eitaa logo
داروخانه معنوی
6.9هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
4.8هزار ویدیو
130 فایل
کانال داروخانه معنوی مذهبی ؛ دعا؛ تشرفات و احکام لینک کانال در ایتا eitaa.com/Manavi_2 ارتباط با مدیر @Ya_zahra_5955
مشاهده در ایتا
دانلود
« جَمـــٰــال وَجہ خــُـᰔــدا وٰاحـــــد أست » ↶ایـــــن یَعنے:⇩⇩⇩ ⇦عَـــــلےﷺ ست أخـــــم خُـــــدٰا و ⇦عَـــــلےﷺ ست لَبخَنـــــدش✿➛ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
_مےگُفـــــت : ⇦خِیـــــلے دوســـــت دٰاشتَم! مَرگـــــم رٰا خـــــودم انـــــتخٰاب کُنم‌⇨ و چِہ مـَــــرگے بهتـَــــر و بـــٰــالٰاتر أز، «شَهــــــٰادت و جَهــــــآد ۔۔𔘓»؛ _دَر راہ حـرمِ ، ﴿حَضـــــرت زینـــــبۜ و رُقـــــیهۜ۔۔𑁍﴾ و چِہ زیبــــٰـا بہ آرزویش رِسید ....✿➛ |●شَهیدمُدافع‌حَرم عمٰاربهمنے●| @Manavi_2
داروخانه معنوی
داستان‌عاشقانه‌واقعی #رمان #دومدافع #قسمت_سی_وپنجم .چشماش پر ازاشک شد و سرش رو بہ دیوار تکیہ داد.
داستان‌عاشقانه‌واقعی ❤️ _دو هفتہ بعد از عقدش دوباره رفت... دلم خیلے هوایے شده بود اکثرا تو مراسم تشییع پیکر شهداے مدافع حرم شرکت میکردم. حالم خیلے خراب میشد یاد مصطفي می افتادم مطمئن بودم کہ شهید میشہ خودمو تو مراسم تشییعش تصور میکردم _اما بخودم میگفتم مصطفے بدوݧ مـݧ نمیپره بهم قول داده هواے منو هم داشتہ باشہ ایـݧ سرے ۷۵ روز اونجا موند. _وقتے کہ برگشت رفتم پیشش و پا پیچش شدم کہ باید هر جورے شده سرے بعد مـݧ رو هم باخودش ببره اما اوݧ برام توضیح میداد کہ ایراݧ خیلے سخت نیروهاشو میفرستہ اونجا و منو ظاهرا متقاعد میکرد اما فقط ظاهرا قلبم آروم نمیشد. هر چقدر هم کہ میگذشت مشتاق تر میشدم کہ برم _همش از اونجا ، اتفاقاتے کہ میوفتاد کاراهایے کہ میکردݧ و ... میپرسیدم خیلے مقاومت میکرد کہ نگہ اما اونقد پاپیچش میشدم کہ بالاخره یچیزایے میگفت اسماء نمیدونے کہ اونجا چہ مظلومانہ بچہ ها بہ شهادت میرسـݧ ... علے آهے کشید و ادامہ داد... _مصطفے میگفت بچہ ها کہ شهید میشدݧ تا درگیرے تموم شہ دشمـݧ پیشروے میکرد و توے شرایطے قرار میگرفتیم کہ دسترسے بہ جنازه ها امکاݧ پذیر نبود بدݧ بچہ ها چند روز زیر آفتاب میموند بچہ ها هر طور شده میخواستـݧ جنازه ها رو برگردونـݧ عقب خیلے ها هم تو ایـݧ قضیہ شهید میشد _بعد از کلے درگیرے و عملیات کہ بہ جنازه میرسیدیم بدناشوݧ تقریبا متلاشی شده بود از هر طرفے کہ میخواستیم برشوݧ داریم اعضا بدنشوݧ جدا میشد _بعضی موقع ها هم کہ جنازه شهدا میوفتاد دست دشمـ چشماش پر از اشک شد و رفت تو فکر میدونستم یاد مصطفے و جنازش کہ بر نگشتہ افتاده مـݧ هم حال خوبے نداشتم اصلا تاحالا ایـݧ چیزایے و کہ میگفت و نشنیده بودم چادرم رو کشیدم رو سرم و چند قطره اشک از چشمام جارے شد _دیدݧ علے تو او شرایط چیزایے کہ میگفت، نبود اردلاݧ و میلش براے رفتـݧ نگران و داغونم کرده بود _ادامہ داد چادر و از رو صورتم کنار زدم و نگاهش کرد صورتش خیس خیس بود با چادرم اشکاشو پاک کردم نگاهم نمیکرد تو حال هواے خودش بود و بہ رو برو خیره شده بود دلم گرفت از نگاه نکردنش ولے باید درکش میکردم دستش رو گرفتم و بہ بقیہ ے حرفاش گوش دادم _۶ماه طول کشید تا براے بار سوم بره تو ایـݧ مدت دنبال کارهاے عروسیش بود یک ماه بعد از عروسیش باز هم رفت دیگہ طاقت نیوردم دم رفتـ رو کردم بهش و گفتم: مصطفے دفعہ ے بعد اگہ منو بردے کہ هیچے نوکرتم هستم اما اگہ نبردے رفاقتموݧ تعطیل _دوتا دستش و گذاشت رو شونہ هام و محکم