eitaa logo
داروخانه معنوی
6.4هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
4.6هزار ویدیو
126 فایل
کانال داروخانه معنوی مذهبی ؛ دعا؛ تشرفات و احکام لینک کانال در ایتا eitaa.com/Manavi_2 ارتباط با مدیر @Ya_zahra_5955
مشاهده در ایتا
دانلود
امروز دوشنبه ختم انعام داریم هر کس مایله شرکت کنه وارد لینک زیر بشه .هم میتونید سوره رو کامل بخونید هم یک قسمت ۵۵ آیه ای .لطفا اسم و فامیلیتون رو بنویسیدو اعلام کنید کامل میخونید یا یک قسمت تااسمتون تو لیست ثبت بشه روزهای شنبه ختم سی جزء قرآن روزهای دوشنبه ختم انعام هدیه برای ظهور و سلامتی آقا جانمون حضرت مهدیﷻ لینک گروه👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/170918372C42e49e2bdb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌡 دمای زمین صحرای قیامت چقدر است؟! ⏱زمان مطالعه ۱ دقیقه⏱ ☘روزی پیامبر، سلمان و ابوذر را فراخواند و به هر کدام در همی داد تا خرج کنند. سلمان آن درهم را به فقیری بخشید، ولی ابوذر برای مخارج روزمره اش آن را صرف کرد روز بعد پیامبر هر دو را نزد خود خواند و به صحرا برد. طبق دستور پیامبر، اجاقی درست کردند و آتشی روشن کردند و سنگی را روی اجاق گذاشتند تا داغ شود. فرمودند: «هر کدام بروید روی این سنگ بایستید و بگویید در هم دیروز را چه کردید.» سلمان رفت روی سنگ داغ، یک جمله گفت: «در راه خدا انفاق کردم» و زود پرید پایین. ابوذر رفت روی سنگ داغ و شروع کرد به توضیح که از آن یک درهم مقداری را نان خریدم، کمی از آن را خرما خریدم، بعد مقداری را برای اسب علوفه خریدم. ناگهان فریادش بلند شد که «سوختم!» پیامبر فرمود: «روز قیامت زمین داغ تر از این سنگ است و آدم باید بایستد حساب پس بدهد...» 📙خزینة‌الجواهر فی زینت‌المنابر، ص۱۵۰ 🌱البته در روایت آمده است که در روز قیامت برای ضروریات و کفاف زندگی مثل غذا، لباس، خانه همسر و.... حسابی نخواهد بود، ولی بیشتر از آن، یعنی تجملات و تشریفات هر چند از مال حلال باشد، حساب دارد. ( ) «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یـِــــکے¹بہ آیـــّــت‌الله‌بهـــٰــا‌الدینےگــُـــفت: ⇇حـــــٰاج‌آقـــٰــا! ⤸⤸دُعـــــٰا‌کــُـــنید‌مـَــــن‌آدَم‌بِشَـــــم. ایشـــــون‌بــــٰـا‌خَنـــــده‌؎مَـــــلیحےگـــُــفتن: ⇠بــٰـــا‌دُعــــٰـا؎خـــــٰالےکــَـــسےآدَم‌نِمیشہ؛ ◇◇بـــــٰایـَــــد‌زَحمـــــت‌بِکـــــشید... «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
خطبه ۱۸۶ فراز ۳ 🎇🎇🎇#خطبه۱۸۶🎇🎇🎇🎇🎇🎇 ✅شناخت قدرت پروردگار پيش از او چيزي وجود نداشته وگرنه خدا
خطبه ۱۸۶ فراز آخر 🎇🎇🎇🎇🎇🎇🎇🎇🎇 ✅ معاد و آفرينش دوباره پديده ها نابودي جهان پس از پديد آمدن، شگفت آورتر از آفرينش آغازين آن نيست، چگونه محال است در صورتيكه اگر همه جانداران جهان، از پرندگان و چهارپايان، آنچه در آغل است و آنچه در بيابان سرگرم چراست، از تمام نژادها و جنس ها، درس نخوانده و زيرك انسانها، گرد هم آيند تا پشه اي را بيافرينند، توان پديد آوردن آن را ندارند، و راه پيدايش آن را نمي شناسند، كه عقلهايشان سرگردان و در شناخت آن حيران مي ماند، و نيروي آنها سست و به پايان مي رسد، و رانده و درمانده باز مي گرداند، آنگاه اعتراف به شكست مي كنند، و اقرار دارند كه نمي توانند پشه اي بيافرينند و از نابود ساختنش ناتوانند و همانا پس از نابودي جهان تنها خداي سبحان باقي مي ماند، تنهاي تنها كه چيزي با او نيست، آنگونه كه قبل از آفرينش جهان چيزي با او نبود، بي وقت و زمان، نه روزگاري و نه مكان، در آن هنگام مهلت ها به سرآيد، سالها و ساعتها سپري شود و چيزي جز خداي يگانه قهار باقي نمي ماند كه بازگشت همه چيز به سوي اوست. پديده ها، چنانكه در آغاز آفريده شدن قدرتي نداشتند، به هنگام نابودي نيز قدرت امتناعي ندارند، زيرا اگر مي توانستند پايدارتر مي ماندند، آفرينش چيزي براي خدا رنج آور نبوده و در آفرينش موجودات دچار فرسودگي و ناتواني نشده است، موجودات را براي استحكام حكومتش نيافريده، و براي ترس از كمبود و نقصان پديد نياورده است، آفرينش مخلوقات نه براي پرهيز از دشمني بود كه به او هجوم آورد، و نه براي ازدياد دوران حكومت، و نه براي پيروز شدن بر شريك و معارض، و نه براي رفع تنهايي بوده است. سپس همه موجودات را نابود مي كند، نه براي خستگي از اداره آنها، و نه براي آسايش و استراحت، و نه به خاطر رنج و سنگيني كه براي او داشتند، و نه براي طولاني شدن ملال آور زندگيشان، بلكه خداوند با لطف خود موجودات را اداره مي فرمايد، و با فرمان خود همه را برپا مي دارد، و با قدرت خود همه را استوار مي كند. سپس بدون آنكه نيازي داشته باشد بار ديگر همه را باز مي گرداند، نه براي اينكه از آنها كمكي بگيرد، و نه براي رها شدن از تنهايي با آنها مانوس شود، و نه آنكه تجربه اي به دست آورد، و نه براي آنكه از فقر و نياز به توانگري رسد، و يا از ذلت و خواري به عزت و قدرت راه يابد. 💠باهم نهج البلاغه بخوانیم «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
دسترسی آسان به بندهای استغفار هفتادبندی امیرالمومنین (ع) 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 🌺صوت و متن بند پنجاه و دوم «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شـــٰــاهرٰاه وُصـــــول بِہ خُـᰔــــدٰا، ⇠⇠دِل أســـــت... ⤸⤸پَـــــس بــــٰـایـــــد کوشیـــــد کِہ؛ ۔۔۔ دِل رٰا پــــٰـاک کـــَــرد! و گــَـــرد و غُبـــــٰار تَعلُقـــــٰات رٰا، _ أز دِل شُســـــت⇉ کِہ دِلےکِہ در آن تَعلّقـــــٰات بــــٰـاشـــَــد؛ ⇇بِہ خُـــــدٰا وَصـــــل نمےشـَــــود... ﴿طَلـــــبہ شَهیـــــدمحمـّـدمَســـرور𑁍﴾ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی قسمت_بیست و دوم ✍ بخش ششم عمه نگاهی به من کرد . پرسید چ
" "بر اساس قسمت_بیست_وسوم- تورج تا نهارشو خورد اومد بالا که تلفن رو توی اتاق من نصب کنه .. از این موضوع خیلی خوشحال بودم کسی رو جز مینا نداشتم که بهش زنگ بزنم ولی همونم جلوی بقیه معذب بودم و اغلب این کارو نمی کردم …. کارش که تموم شد گفت : هر وقت سه تا ضربه بزنی رو گوشی من از تو اتاقم جواب میدم … اگرم به کسی تلفن کردی گوش میدم و کنترل می کنم ببینم با کی حرف می زنی و چی میگی ؟ گفتم دستت درد نکنه خیلی لطف کردی …. گفت : واقعا ؟ و خندید و رفت …. منم نشستم سر درس و تا نزدیک اومدن ایرج مشغول شدم …. بعد خودمو آماده کردم برم پشت پنجره برای استقبالش ….. اون شب اونا یک کم دیر رسیدن و اتنظارم طولانی شد …. با خودم فکر می کردم هیچ لذتی برای من مثل این انتظار نیست … و هر ثانیه ی اونو دوست داشتم … تا بالاخره اومد دیگه هوا تاریک شده بود و من ندیدم که اون دستی برای من تکون داد یا نه ….. خوب ولی دلم گرم بود که اون دیگه تو خونه اس و من می تونم اونو ببینم …. نمی دونستم چرا اصلا دوریشو نمی تونستم تحمل کنم ……. وقتی مرضیه برای شام صدام کرد لباس قشنگی پوشیدم و رفتم پایین … همه جمع بودن حمیرا هم بود… سلام کردم و نشستم … علیرضا خان پرسید به ,به , چه زیبا خوش اومدی خوبی بابا ؟ من ترسیدم چون قبلا مراعات حمیرا رو می کردن و با من زیاد جلوی اون حرف نمی زدن …. گفتم : مرسی لطف دارین ….. تورج گفت : واقعا ؟ خندم گرفت و گفتم این واقعا دیگه جاش نبود …. گفت اتفاقا خیلی هم جاش بود چون واقعا ما لطف داریم ؟خودمون که اینطوری فکر نمی کنیم … ایرج زد تو پشتشو گفت : یک دقیقه آروم بگیر تا شام بخوریم …..حمیرا هم لبخندی زد و گفت : مگه می تونه آروم بشینه …تورج با خوشحالی گفت : الهی من فدات بشم که بالاخره من به چشم تو اومدم ….واقعا؟ منو دیدی خواهر؟ … حمیرا گفت : خیلی بی چشم رو رویی کی به تو زبان یاد داد که الان بهش افتخار می کنی ؟ جواب داد : تو دادی والله تو دادی از همون جا بود که من تو اجتماع سر خورده شدم وعقده ای … یادته چقدر از خنکی من شکایت داشتی؟ و تحقیرم می کردی ؟ حمیرا گفت : خوب برای همین زبانت خوب شد و گرنه یاد نمی گرفتی …بهت سخت گرفتم……. علیرضا خان هم یاد بچگی تورج افتاد و هی برای من از شیرین کاریهای اون تعریف می کرد ….. وقتی هم شامش تموم شد پیپ شو آورد و روشن کرد و بحث رو ادامه داد از خاطراتشون گفت از بچگی تورج که خیلی شیطون بود از آقایی ایرج …. و بعد یاد روز اول مدرسه ی حمیرا افتاد که چطوری اول از همه رفته تو مدرسه و به هیچ کس محل نگذاشته بود …..صحبت علیرضا خان گل انداخت …….. من فقط اونا رو نگاه می کردم که مثل یک خانواده ی خوشبخت دور هم نشسته بودن و از مصاحبت هم لذت می بردن گاهی می خندیدن و گاهی متاسف می شدن …و این خوب بود……… برای اولین بار همه دور یک میز نشستن و غذا خوردن و حرف زدن …. بدون اینکه دلخوری پیش بیاد …. من تو این مدتی که اونجا زندگی کردم چنین چیزی ندیده بودم…… صورت عمه از هم باز شده بود و این برای من که اون دیگه همه کس بود و دوستش داشتم و می دونستم اونم از ته دلش منو دوست داره خیلی با ارزش بود …. بهش نگاه می کردم از حرفای شوهرش به وجد میومد و سعی می کرد اون محفل رو گرم نگه داره… آره همین بود… اون داشت این کارو می کرد که هی از علیرضا خان در مورد حرفایی که می زد سئوال می کرد تا اون بازم ادامه بده و گرنه اون خاطرات مشترک بود و خودش همه چیز رو می دونست ….انگار دلش می خواست حالا که محفل خانواده اش گرم شده اونو تا ابد نگه داره …………….دو روز به کنکور بیشتر نمونده بود و من دلم می خواست برم سر درسم ولی وقتی به اشتیاق عمه و خنده های بچه ها نگاه می کردم دلم نمیومد جمع شون رو خراب کنم …آخه روی سخن اونا من بودم …. همشون اون خاطرات رو می دونستن به جز من….. و هر کدوم چیزی یادش میومد با آب و تاب اونو تعریف می کرد ….منم به علامت اینکه خیلی جالبه می خندیم و گاهی هم اظهار نظر می کردم ……. البته من دوست داشتم گوش کنم ولی در یک فرصت دیگه که اونقدر دلم برای درسم شور نمی زد ….یواشکی به ساعت نگاه کردم نزدیک یک بود و حتی حمیرا هم بیدار بود … و تازه عمه برای همه چایی ریخت و با شوکولات آورد ….با خودم گفتم : رویا حالا برفرض ده تا تست دیگه هم حل کردی چی میشه مگه؟ ول کن…امشب رو ول کن … «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی قسمت_بیست_وسوم- #بخش_اول تورج تا نهارشو خورد اومد بالا ک
