ڪوچِکتـَــــرین لَبخنـــــد تــُᰔـــو ۔۔
مَرا أز هَمہ۔۔☟︎︎︎
بَدبختےهاٰ نجٰات مےدَهد!◇◇
#امام_زمان ♥️
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
_تــــُــو هَمچو مَن۔۔
↶سَر کو؎أت هِزارهـــــآ ¹⁰⁰⁰دٰار؎↷
وَلے بــــِـدان کِـہ☟︎︎︎
❍↲«گدٰایت فَقط تـــُـᰔــو را دٰارد۔۔۔»!
#امام_حسین ❤️
#کربلا 🕌
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
✹﷽✹ #رمان #رهایی_از_شب ف_مقیمی #قسمت_صد_و_سی_و_چهارم این شک لعنتی دست بردارم نبود.مبادا حاج م
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
✹﷽✹ #رمان #رهایی_از_شب ف_مقیمی #قسمت_صد_و_سی_و_چهارم این شک لعنتی دست بردارم نبود.مبادا حاج م
✹﷽✹
#رمان
#رهایی_از_شب
ف_مقیمی
#قسمت_صد_و_سی_و_پنجم
یک چیزی در قلبم تکون خورد..مو بر اندامم سیخ شد..این مرد واقعا انسان بود؟؟؟؟!!!!
گفتم:آبروتون چی حاج آقا؟ ؟یادتون رفته چه حرف و حدیثی تو مسجد برای من وشما درست کردن؟ بنظرتون با این...
هنوز هم باورم نمیشد که روزی موفق به وصلت با او بشم نمیتونستم اون کلمه رو به زبون بیارم.
گفتم:بنظرتون با این کار، شما به شایعات چند وقت پیش دامن نمیزنید؟!
او نفس عمیقی کشید و با مهربانی گفت: قطعا در این راه خیلی مشکلات در پیش رو داریم ..ولی هر کار مقدسی تبعات و پستی بلندیهای خودش رو داره..شما اگر بردبار و شکیبا باشید من با این بادها نمیلرزم..
او با لبخند اطمینان بخشی انگشت اشاره اش رو بالا آورد و دوباره تکرار کرد:
همون که گفتم...فقط رضایت خدا.
خندیدم.
با خودم گفتم بیخود نیست که عاشقت شدم..تو واقعا از جنس نوری!!!
حالا راحت تر میتونستم ازش سوالی رو که ذهنم رو مشغول کرده بود بپرسم.
هرچند باز هم داشتم جان میکندم تا اون سوال از زبونم خارج بشه.
پرسیدم:حاج آقا ..جواب یک سوال خیلی برام مهمه..ولی نمیدونم پرسیدنش درسته یا نه..
او نگاهی زیبا و آرامش بخش به روم انداخت و گفت:البته..این جلسه برای پرسیدن همین سوالهاست.. هرسوالی که براتون مهمه ازمن بپرسید.
آب دهانم رو قورت دادم.کاش یکی برام یک لیوان آب میاورد.نفسم بالا نمی اومد.
دنبال مناسب ترین کلمات میگشتم تا به غرورم بر نخوره.
بالاخره گفتم:شما برای رضای خدا به خواستگاری من اومدید یا رضایت خودتون هم دخیل بود؟؟!
او صورتش سرخ شد.با لبخندی محجوب این پا واون پا کرد و عرق روی پیشونیش رو دوباره پاک کرد..
از دیدن حالش ناخواسته لبخند به لبم اومد..
او میان شرم و خنده گفت:از اون سوالهای نفس گیر بودااا..
نمیتونستم جلوی خنده م رو بگیرم..در لا به لای خنده های محجوبانه و معصومانه ی او جوابم رو گرفتم.
او از جا بلند شد و گفت:اگر اجازه بدید بعد پاسخ این سوالتون رو بدم..
من هم با صورتی سرخ از شرم و خنده ایستادم و خیره به نگاه خندانش گفتم: حتما براش یک جواب پیدا کنید ومن رو از افکار مزاحم نجات بدید..
او به نشانه ی اطاعت دستش رو روی چشمش گذاشت و به سمت در رفت.
میخواست از در بیرون بره که لحظه ای تامل کرد و به سمتم چرخید..
با شرم به چشمانم زل زد و با نگاهی پر معنا لبخندی عاشقونه به صورتم تقدیم کرد.
