eitaa logo
داروخانه معنوی
6.4هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
4.6هزار ویدیو
126 فایل
کانال داروخانه معنوی مذهبی ؛ دعا؛ تشرفات و احکام لینک کانال در ایتا eitaa.com/Manavi_2 ارتباط با مدیر @Ya_zahra_5955
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️چگونگی یاری در تمامی لحظات حجت الاسلام دارستانی «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ □ اِ؎ هَـــــمہ هَستےفَـــــدٰا؎۔۔ ⇇«نـــــآم زیـــــبآ؎شمـــــا۔۔𔘓» ↶آسمـــــآن هَـــــرگـــــز نَبیـــــند۔۔ «مِثـــــل و هَمتـــــآ؎ شُمــᰔـــآ۔۔»↷ _کٰـــــاش مےشُـــــد کٰاسہ چِشمـــــآن مٰـــــا ، ⇠روز؎ شَـــــود۔۔۔ ◇◇جـــــآیـــــگاه أنـــــدکے، ﴿ خـــٰــاک کِف پٰـــــا؎ شُمـــــآ۔۔۔✿﴾ الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
_گٰـاهے! ⇠نـَــــبٰایـدبِہ‌هَـــــرقِیـــــمټ‌۔۔ ⇠⇠رَنـگ‌جَمٰا؏ـــت شُـــــد! ....حتّٰےأگـر... ⤸⤸مَـن‌تَنھــــــآ..! _«مُحَـــــجبہ‌↬»خیـــــآبانےڪِہ‌؛ ⇇رَدمےشَـوم‌هـَم‌بٰـاشَـم‌! ↶بٰـازهَـم‌دِلخُـوشَم‌بہ‌هَمین‌کِہ۔۔، ◇رَنگ‌تیـــــرِه﴿؏ِــشـق‌مــــــآدَر۔۔𑁍﴾،↷ .....نِشـٰـــــان‌قٰامَتـم‌بٰـــــاشـــــد..!⇉ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
هَرکَسےاین‌آیِـــــہ‌رٰا‌۔۔ ⇠شَبے‌‌¹⁰⁰مَرتـــــبہ‌‌۔۔ ⤸بِہ‌مـُــــدَّت "چِهـــــل⁴⁰"شـَــــب‌بخوٰانـــــد‌! ◈◈﴿اِمـــــآم‌زمـــــآن‌ﷻ۔۔۔﴾رٰا‌‌، .....مےبینَـــــد‌۔۔! مَگـــــر‌کِہ نَشنٰـــــاســـــد۔۔!◇◇ "رَب‌ِّاَدخِلنی‌مُدخَلَ‌صِدق‌و‌ اَخرِجنی‌مُخرَج‌َصدق" [ - رَجَبـــــعلےخَیـــــآط(ره)۔۔۔‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌᯽] «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
تکنیک های مهربانی 08.mp3
8.44M
💞 ۸ توی تنگناها، وسطِ بحرانِ مصائب و مشکلات؛ موقع اثبات مهربانی های صادقانه است! جوری بیا وسطِ میدون؛ که انگار مشکل خودته! «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
﴿پيــــٰـامبــــَـرﷺ⇉﴾: _مـَــــن بـــــرٰا؎ کَسے کِـــــہ ↡↡ ⇇بــــِـگومگـــــو رٰا رهـــــٰا کُنـــــد، هَرچَنـــــد حـــــقّ بـــٰــا او بـــــٰاشَـــــد، □و بــــَـرا؎ کَسے کـِــــہ↡↡ ⇇ دُروغ گُفتـــــن رٰا أگـــــر چِہ، بہ شـــــوخے بـــٰــاشـــــد، تَـــــرک گـــــويـَــــد، ⚜و بــَـــرا؎کَسے کـِــــہ ↡↡ ⇇أخلاقـَــــش رٰا نيکـــــو گـــــردٰانـــــد، ↶خـــــٰانہ‌ا؎دَر حـــــومِہ بِهشـــــت و ↶ خــــٰـانہ‌ا؎ دَر مـَــــرکـــــز بِهشـــــت و ↶خــــٰـانہ‌ا؎ دَر بـــــٰالا؎ بِهشـــــت..... ◇◇ضِمــــٰـانت مےکــُـــنم.𔘓⇉ 📕خصـــــال ص ¹⁴⁴، ح ¹⁷⁰ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
خطبه ۱۸۳ فراز ۲ 🎇🎇🎇#خطبه۱۸۳🎇🎇🎇🎇🎇🎇 🌿ويژگيهاي قرآن قرآن فرماندهي بازدارنده، و ساكتي گويا، و حج