بغلم کرد و در گوشم طورے کہ همسرش نشنوه گفت: علے دیر گفتے ایشالا ایندفعہ دیگہ میپرم بعد هم خیلے آروم پلاکشو گذاشت تو جیبمو گفت: اما داداش بامعرفتم میسپرم بیارنت پیش خودم ایـݧ پلاک هم باشہ دستت بہ عنواݧ یادگارے آخریـݧ بارے بود کہ دیدمش _آخریـݧ بارے بود داداشمو بغل کردم اسماء آخرم مث امام حسیـݧ روز عاشورا شهید شد بچہ ها میگفتـݧ سرش از بدنش جدا شد و جنازش سہ روز رو زمیـݧ موند آخر هم تو مرز تدمر افتاد دست داعش کہ هیچ جوره بر نمیگرده _حالا مـݧ بودم کہ اشکام ناخودآگاه رو گونہ هام میریخت و صورتمو خیس کرده بود علے دیگہ اشک نمیریخت میبینے اسماء رفیقم رفت و منو تنها گذاشت از جاش بلند شد رفت بیروݧ بعد از چند دیقہ مـݧ هم رفتم کهف شلوغ شده بود علے و پیدا نمیکردم _گوشے و برداشتم و بهش زنگ زدم. چند تا بوق خورد با صداے گرفتہ جواب داد الو❓ الو کجایے تو علے❓ اومدم بالاے کوه اونجا شلوغ بود باشہ مـݧ هم الاݧ میام پیشت اسماء جاݧ برو تو ماشیـݧ الا میام إ علے میخوام بیام پیشت خوب پس وایسا بیام دنبالت باشہ پس بدو. _گوشے رو قطع کرد. ۵ دیقہ بعد اومد دستم و گرفت از کوه رفتیم بالا خیلے تاریک بود چراغ قوه ے گوشیو روشـݧ کرد یکمے ترسیدم ، خودمو بهش نزدیک کردم و دستشو محکم تر گرفتم یکمے رفتیم بالا روے صخره نشستیم هیپچکسے اونجا نبود تمام تهراݧ از اونجا معلوم بود سرموبہ شونہ ے علے تکیہ دادم هوا سرد بود دستش رو انداخت رو شونم _آهے کشیدو ایـݧ بیت و خوند مانند شهر تهران شده ام... باران زده ای ک همچنان آلودست.. ب هوای حرمت محتاجم... بعد هم آهےکشید و گفت انشااللہ اربعیـݧ باهم میریم کربلا... ◀️ ادامه دارد... «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌙🌓 ♨️نمازشب در سیره شهـــــدا 💠شهیـــــد احمد مشلب؛ 🔸در زندگے بہ معنویات اهمیت زیـــــاد؎ مےداد و برا؎ انجام اعمال عبـــــاد؎ خود نظم مشخصے داشت. اهل نمـــــازشب بود؛ زیارت عاشـــــورا ،دعا؎ عهد و تسبیحات حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را ترک نمےکرد. 🔸 برا؎ رفتن به عزادار؎ هـــــا؎ ائمہ معصومین برنامه‌ریز؎ مےکرد و بہ این کار بسیار علاقہ داشت. ذکر هـــــا؎ روز را مےخواند و برا؎ خودش اذکار مشخصے داشت و بہ مداومت در انجام برنامه هـــــا؎ عباد؎خود مُصر بود. 🖋بہ نقل از مادر شهیـــــد «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
11.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💪یڪ روز همه قدم قدم مے آیـــیم تا صحن بقیع با عـــلم مے آیـــیم فعلا سرمان گرم عراق و شام است وقتش برسد حجـــاز هم مے آییم 🙏بــقــیــع را مــیــســازیــم 🎤کربلایی ابوالفضل راسـتـی هشتم شوال سالگرد تخریب قبور ائمه بقیع «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💛✨نیایش شبانه با حضرت عشق ❤️❤️ 🔘✨"بشکند دستی که ویران کرد این 💛✨گلخانه را در عزا بنشاند او، 🔘✨شمع و گل و پروانه را بشکند دستی 💛✨که هتک حرمت این خانه کرد شیعه را 🔘✨سوزاند و خون در قلب صاحبخانه کرد 💛✨سالروز تخریبِ قبور ائمه بقیع ، تسلیت باد." 🔘✨خــــدایـــــا ؛ 💛✨دعــــا مــیــکــنــم 🔘✨براےتمام مریضها 💛✨براےتمام بدهکاران 🔘✨براےتمام زندانےها 💛✨براےتمام گرفتادان 🔘✨براےزندگیهاےازهم پاشیده 💛✨خـــــدایـــــا ؛ 🔘✨دستی به زندگی این عزیزان بکش 💛✨و هرکس هرحاجتےداره 🔘✨بـــرآورده بــفـــرمــا 💛✨آمـــیـــن یــــا رَبَّ 🙏 🔘✨شـبـتـون بـخـیـر دوسـتـان «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا