_چُـــــون نَخـــــل در ایستــٰـــادگے↡↡
⇠خُفتـــــن تـُــــوست۔۔۔
دِل⇠ مُشتـــــر؎ شیـــــوه دُر سُفتـــــن
تـــــُوست۔۔۔
هَر چَنـــــد ↡↡
❍↲رُطبهـــٰــا؎ تـــــُو شیـــــرین بــــٰـاشد۔۔۔
شیریـــــنتـَــــر أز آن ،
﴿علّے علّے گُفتـــــن𔘓➺﴾ تــُـــوست↑↑
#میثم_تمار
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
May 11
داروخانه معنوی
خطبه ۱۵۳ قسمت دوم صفات گمراهان 🎇🎇🎇#خطبه۱۵۳🎇🎇🎇🎇🎇🎇 🔴صفات ناپسند نابودكننده از واجبات قطعي خدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
خطبه ۱۵۳ قسمت دوم صفات گمراهان 🎇🎇🎇#خطبه۱۵۳🎇🎇🎇🎇🎇🎇 🔴صفات ناپسند نابودكننده از واجبات قطعي خدا
خطبه ۱۵۴
قسمت اول
در فضائل اهل بيت
🎇🎇🎇#خطبه۱۵۴🎇🎇🎇🎇🎇🎇
✅ضرورت پيروي از امامان دوازده گانه
عاقل با چشم دل سرانجام كار را مي نگرد، و پستي و بلندي آن را تشخيص مي دهد، دعوت كننده حق، (پيامبر (ص)) دعوت خويش را به پايان رسانيد، و رهبر امت به سرپرستي قيام نمود، پس دعوت كننده حق را پاسخ دهيد و از رهبرتان اطاعت كنيد. گروهي در درياي فتنه ها فرو رفته، بدعت را پذيرفته، و سنتهاي پسنديده را واگذاردند، مومنان كناره گيري كرده و گمراهان و دروغگويان به سخن آمدند. مردم! ما اهل بيت پيامبر (ص) چونان پيراهن تن او، و ياران راستين او، و خزانه داران علوم و معارف وحي، و درهاي ورود به آن معارف، مي باشيم، كه جز از در، هيچ كس به خانه ها وارد نخواهد شد، و هر كس از غير در وارد شود، دزد ناميده مي شود،
مردم! درباره اهل بيت پيامبر (ص) آيات كريمه قرآن نازل شد، آنان گنجينه هاي علوم خداوند رحمانند، اگر سخن گويند، راست گويند، و اگر سكوت كنند بر آنان پيشي نجويند.
#نهج_البلاغه
💠باهم نهج البلاغه بخوانیم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
﴿نَمــــٰـاز𔘓➺﴾ !
معنـٰــــا دَهنـــــده و ↡↡
⇠جَهـــــت دَهنـــــده بِہ؛
□ زِنـــــدگے آدَمے أســـــت.𑁍⇨
#نماز_اول_وقت
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#یک_فنجان_عشق ۱۰ #رمان قسمت_دهم بہ_نام_خداے_پرستوهاے_عاشق •°•°•°•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
#یک_فنجان_عشق ۱۰ #رمان قسمت_دهم بہ_نام_خداے_پرستوهاے_عاشق •°•°•°•
#یک_فنجان_عشق ۱۱
#رمان
قسمت_یازدهم
بہ_نام_خداے_پرستوهاے_عاشق
•°•°•°•
کمی مکث کردو گفت:
_آخه چرا؟
+گفتم که...
به دو دلیل
_میتونم بپرسم اون دوتا دلیل چین؟
+بله
_خب...اون دوتا دلیل چین؟!
یه رز دیگه برداشتم و همینطور که گلبرگ به گلبرگ پر پر شون میکردم ادامه دادم:
+دلیل اول خانواده من هستن که میدونم به هیچ وجه راضی نمیشن
و دلیل دوم ...
_دلیل دوم چی؟
+و دلیل دوم اینکه شما بخاطر چادرم منو میخواید!
_ببخشید متوجه نمیشم...
لرزش صدامو کنترل کردم و ادامه دادم:
+شما منو قبل از اینکه چادری بشم دیده بودین ومیشناختین...
سرمو بالا آوردم و تو چشماش نگاه کردم:
اما چرا بعد از اینکه چادری شدم،برای خواستگاری پا پیش گذاشتین؟! کلافه بود...
دستی به موهاش کشیدو گفت:
+کاش میتونستم بهتون ثابت کنم که بخاطر چادرتون پا پیش نذاشتم...کاش...
اما
اینو بخونید...شاید نظرتون عوض شد...
و بعد یه دفترسبز رنگ وگذاشت روی سنگ قبر وبعد رفت...
اشکام یکی پشت دیگری پایین میریختن..
خدایا این چه حسیه؟
چرا هروقت میبینمش قلبم تند تند میزنه
دست و پام میلرزه؟
دلم هُرّی میریزه؟
دفترو برداشتم
و باز کردم و آروم شروع کردم به خوندنش...
(بسم الله الرحمن الرحیم...
توی اردوی شلمچه باما همراه بود...
عجیب بود...خیلی...
جالب اینه که نمازخوندم بلد نبود
اما داشت میومد شلمچه...!
وقتی بهم گفت نماز بلد نیست
یه لحظه ازش بدم اومد که با این سنش نماز خوندن بلد نیست.
اما سریع تو ذهنم اومد که
سید از جدت خجالت بکش!
شاید تو خونواده ای بزرگ شده که مقید نیستن...
.
وقتی بهش گفتم که نماز بخون و بدون هیچ چون و چرایی قبول کرد،
فهمیدم که پایبند اعتقادات خونواده اش نیست.
اون نماز بهترین نماز عمرم بود...
اما به خودم تشر زدم که اون دختر،
هیچ سنمی باتو نداره
و باید خودتو کنترل کنی که به چشم خواهر ببینیش...
اما
این دختر
دل و ایمان مارو باخودش برد...
اما باز هم به خودم میگفتمکه پایبند عشق یک طرفه نشو!
وقتی که از شلمچه برگشت
دیدم که چادری شده...
حدس میزدم...
خیلی از دوستاشو از دست داد
اما براش مهم نبود...
از وقتی که چادری شد،،،
فهمیدم که نصحیت های عقلم به دلم،
همه بی فایده بودن...
⬅ ادامه دارد...
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2