داروخانه معنوی
تا الان👇 15873سوره قدر 22087ذکر یا علی 1756اللهم کن لولیک
سلام عزیزانم
خدا را صد هزار مرتبه شکر با توکل برخدا و عنایت حضرت مهدی جانمون
16223
😍😍😍
سوره قدر توسط شما عزیزان ختم شد هدیه به آقا جانمون حضرت مهدی جانمون
همچنین ذکر های یا علی22087😍😍
و دعای سلامتی آقا جانمون هم با تعداد 3256😍😍😍ختم شد
از همگی شما قبول باشه
ان شاءالله که در این لیالی قدر بهترین تقدیرها براتون نوشته شده باشه و به امضای آقا جانمون رسیده باشه
عاقبت همتون بخیر و حاجاتتون روا ان شاءالله❤️❤️❤️❤️❤️😍😍😍😍
_طَبیـبهـــــآ هَمہ مـــــآرا۔۔
⇦جَوابـمـــــٰان کـَردند↝
◇_فَقـط ظـُهور تــُᰔـــو ،
⇦«آقــــــآ۔۔𔘓»؛
_﴿عَـلاج بیــــــمٰار؎ست✿➛﴾
#امام_زمان
#ماه_رمضان
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
۸۴ روز انتظار تا عید بزرگ غدیر خم هر روز یک فضیلت ، فضیلت شماره : ۷ ------------------------------ #
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
۸۴ روز انتظار تا عید بزرگ غدیر خم هر روز یک فضیلت ، فضیلت شماره : ۷ ------------------------------ #
۸۳ روز انتظار تا عید بزرگ غدیر خم
هر روز یک فضیلت ،
فضیلت شماره : ۸
------------------------------
#عید_غدیر
#امیرالمومنین
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
خطبه ۱۰۱ قسمت اول خبر از حوادث ناگوار 🎇🎇🎇#خطبه۱۰۱🎇🎇🎇🎇🎇🎇 🌸ستايش و اندرز ✨ستايش خداوندي را كه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
خطبه ۱۰۱ قسمت اول خبر از حوادث ناگوار 🎇🎇🎇#خطبه۱۰۱🎇🎇🎇🎇🎇🎇 🌸ستايش و اندرز ✨ستايش خداوندي را كه
خطبه ۱۰۱
قسمت دوم
خبر از حوادث ناگوار
🎇🎇🎇#خطبه۱۰۱🎇🎇🎇🎇🎇🎇
◽️خبر از حوادث خونين آينده
سوگند به آنكس كه دانه را شكافت، و جانداران را آفريد، آنچه به شما خبر مي دهم از پيامبر امين (ص) است نه گوينده دروغ گفت و نه شنونده ناآگاه بود گويا مي بينم شخص سخت گمراهي را كه از شام فرياد زند و بتازد و پرچمهاي خود را در اطراف كوفه بپراكند، و چون دهان گشايد، و سركشي كند، و جاي پايش بر زمين محكم گردد، فتنه فرزند خويش را به دندان گيرد، و آتش جنگ شعله ور شود، روزها با چهره عبوس و گرفته ظاهر شوند و شب و روز با رنج و اندوه بگذرند. و آنگاه كه كشتزار او به بار نشست، و ميوه او آبدار شد، و چون شتر مست خروشيد، و چون برق درخشيد، پرچمهاي سپاه فتنه از هر سو به اهتزاز درآيد، و چونان شب تار و درياي متلاطم به مردم روي آورند. از آن بيشتر، چه طوفانهاي سختي كه شهر كوفه را بشكافد، و چه تندبادهايي كه بر آن وزيدن گيرد، و به زودي دستجات مختلف به جان يكديگر يورش آوردند، آنها كه بر سر پا ايستاده اند درو شوند، و آنها كه بر زمين افتادند لگدمال گردند.
#نهج_البلاغه
💠باهم نهج البلاغه بخوانیم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
❁﷽❁
◇_﴿عــــَـلےﷺ ✿➛﴾
آرٰام شُد۔۔
⇦أمّا جهـــــآن أز گریہ بےتـــــٰاب أست!