خطبه ۱۸۳ فراز ۴ 🎇🎇🎇🎇🎇🎇🎇🎇🎇 🌻 ضرورت ياد قيامت و عذاب الهي مردم! شما چونان مسافران در راهيد، كه در اين دنيا فرمان كوچ داده شديد، كه دنيا خانه اصلي شما نيست و به جمع آوري زاد و توشه فرمان داده شديد. آگاه باشيد! اين پوست نازك تن، طاقت آتش دوزخ را ندارد پس به خود رحم كنيد، شما مصيبتهاي دنيارا آزموديد، آيا ناراحتي يكي از افراد خود را بر اثر خاري كه در بدنش فرو رفته، يا در زمين خوردن پايش مجروح شده، يا ريگهاي داغ بيابان او را رنج داده، ديده ايد كه تحمل آن مشكل است؟ پس چگونه مي شود تحمل كرد كه در ميان دو طبقه آتش، در كنار سنگهاي گداخته، همنشين شيطان باشيد؟ آيا مي دانيد وقتي مالك دوزخ بر آتش غضب كند، شعله ها بر روي هم مي غلطند و يكديگر را مي كوبند؟ و آنگاه كه بر آتش بانگ زند ميان درهاي جهنم به هر طرف زبانه مي كشد؟ اي پير سالخورده! كه پيري وجودت را گرفته است، چگونه خواهي بود آنگاه كه طوقهاي آتش به گردنها انداخته شود، و غل و زنجيرهاي آتشين به دست و گردن افتد؟ چنانكه گوشت دستها را بخورد؟ 💠باهم نهج البلاغه بخوانیم «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
دسترسی آسان به بندهای استغفار هفتادبندی امیرالمومنین (ع) 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 🌺صوت و متن بند چهل و سوم «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
﴿پیـــٰــامبرگرٰامےاســـــلٰام ﷺ𔘓⇉﴾ .... فـَــــرمودَنـــــد:↡↡ ⇇همــــٰـانـــــٰا خـُــــداوند بہ سِہ³ گـــُــروه وعـــــدِه دٰاد۔۔ بـــــِدون حســٰـــاب وٰارد ⇠بِهـــــشت شَـــــونـــــد، ◈◈و هَـــــر یِک¹ أز ایـــــن سِہ³ گــُـــروه (روز قیــــٰـامـَــــت) مےتـــــوٰاننـــــد ؛ ⤸⤸هشتـــٰــاد⁸⁰ هِـــــزٰار نَفـــــر رٰاشِفــــٰـاعت ۔۔۔ کـُــــنند! وآن‌هـــٰــا عبـــٰــارتــَـــند أز: ╰─┈➤ ¹- مّـــــؤذن ²- امـــٰــام جمــٰـــاعَـــــت ³- کـَــــسے کِہ وُضـــــو بِگـــــیرد، سپـَــــس دٰاخـــــل مَسجـــــد شَـــــود و نمـــٰــاز رٰا، بِہ جَمــــٰـاعـــــت بِہ جــٰـــا آورد. 📚 مستـــــدرک الوســـــائل، ج ¹، ص⁴⁸⁸ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی قسمت_شانزدهم✍ بخش چهارم 🌼🌸میز تو نهار خوری چیده شد به خا
" "بر اساس قسمت_هفدهم✍ بخش اول 🌼🌸آماده شدم و با اکراه رفتم پایین تو آشپز خونه ، ولی حمیرا خواب بود و علیرضا خان رفته بود مهمونی … این طوری خوب بود تورج گفت اومدم دنبالت خواب بودی …. گفتم راستی چیکارم داشتی خواب نبودم نماز می خوندم … گفت هیچی حوصله ی منو ایرج سر رفته بود … ایرج گفت بیام دنبالت شاید یک کاری کردیم … می خواستیم بریم بیرون دور بزنیم …. اگه می دونستم سر نمازی پیام رو می دادم ولی فکر کردم خوابی … عمه گفت : نه امشب نمیشه برین بیرون من تنهام ….. 🌼🌸بعد از شام به پیشنهاد عمه رفتیم تو حیاط قدم زدیم….. کمی دلم باز شد مخصوصا که با ایرج بودم و شاید فقط به خاطر اون بود که تا دیر وقت تو حیاط موندم ……… اون شب من دیگه قصد نداشتم برم اتاق حمیرا احساس می کردم ذات خوبی نداره.. حالا که دیگه حالش هم خوبه بازم همون جور رفتار می کنه … 🌼🌸اصلا به من چه برای خودم درد سر درست کنم … با خیال راحت خوابیدم …نیمه های شب یکی منو صدا کرد رویا خانم … رویا خانم … بیدار شدم پرسیدم کیه؟ گفت منم مرضیه میشه درو باز کنی ؟ در و باز کردمو گفتم اتفاقی افتاده ؟ گفت: نه ولی بی قراره تو رو می خواد نمی خوابه همش به خودش می پیچه و میگه بیا دیگه با منم دعوا می کنه میگه تو برو فکر می کنه چون من اونجام تو نمیری …. 🌼🌸گفتم نمیشه می ترسم منو بشناسه الان هوشیاره … میدونی اگر شناخت چی می شه همه می گن چرا رفتی پس تقصیر خودته ….. گفت حالا چیکار کنم ؟ …می خوای من پشت در باشم اگر چیزی شد تو فرار کن من میگم اشتباه کرده …… گفتم نمی دونم … خوب این چه کاریه ولش کن خودش خوب میشه …گفت : 🌼🌸شما به خاطر خدا بیا به اون کار نداشته باش نمی دونی چقدر منتظره دلم براش سوخت ……..با ناراضیتی رفتم….. تا از در رفتم تو احساس کرد که منم زیر لب گفت اومدی ؟ و دستشو برای اینکه دست منو بگیره برد بالا …..منو نشناخت و هنوز فکر می کرد فرشته ای به سراغش میره ….. وقتی از اتاق حمیرا اومدم بیرون و رفتم وضو بگیرم صدای دعوا و مرافه ی عمه و علیرضا خان رو شنیدم …. 🌼🌸چند پله رفتم پایین عمه داشت گریه می کرد و بد و بیراه می گفت ولی فحش هایی که علیرضا خان می داد بدتر بود ..مثل اینکه علیرضا خان تازه اومده بود خونه …….تنم شروع کرد به لرزیدن یک لحظه فکر کردم الان دنیا آخر میشه … 🌼🌸دلم می خواست برم و عمه رو ساکت کنم ولی می دونستم از این کار خوشش نمیاد این بود که منصرف شدم و برگشتم …… ولی صبح توی صورت عمه اثری از اون جدال دیشب نبود و اگر ورم پشت چشمش که از گریه ی زیاد بوجود اومده بود ، نبود فکر می کردم اشتباه فهمیدم …… 🌼🌸تا روز سیزده بدر که از صبح همه در رفت و آمد بودیم تا آماده بشیم برای رفتن به باغی که علیرضا خان تو قیطریه داشت…. دیگه بچه ها ورق و شطرنج وتخته وتوپ وطناب برداشته بودن و کلی تدارک دیدن برای اینکه بهمون خوش بگذره ، اون روز ها هنوز اون طرفا آباد نبود و پر بود از باغ های میوه و نهر های پر آب. 🌼🌸اون باغ قسمتی از زمین های چیذر بود و بهشتی روی زمین… یک استخر پر از آب تمیز که چند تا درخت شاه توت در اطرافش بود و بید مجنون روی اون سایه می انداخت درخت های سر به فلک کشیده با صدای پرنده ها فضای رویایی رو درست کرده بودن…. که اگر آدم با کسی که دوست داره اونجا باشه همه چیز بر وفق مراد میشه …… ویلای باغ خیلی بزرگ نبود ، ولی شیک و مرتب ساخته شده بود با یک ایوان بسیار وسیع….. 🌼🌸پیرمرد لاغر و قد کوتاهی که در باغ رو برای ما باز کرد اسمش حسنعلی بود اون مدام توی باغ بود و ازش نگه داری می کرد ….. منو تورج و ایرج با حمیرا با هم رفتیم …حمیرا جلو نشست در حالیکه همش به من پشت چشم نازک می کرد و منو تورج عقب …و تنها چیزی که دلم خوش بود نگاه های گاه و بی گاه ایرج از تو آینه بود …… عمه و علیرضا خان و مرضیه با اسماعیل اومدن … باغ منو به وجد آورده بود ولی حمیرا نمی گذاشت، با متلک هاش و نگاه های تحقیر آمیزش نمی گذاشت راحت باشم… … ادامه_دارد «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی قسمت_هفدهم✍ بخش اول 🌼🌸آماده شدم و با اکراه رفتم پایین تو
" "بر اساس قسمت_هفدهم ✍ بخش دوم 🌼🌸منو موجود اضافی می دید که باید یک طوری منو از سر راهش بر داره ، ولی با سفارش هایی که بهش شده بود دست براه و پا براه رفتار می کرد …. مرضیه و اسماعیل مشغول روبراه کردن سور و سات غذا بودن خود علیرضا خان هم همین طور که پیپ می کشید به کمک اسماعیل آتیش درست می کرد تا کباب درست کنه … رفتم به عمه کمک کنم گفت نمی خواد تو برو خوش بگذرون …… کاری نداریم …منم راه افتادم تا برم توی باغ یک دور بزنم و طبق معمول تورج دنبالم راه افتاد ایرج زیر چشمی به من نگاه می کرد …. می دید که ما داریم دور میشیم …. من دلم می خواست هر چه بیشتر ازحمیرا فاصله بگیرم …. ولی ایرج صدا زد کجا میرین ؟ تورج برگشت …. گفت بیا توام …اونم اومد و گفت نرین همه دور هم باشیم حمیرا داره بد جوری نگاه می کنه ناراحت میشه …خوب نیست تنها بشه الان نمی تونیم پیش بینی کنیم چی میشه پس یک کم رعایت کنیم خوبه تا به همه خوش بگذره و ما رو برگردوند …. من رفتم کنار استخر وایستادم به تماشا کردن ….. حمیرا جلوی ایوون منتظر بود نگاه خشمگینی به من کرد و اومد جلو گفت : فهمیدم چرا اینجا کنگر خوردی لنگر انداختی برای لاس زدنه … دوتا جوون ساده گیر آوردی داری تاخت و تاز می کنی ….. کور خوندی اینجا جاش نیست گمشو از زندگی ما بیرون مار خوش خط و خال …. همه برآشفته شدن … علیرضا خان دور تر بود با عجله خودشو رسوند و گفت می زاری یک نفس راحت بکشیم ؟ حالا امروز رو هم بهمون زهر مار کن …ای بابا همه ی زندگی رو به گند کشیده ول نمی کنه ….. ایرج و تورج هر دو تا عصبانی شده بودن ولی با حرفایی که علیرضا خان زده بود ساکت شدن …. حمیرا مونده بود الان باید چیکار کنه ؟ من سرمو انداختم پایین و خواستم برم که یک مرتبه با چنان ضربی زد تخت سینه ی من که پرتاب شدم اول سرم خورد به لبه ی استخر و افتادم تو آب …. شنا بلد نبودم ، درد شدیدی تو سرم احساس می کردم و حواسم بود که چی شده رفتم زیر آب ایرج خودشو انداخت تو آب و منو گرفت تا اون رسید چند بار بالا و پایین رفتم فقط وقتی اومدم رو آب دور و ورم رو قرمز دیدم … منو گرفت تو بغلش دستمو از ترس دورگردنش حلقه کردم و بهش چسبیدم ولی چشمم سیاهی رفت و دیگه چیزی نفهمیدم ……… وقتی به خودم اومدم هنوز چشمم بسته بود نمی دونستم کجام و چی شده آهسته چشممو باز کردم اولین کسی که دیدم ایرج بود نفس راحتی کشیدم پرسیدم من کجام ؟ گفت : حالت خوبه درد نداری ؟ بعد عمه و تورج رو دیدم و یک دکتر هم اونجا بود ….عمه مثل ابر بهار گریه می کرد … و ایرج هم چشماش گریون بود چراغا روشن بود و معلوم میشد دیگه شب شده …. عمه اومد جلو و دستمو گرفت تو دستش … ولی حرفی نزد فقط هق و هق گریه می کرد …… دلم براش سوخت گفتم تو رو خدا گریه نکنین من خوبم چیزی نشده که حمیرا حالش بد نشد ؟ تورج با عصبانیت گفت ولش کن احمق بی شعور رو …. کپه مرگشو گذاشته………. ادامه_دارد «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
30.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌙🌓 🙏 شرح حدیثی درباره نماز شب ✏️شرح حدیثی از امام صادق(علیه‌السلام) درباره فضیلت و نقل توصیه آیت‌الله حاج میرزا علی آقای قاضی به علامه طباطبائی توسط رهبر انقلاب در ابتدای درس خارج فقه. ۱۳۹۸/۱۱/۱۴ 🗓۶ ربیع الاول، سالروز درگذشت آیت‌الله حاج میرزا علی آقای قاضی «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸✨نیایش شبانه با حضـرت دوست ❤️  🌸✨خداوندا ؛ آرامش شبانگاهت 🤍✨گویی وجود آدمی را از این کره خاکی 🌸✨رها میکند نگاه به آسمانت و هم بزرگی ات 🤍✨و هم قدرتت... و....لبخندت! 🌸✨و ندایی که مدام جلوه میکند: 🤍✨خدایی هست که تو را میبیند... 🌸✨حرف هایت را میشنود.. 🤍✨درکــــت مـــیـــکـــنــــد 🌸✨بوده .... هست.... و.... خواهد بود 🌸✨خدایا دل نگرونی هامونو بگیر 🤍✨و آرامش هدیه کن به قلب تک تکمون 🌸✨آمـــــیــــن یـــــا رَبَّ🤲 🌸✨خستگی هاتو به خاطرمسپار   🤍✨که افق نزدیک است و "خدایی" بیدار   🌸✨که تو را می بیند و به عشق تو همه 🤍✨حادثه ها میچیند که به یادش باشی و 🌸✨بدانی که همه بخشش اوست و 🤍✨هـــمــیــــن کــــافـــی اســـت 🌸✨شـــــبـــــتـــــون آروم «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
نمیدونم از نته یا ایراده ایتاس خسته شدم برای ارسال یک پست باید سه چهار دقیقه منتظر بمونم تا ارسال بشه😢🥺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از داروخانه معنوی
از جُملہ د؏ــــآهـــــآیے ڪہ؛ ﴿شِیـــــخ جَعـــــفر مُجتهد؎﴾(رہ) مُڪرر توصّیہ مےڪَردند : خوٰاندن ﴿زیـــــآرت ٰال یٰاسیـــــن✿ ﴾ در نُہ⁹ روزهنگام بین الطُلو؏ـــــین بود ڪِہ آثـــــآر ؏ـَــــجیبے دَر پے دٰارد۔۔۔۔♡♡♡ @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از داروخانه معنوی
•~🌸🌿~• وَلےبَچہ ھآ اَز‌قَضا‌ٓشُدڻ نَمآز‌صُبحتون‌ْبِتَرسیدْ! میڱن‌ْخُدآ؛ أڱہ بِخوٰاد‌خِیر؎رو‌؛ أزیِہ بَنده‌ا؎بڱیرھ۔۔۔۔!!! نَمآز‌صُبحِش‌ْرو‌قضٰا‌مےڪُنِه! 💥 @Manavi_2