مهدوی خطاب به من گفت:خب سادات عزیز،این حاج کمیل ما، پسر ارشد و البته تاج سر ما هستند. در خوبی و اخلاق که به لطف خدا شهره اند..من ازش راضی ام ان شالله خدا ازشون راضی باشه. همینطور داشت تعریف میکرد که در دلم خطاب بهش گفتم:برای کی داری از پسرت میگی؟ من همینطوری مجنون وشیدای او هستم دیوونه ترم نکن حاج آقا. گفت:حتما مطلع هستید که ایشون یک بار ازدواج کردند ولی متاسفانه قسمت نبود فرشته ای که خدا بهمون داد زیاد کنارمون باشه.از اون روز تا حالا هم که پنج سال و نیم میگذره اسم ازدواج مجدد رو نمیشد در حضورشون آورد تا به امشب که خدمت شماییم. نیم نگاهی به حاج مهدوی انداختم که روی پیشونیش دانه های درشت عرق نشسته بود. یعنی او واقعا منو پذیرفته بود؟؟ اون هم با وجود اینهمه اتفاقات بد؟؟! نمیترسید آبروش رو به خطر بندازم؟؟ اصلا نمیترسید که من چند وقت دیگه دوباره برگردم به گذشته م؟!!! اشرف خانوم به عنوان نماینده ای از جانب ما شروع کرد به تمجید از خوبیهام و حاج احمدی در لابه لای هر سخنی یک خاطره از آقام تعریف میکرد وباز هم روح او رو مهمان یک صلوات میکرد. حرفها ادامه داشت که حاج مهدوی پدر، رو به جمع گفت:اگر موافق باشید این دوتا جوون برن گوشه ای بشینن حرفهاشون و بزنن.اینطوری فقط ما داریم صحبت میکنیم.بعد رو کرد به پسرش وگفت:موافقید حاج آقا؟! حاج کمیل گردنش رو خم کرد و در حالیکه عرق روی پیشونیش رو پاک میکرد گفت: تا نظر خود سیده خانوم چی باشه.. من با اشاره ی اشرف خانوم بلند شدم و رو به حاج کمیل با شرم و حیا گفتم:بفرمایید.. رفتیم به اتاقم.حاج کمیل گوشه ای از اتاق نشست ودوباره با دستمال تاشده ش عرق پیشانیش رو پاک کرد. قبل از اینکه او را ببینم کلی سوال ازش داشتم ولی حالا که مقابلم نشسته بود هیچ چیزی نمیتونستم بگم.فقط دلم میخواست نگاهش کنم و عطرش رو بو بکشم. تنها کلامی که تونستم بگم این بود:باورم نمیشه ... او خنده ی محجوبی کرد. _میتونم بپرسم چی رو باور نمیکنید؟ دست و صدام میلرزید! گفتم:اینکه شما. . شرم از او مانع تموم شدن جمله م شد. الهام حق داشت که برای او دستمال بدوزه چقدر پیشونی او عرق میکرد! پرسید:خب من درخدمت شمام سیده خانوم. من واقعا نمیتونستم چیزی بگم .. گفتم:میشه اول شما صحبت کنید.. او دوباره خندید. نگاهم کرد. با کمی مکث شروع کرد به دادن شرح حال مختصری از خودش و پرسیدن سوالات رایجی که هر مردی از زن دلخواهش میپرسه و من یکی یکی پاسخ سوالات رو می دادم. نوبت به من که رسید هیچ سوالی نداشتم! او اونقدر خوب وکامل بود که من هیچ سوالی از رفتارو اخلاقش برام ایجاد نشد. جز چند سوال که نمیدونستم آیا پرسیدنش کار درستیه یا خیر. پرسیدم:شما دوست دارید همسر آینده تون چطوری باشه؟ جمله م رو قطع کرد. _من دوست دارم هم خودم و هم ایشون طوری زندگی کنیم که خدا دوست داره.اگر ملاک رو رضایت پروردگار در نظر بگیریم رضایت ما هم به دنبال داره..که البته این خیلی سخته ولی با کمک همدیگه و لطف پروردگار ممکنه.. جواب او خیلی هوشمندانه وکامل بود.تا جاییکه سوال دیگری باقی نمیگذاشت. همونجا با صدای بلند عهد کردم که تمام سعیم رو میکنم اونطور که خداوند انتظار داره زندگی کنم. حرفهامون تموم شد و او حتی کوچکترین اشاره ای به گذشته ی من نکرد! چرا او به من اعتماد داشت؟! اگر کامران به من قول می داد که تغییر میکنه و دست از گذشته ش برمیداره من هرگز به او اعتماد نمیکردم .حاج کمیل چطور به من تا این حد اعتماد داشت؟ میخواست بحث رو ببنده که همه ی شهامتم رو جمع کردم و پرسیدم:چرا به من اعتماد کردید؟ شما تقریبا همه چیز رو درمورد گذشته ی من میدونید.من حتی با آبروی شما هم در مسجد بازی کردم. این شما رو نمیترسونه؟! او حالت صورتش تغییر کرد. به گل قالی خیره شد و گفت: _وقتی خدا به بنده ش فرصت جبران میده من کی باشم که این فرصت و ازش بگیرم؟ وقتی خدا با شنیدن یک العفو کل کارها و گناهان بنده شو فراموش میکنه من کی باشم که اونو یادآوری کنم؟ او انگشت سبابه اش رو بالا آورد و با جدیت گفت:همون حرفی که در جواب سوالتون دادم... وقتی میگم ملاکم خدایی زندگی کردنه یعنی اونطوری که او دوست داره..نه اونطوری که من میخوام یا عقل و عرف حکم میکنه... یک چیزی در قلبم تکون خورد..مو بر اندامم سیخ شد..این مرد واقعا انسان بود؟؟؟؟!!!! ادامه دارد... ═════ ೋღ🕊ღೋ════ هرگونه کپی و اشتراک گذاری بدون نام نویسنده و درج منبع اشکال شرعی دارد. آیدی نویسنده👈 @moghimstory https://telegram.me/joinchat/AAAAAD9XxVgHZxF0tRsThQ حجاب فاطمی «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌙🌔 ✍«آیت الله یعقوبے قائنے (ره)۔۔𔘓»: در دل شب ، جایےکہ هیچ کسےنیست، تنها ، «باخـــــدا خلوت کن۔۔✿»! بـــــگو :خدایـــــا ! ↶من عمرم تلف شد ↷، نمےتونم بهتـــــر از این، ☜تو‌ درستم کن...! اظهار عجز و بیچارگے نیـــــرو پیدا میشہ! ↫در خـــــانه خـــــدا چیز؎ ببرید کہ؛ خداوند نداشتہ باشد!↬ خـــــداوند فـــــقر و شکستگی و نیاز ندارد. «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نیـــــایش شبـــــانه ❄️الهـی پر از نیـازم ✨و اجابت آن را درآمینِ تو می‌جویم ❄️خـدای مـن، بی نیـازم کن ✨و خالی از هر نیـاز ❄️ڪه جز بہ روزی آسمـانی تـو ✨نیـازم نیسـت ❄️مهـربـانـا شبمـان را ✨با آرامـش بہ بامـداد برسـان ❄️الهـی مراقب قلب عزیزانمان باش ✨امیـدوارم طلـوع صبـح فـردا ❄️طلـوع خبرهای خوش باشد شبتون غرق در آرامش «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از داروخانه معنوی
از جُملہ د؏ــــآهـــــآیے ڪہ؛ ﴿شِیـــــخ جَعـــــفر مُجتهد؎﴾(رہ) مُڪرر توصّیہ مےڪَردند : خوٰاندن ﴿زیـــــآرت ٰال یٰاسیـــــن✿ ﴾ در نُہ⁹ روزهنگام بین الطُلو؏ـــــین بود ڪِہ آثـــــآر ؏ـَــــجیبے دَر پے دٰارد۔۔۔۔♡♡♡ @Manavi_2