❍↲زَمیـــــن أز غُصہ لَبـــــریز
وَ
↫زمآن أز گریہ بےتـــٰــاب أست↬
⇦کنٰار نٰالہهـــــآ؎جٰاودان چـــــآه ،
و نَخلستــــٰـان۔۔۔
□گلو؎حَضـــــرت ؛
«صـــــٰاحَب زمـــــآنﷻ۔۔𔘓»
╰➤
■_ أز گِریہ بےتـــــآب أست❥.
#امام_زمان
#شهادت_امام_علی
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
﴿یـــٰــاعَلےﷺ۔۔ 𔘓﴾!
↫حُب شمـــــآ ↓↓↓
⇦شیـــــره؎ایمــــٰـان مَن أسـت۔۔
⇦سـیره و سُنت تــُᰔـــو ؛
مَعنےِ قُــرآن مَن أست✤➛
◇◇مــَـــن گدٰایے زِ گدٰایـــــآن،
_تــــُــــو هَسـتم« آقــــــآ۔۔۔𑁍»
❍↲خـــــٰاکِنَعلین شُمـــــآسُرمہ؎
□چشمـــــآنمَن أسـت➺
#بابا_علی
#عید_غدیر
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
📚 داستانعاشقانهواقعی #رمان #دومدافع #قسمت_بیستویک _إ اسماء مـݧ هنوز کلے حرف دارم حرفاے اصلیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
📚 داستانعاشقانهواقعی #رمان #دومدافع #قسمت_بیستویک _إ اسماء مـݧ هنوز کلے حرف دارم حرفاے اصلیم
📚 داستانعاشقانهواقعی
#رمان
#دومدافع
#قسمت_بیست_ودوم
_بہ اینطور صدا کردنش حساسیت داشتم دلم یجورے میشد....
لبخندے زدم،لپام قرمز شده بود سرمو انداختم پاییـ.
_راستش خانم محمدے فکر میکردم وقتے متوجہ بشید او نامہ رو خوندم از دستم ناراحت و عصبانے بشید
راست میگفت
طبیعتا باید ناراحت میشدم.
اما نہ تنها ناراحت نشدم تازه یجورایے خیالمم راحت شد انگار یہ بار سنگینے ک از رو،دوشم برداشتـݧ
_سجادے بہ لیواݧ اشاره کرد و گفت چرا میل نمیکنید❓نکنہ دوست ندارید❓چیز دیگہ اے میل دارید براتوݧ بگیرم❓
همیـݧ خوبہ الاݧ میخورم شما بفرمایید میل کنید
باشہ ،چشم
_سجادے مشغول خوردݧ آب هویج بود
مات و مبهوت بهش نگاه میکردم
کے فکرش و میکرد یہ روز منو سجادے روبروے هم بشینیم و باهم آب هویج بخوریم❓درباره ے ازدواج حرف بزنیم❓
سجادیہ اخمو و خشـݧ و ترسناک،جلوےدمـݧ انقدر آروم و مهربوݧ بود.
_بهش خیره شده بودم غرق تو افکار خودم بودم
کہ متوجہ شدم داره دستشو جلوے صورتم تکوݧ میده صدام میکنہ
خانم محمدی❓
بہ خودم اومدم
هاااا❓چییییی❓بلہ❓
یہ لحضہ نگاهموݧ بهم گره خورد
انگار همو تازه دیده بودیم
چند دیقہ خیره با تعجب بہ هم نگاه میکردیم
_چہ چشمایے داشت...
_چشماے مشکے با مژه هاے بلند،با تہ ریشی کہ چهرشو جذاب تر کرده بود
چرا تا حالا ندیده بودم خوب معلومہ چوݧ تو چشام نگاه نمیکرد
سجادے بہ چے خیره شده بود❓
فقط خودش میدونست
_احساس کردم دوسش دارم،بہ ایـݧ زودی.
با صداے آقایے یہ خودموݧ اومدیم
آقا❓چیز دیگہ اے میل ندارید❓
از خجالت سرمونو انداختم پاییـ.
لپام قرمز شده بود دلم میخواست زمیـݧ دهـݧ باز کنہ مـݧ برم توش
_سجادے هم دست کمے از مـݧ نداشت
مرد خندید و رو بہ سجادے گفت نامزد هستید❓
سجادے اخمے کردو گفت نخیر آقا بفرمایید.
هموݧ طور کہ سرموݧ پاییـݧ بود مشغول خوردݧ آب هویج شدیم
گوشیم زنگ خورد
مریم بود ینے چیکار داشت❓
جواب دادم:
_الو سلام
-سلااااااام عروس خانم بے معرفت چہ خبر❓
اقا داماد خوبـ❓
کجاے بحثید❓
تاریخ عقد و اینام کہ مشخص شده دیگہ❓
واے حالا مـݧ چے بپوشم خدا بگم چیکارت نکنہ اسماء همہ ے کارات هول هولکیہ....ماشااالا نفس کم نمیورد.
جلوے سجادے نمیتونستم چیزے بگم
یہ لبخند نمایشے زدم و گفتم:
مریم جاݧ بعدا خودم باهات تماس میگیرم فعلا...
إ اسماء وایسا قطع نکن اس...
گوشے و قطع کردم
انقد بلند حرف میزد کہ سجادے صداشو شنیده بود و داشت میخندید
از خندش خندم گرفت
_سوار ماشیـݧ شدیم مونده بودیم کجا باید بریم
سجادے دستش و گذاشت روفرموݧ و پووووووفے کرد و گفت:
خوب ایندفہ شما بگید کجا بریم❓
بہ نظریم یہ پارکے جایے حرفامونو بزنیم
باشہ چشم ....
◀️ ادامه دارد...
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
📚 داستانعاشقانهواقعی #رمان #دومدافع #قسمت_بیست_ودوم _بہ اینطور صدا کردنش حساسیت داشتم دلم یجورے
📚 داستانعاشقانهواقعی
#رمان
#دومدافع
#قسمت_بیست_وسوم
_بہ نظرم یہ پارکے جایے حرفامونو بزنیم...
باشہ چشم...
روبروے یہ پارک وایساد...
واے خداے مـݧ اینجا کہ...اینجا هموݧ پارکیہ کہ بارامیـ
_واے خدا چرا اومد اینجا ...دوباره خاطرات لعنتے...دوباره یاد آورے گذشتہ اے کہ اے کہ ازش متنفرم ...
خدایا کمکم کـݧ
از ماشیـݧ پیاد شد
اما مـݧ از جام تکوݧ نخوردم
چند دقیقہ منتظر موند.وقتے دید مـݧ پیاده نمیشم سرشو آورد داخل ماشیـݧ و گفت:
پیاده نمیشید❓
نگاهش نمیکردم
دوباره تکرار کرد.
خانم محمدے❓
پیاده نمیشید❓
بازم هیچ عکس العملے نشوݧ ندادم
_اومد،داخل ماشیـݧ نشست وبا نگرانے صدام کرد:
خانم محمدے❓خانم محمدی❓
اسماء خانم❓
سرمو برگردوندم طرفش
بله❓
نگراݧ شدم چرا جواب نمیدید❓
معذرت میخوام متوجہ نشدم
با تعجب نگاهم میکرد.
اینجا رو دوست ندارید❓
میخواید بریم جاے دیگہ❓
〰❤️〰❤️〰❤️🕊
سرمو بہ نشونہ ے ݧ تکوݧ دادم و گفتم:
شما تشریف ببرید مـݧ الاݧ میام البتہ اگہ اشکالے نداشتہ باشہ....
متعجب از ماشیـݧ پیاده شد و گفت:
خواهش میکنم سویچ ماشیـݧ هم خدمت شما باشہ اومدید بے زحمت درو قفل کنید.
اینو گفت و ازم دور شد.
تو آیینہ ماشیـݧ نگاه کردم رنگم پریده بود احساس میکردم پاهام شل شده
_اسماء تو باید قوے باشے همہ چے تموم شده رامیـنے دیگہ وجود نداره بہ خودت نگاه کـݧ تو دیگہ اوݧ اسماء سابق و ضعیف نیستے.
_تو اونو خاطراتشو فراموش کردے
تو الاݧ بامردے اومدے اینجا کہ امکاݧ داره همسر آیندت باشہ
نباید خودتو ضعیف نشوݧ بدے
نباید متوجہ ایـݧ حالتت بشہ
از ماشیـݧ پیاده شدم
خدایا خودت کمکم کـݧ
احساس میکردم بدنم یخ کرده
ماشیـݧ قفل کردم و رفتم داخل پارک
پارک اصلا تغییر نکرده بود
از بغل نیمکتے کہ همیشہ میشستیم رد شدم.
〰❤️〰❤️〰❤️🕊
_قلبم تند تند میزد...
یہ دختر و پسر جووݧ اونجا نشستہ بودݧ
بہ دختره پوز خندے زدم و تو دلم گفتم:بیچاره خبر نداره چہ بلایے قراره سرش بیاد داره براے خودش خاطره میسازه،ایـݧ جور عاشقیا آخر وعاقبت نداره...
_سجادے چند تا نمیکت اون طرف تر نشستہ بود
_تا منو دید بلند شد و اومد سمتم
خوبید خانم محمدے❓
ممنوݧ
اتفاقے افتاده❓
فقط یکم فشارم افتاده
میخواید ببرمتوݧ دکتر❓
احتیاجے نیست
خوب پس اجازه بدید براتوݧ آبمیوه بگیرم
احتیاجے نیست خوبم
آخہ اینطورے کہ نمیشہ حداقل...
پریدم وسط حرفشو گفتم
آقاے سجادے خوبم بهتره بشینیم
حرفامونو بزنیم.
〰❤️〰❤️〰❤️🕊
_بسیار خوب بفرمایید
ذهنم متمرکز نمیشد،آرامش نداشتم
ایـݧ آیہ رو زیر لب تکرار میکردم(الابذکر الله تطمئن والقلوب)
_کمے آروم شدم و گفتم:خوب آقاے سجادے اگہ سوالے چیزے دارید بفرمایید
_والا چی بگم خانم محمدے مـݧ انتخابمو کردم الاݧ مسئلہ فقط شمایید پس شما هر سوالے دارید بپرسید
ببینید آقاے سجادے :براے مـݧ اول از همہ ایماݧ و اخلاق و صداقت همسرم ملاکہ چوݧ با بقیه وچیز ها در گرو همیـݧ سہ مورده.
با توجہ بہ شناخت کمے کہ ازتوݧ دارم از نظر ایماݧ کہ قبولتوݧ دارم
درمورد اخلاقم باید بگم کہ فکر میکردم آدم خشـݧ و خشکے باشید یجورایے ازتوݧ میترسیدم...
_ولے مثل اینکہ اشتباه میکردم
سجادے خندید و گفت:
چرا ایـݧ فکرو میکردید❓
_چرا،ایـݧ فکرو میکردید❓
خوب براے ایـݧ کہ همیشہ منو میدید راهتونو عوض میکردید،چند بارم تصادفا صندلے هاموݧ کنار هم افتاد کہ شما جاتونو عوض کردید.
همیشہ سرتوݧ پاییـݧ بود و اصلا با دخترا حرف نمیزدید حتے چند دفعہ چند تا از دختراے دانشگاه ازتوݧ سوال داشتـݧ ازتوݧ اما شما جواب ندادید...
〰❤️〰❤️〰❤️🕊
_بعدشم اصولا دانشجوهایے کہ تو بسیج دانشگاه هستـݧ یکم بد اخلاقـݧ چند دفعہ دیدم بہ دوستم مریم بخاطر حجابش گیر دادݧ اگر آقاے محسنے دوستتونو میگم،اگہ ایشوݧ نبودݧ مریم و میبردݧ دفتر دانشگاه نمیدونم چے در گوش مأمور حراست گفتن کہ بیخیال شدݧ سجادے دستشو گذاشت جلوے دهنش تا جلوے خندش و بگیره و تو هموݧ حالت گفت محسنے❓
بلہ دیگہ
_آهاݧ خدا خیرشوݧ بده ان شاءالله
مگہ چیہ❓
هیچے،چیزے نیست،ان شاءالله بزودے متوجہ میشید دلیل ایــݧ فداکاریارو
اخمهام رفت توهم و گفتم
مث قضیہ اوݧ پلاک❓
خیلے جدے جواب داد...
_چیزے نگفتم تعجب کرده بودم از ایـݧ لحن
دستے بہ موهاش کشید و آهے از تہ دل
خانم محمدے دلیل دورے مـݧ از شما بخاطر خودم بود.
مـݧ بہ شماعلاقہ داشتم ولے نمیخواستم خداے نکرده از راه دیگہ اے وارد بشم.