در زیر نگاهش داشتم ذوب میشدم که نجوا کنان گفت:همون که گفتم...
رضایت خدا رضایت منم هست..
این جواب سوالم بود.!!!
از اتاق بیرون رفت ومن همانجا ولو شدم. .
اون شب پس از رفتن اونها ،من مثل شب پیش خندیدم و گریه کردم.
اون شب من با عطر گلهای روی میز تب کردم.
و اون شب من به بوییدن دستمال اکتفا نمیکردم و روی نقطه نقطه ی اون بوسه میزدم.
بقول حافظ چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی...
با اینکه حاج کمیل بهم اطمینان داده بود که احساسی بهم داره ولی من باز میترسیدم.عشق من به او اینقدر زیاد بود که مدام ترس از دست دادنش رو داشتم و از وقتی که او به من نزدیک تر شد این احساس چندبرابر شد!!
چند روز بعد من و حاج کمیل کنار هم نشسته بودیم و منتظر بودیم تا با خطبه ی عقد محرم هم بشیم! ولی من باز می ترسیدم.!
او اینجا کنار من نشسته بود ولی باز میپنداشتم که او برای من یک رویای دوره. .
در اون لحظات به این فکر میکردم که آیا من هرگز دستهای او را لمس میکنم یا نه؟!! آیا او بدون شرم و خجالت به چشمهای من خیره میشه یا نه؟؟! و حتی این اضطراب به جانم افتاد که او اصلا از احساسات درک درستی داره یا خیر؟!
خطبه جاری شد و من با اجازه ی پدرو مادرم بله گفتم ..چون میدونستم که اونها هم اینک کنار من ایستادند..و در تصورات خودم آقام رو میدیدم که دعای خیرش رو بدرقه ی راهم میکنه و بوسه ای جانانه بر پیشانیم مینشاند..
وقتی حاج کمیل دستش رو مقابل دستم گرفت تا حلقه ی زیبای نامزدی رو به دستم بندازه هنوز در ناباوری بودم!!
من لمس زیبای نور رو در زمان اتصال انگشتهای او به روی دستانم حس کردم.
و همزمان با فرو ریختن قلبم زیر لب نجوا کردم:ممنونتم خداااا..!!!!
ادامه دارد...
════ ೋღ🕊ღೋ════
هرگونه کپی و اشتراک گذاری بدون نام نویسنده و درج منبع اشکال شرعی دارد.
آیدی نویسنده👈 @moghimstory
https://telegram.me/joinchat/AAAAAD9XxVgHZxF0tRsThQ
حجاب فاطمی
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
#نماز_شب🌙🌔
💠میرزا جوادآقا ملکی تبریزی؛
🔸چگونه شخص عاقل راضی می شود خود را از اين همه فضيلت، محروم نمايد و به خسارت و رذائل ديگر که نتيجه ترک نماز شب است آلوده کند؟!
🔸چگونه شخص عاقل راضی می شود که شرافت مناجات با خداوند ملک جبار و لذت انس با او و لذت درخشش نور او و کرامت هم نشينی با او را به خاطر استراحت چند ساعت از شب، از دست بدهد؟!
🔸رسول خدا (صلی الله عليه و آله و سلم) فرمودند:«بهترين شما صاحبان عقل هستند.»
عرض شد يا رسول الله!صاحبان عقل چه کسانی اند؟ فرمودند«اهل نماز شب
هنگامی که مردم در خواب فرو رفته اند.»
📚بحار الانوار، ج۸۴، ص۱۵۸
#نماز_شب_را_به_نیت_ظهور_میخوانیم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
7.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❄️✨نیایش شبانه با حضـــــرت عشق ❤️❤️
❄️✨بار خدایا 🤲 آرامش دل
❤️✨جز با ذکر نام زیبای تو
❄️✨حاصل نمی شود
❤️✨ای مهربان ترینِ مهربانان
❄️✨دل های عزیزانم را سرشار
❤️✨آرامش گردان و حاجت
❄️✨دوستانم را اجابت فرما
❤️✨آمیــن یا رَبَّ🤲
❄️✨امشب من به صد خواهش و منت
❤️✨زخدا خواسته ام
❄️✨که در این ساعات پایانی شب
❤️✨مرغ آمین به سراغت آید
❄️✨و دعایی که تو بر لب داری
❤️✨به اجابت ببرد🤲
❄️✨شبتون پر از استجابت دعا
#شب_بخیر
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2