_مـݧ یک سال ایـݧ دورے وتحمل کردم تا شرایطمو جور کنم براے خواستگارے پاپیش بزارم.
نمیدونید کہ چقدسخت بود همش نگراݧ ایـݧ بودم کہ نکنہ ازدواج کنید
هر وقت میدیدم یکے از پسرهاے دانشگاه میاد سمتتوݧ حساس میشدم قلبم تند تند میزد دل تو دلم نبود کہ بیام جلو ببینم با شما چیکار داره
وقتے میدیدم شما بے اهمیت از کنارشوݧ میگذرید خیالم راحت میشد.
_وقتے ایـݧ حرفهارو میزد خجالت میکشید
ادامــہ دارد.
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹࿐ུ❥
🔘💫قسم خوردیم نامت را
🕊💫به درگاه خدا
🔘💫برای بخشش ما در این
🕊💫شب های عزیز
🔘💫آقا وساطت کن😔🙏
🕊💫السّلام علیک یا امام الرئوف 💚
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خــــدایـــا 🤲 میدونی که دلتنگتم
دلـــتـــنــــگــــ خـــوب بــــودن
گاهی چقدر گمت میکنیم تو زندگی
گاهی چقدر غرق خواسته هاییم که
یادمون میره که یه بار خالصانه باهات باشیم
یه بار خالصانه و بی چشمداشت بندگی کنیم🍃
خدایا🤲 کمکمون کن در آخرین شبها و سحرها
ماه مبارک رمضان پیدات کنیم✨
آرامش ، آرامش ، آرامش این کلمه یعنی بودنت
یعنی هیچ چیزی جز تو نمیتونه آرامش رو
به زندگیمون برگردونه🙂
خدا خیلیا این روزها شبها راهشونو گم کردن
نمیدونن کجا میرن چی میخوان از زندگی
خودت راهی جلو پامون بذار
خودت دوباره زندگی طیبه و پاک ببخش بهمون
تا دوباره زندگی کنیم❤️ آمیـــن یا رَبَّ🤲
دوست من😊 این شبها رو قدر بدون🍃
بهترین لحظات مناجات با معبود
بهترین بهونه برای برگشتن به آغوش خدا❤️
الــــتـــمـــاس دعـــا داریـــم
به وقت دلدادگی تون با خدا😇
#شب_خوش
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💜✨نیایش شبانه با حضرت عشق ❤️❤️
💜✨پروردگارا ؛
🤍✨همانطورکه شب را
💜✨مایه آرامش قرار دادی
🤍✨قراردلهاے بیقرار ما باش
💜✨فراوانے را در زندگے ماجارے کن
🤍✨حضورمان راپرمعنا کن
💜✨وجودمان را لبریز آرامش کن
🤍✨وشناختمان را فزونے بخش
💜✨آمین یا رَبَّ 🤲
💜✨ایمانتون قوی
🤍✨صبرتون فراوان
💜✨آرامشتون بی حد
💜✨شبتون سرشار از آرامش
#شب_بخیر
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
هدایت شده از داروخانه معنوی
از جُملہ د؏ــــآهـــــآیے ڪہ؛
﴿شِیـــــخ جَعـــــفر مُجتهد؎﴾(رہ) مُڪرر توصّیہ مےڪَردند :
خوٰاندن ﴿زیـــــآرت ٰال یٰاسیـــــن✿ ﴾
در نُہ⁹ روزهنگام بین الطُلو؏ـــــین بود ڪِہ آثـــــآر ؏ـَــــجیبے دَر پے دٰارد۔۔۔۔♡♡♡
#سخن_بزرگان
#بین_الطلوعین
#زیارت_ال_یس
@Manavi_2
هدایت شده از داروخانه معنوی
•~🌸🌿~•
وَلےبَچہ ھآ
اَزقَضآشُدڻ نَمآزصُبحتونْبِتَرسیدْ!
میڱنْخُدآ؛
أڱہ بِخوٰادخِیر؎رو؛
أزیِہ بَندها؎بڱیرھ۔۔۔۔!!! نَمآزصُبحِشْروقضٰامےڪُنِه!
#تلنگرانهـ 💥
#نمازصبح
@Manavi_2
هدایت شده از داروخانه معنوی