" "بر اساس قسمت_بیست_وسوم بخش_دوم که باز ایرج مثل فرشته نجات به دادم رسید فکر می کنم متوجه شده بود که من به ساعتم نگاه کردم و گفت : دخترا که چایی نخورن برن بخوابن که رویا کنکور داره و حمیرا جان هم برای خوابیدن دیر کرده ….. و خودش بلند شد دستشو دراز کرد تا حمیرا دست اونو بگیره و با هم برن بالا منم سریع خودمو رسوندم به اتاقم و بدون معطلی مشغول شدم ….. نزدیک یک ساعت گذشت … من هی چشمم گرم میشد ولی باز به خودم نهیب می زدم و بیدار می شدم و با اینکه از اون درس چیزی نمی فهمیدم بازم دلم نمیومد بخوابم …. که یک نفر دو ضربه ی آهسته زد به در….. فکر کردم خواب می بینم …کمی صبر کردم … صدای یک ضربه ی دیگه که اومد پریدم وسط اتاق و هوشیار شدم پرسیدم کیه ….حمیرا بود خیلی آهسته گفت : میشه بیام تو …خودم در و باز کردم …. با لباس خواب بود و کمی خودشو جمع کرده بود و دستهاشو تو هم کرده بود گفت : میشه بیای پیش من بخوابی ؟ بدون درنگ گفتم: آره الان میام ….مثل برق رفت … لباس خوابم رو پوشیدم و بالشم رو بر داشتم و رفتم به اتاقش در حالیکه می دونستم اون شب ها مثل بچه ها میشه و احتیاج به یک پناه گاه داره ….. تا من رفتم اون روی تخت دراز کشیده بود به من گفت توام اینجا بخواب … بالشم رو گذاشتم و روی تخت نشستم پرسیدم تا الان نخوابیدی ؟ یا بیدار شدی ؟ گفت : خوابم نبرد بد خواب شدم .داشتم فکر می کردم… توام بخواب دیگه ………….. آهسته کنارش دراز کشیدم ….هر دو بی حرکت و بدون صدا بودیم دیدم دستشو رو هوا برده و آهسته اونو تکون میده … گفتم : میشه دست تو رو بگیرم ؟ …با سرش گفت آره …. و اونم با اشتیاق دست دیگه شو گذاشت روی دست منو چشماشو بست ….. یک کم سکوت کرد و بعد گفت : وقتی خیلی حالم بد بود ، همش از خدا می خواستم یکی رو بفرسته تا منو نجات بده … وقتی تو اومدی فکر کردم فرشته ای… و من دارم خیال می کنم دلمو به همین خوش کردم ، اومدنت که هر شبی شد امیدوار شدم که تو همونی هستی که خدا برای من فرستاده ….. صدات منو آروم می کرد و تو دلم یک نور امید پیدا شده بود … اما من با تو چیکار کردم … باور کن عمدی نبود …. افتادنتو می گم … از اون شب دیگه تو نیومدی و من فکر کردم فرشته تنبیهم کرده و نمیاد باید حدس می زدم …. یک شب نگاهت کردم با خودم گفتم چقدر شکل رویاس… چیه تو دلم خالیه انگار به هیچ کجا وصل نیستم … می فهمم که حتی پدر و مادر و برادرم هم منو نمی خوان …. تنها و بی کس موندم ….. نمی فهمم دارم چیکار می کنم فقط نفس می کشم .. بدون اینکه زندگی کنم ……….. آروم دستمو بردم توی موهاش و نوازشش کردم مثل قبل … ادامه داد … توام از من بدت میاد می دونم …. گفتم: ببین اشتباه می کنی اگر بدم میومد الان اینجا نبودم حتما یک علاقه ای بهت دارم که دلم می خواد پیش تو باشم ، از ترس نیست از احترام هم نیست پس تو فکر می کنی من چرا اومدم ؟ برای چی ؟ می خوام چی رو ثابت کنم ؟ ….. این فکرا که تو می کنی همه ی آدما می کنن احساس بی پناهی و تنهایی من خیلی از روزا مو این طوری می گذرونم تا قبل از مردن مامان و بابام هیچ وقت این حس رو نداشتم ……. ولی تو اونا رو داری ؛؛ قدرشونو نمی دونی … تو هنوز نمی دونی بدون اونا زندگی چقدر سخت میشه …. من طعمشو چشیدم خیلی بده … نمی دونم تو از زندگی چی می خوای ولی اول قدر اونایی رو که داری بدون تا بتونی به هر چی می خوای برسی …… میشه فکر کنی من همون فرشته ی توام و ازت بپرسم الان دلت می خواست چی داشته باشی که راضی بشی؟اونوقت چی می گفتی؟ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
18.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌙🌓 ❗️اگر اهل هستید، حتماً این ویدیو رو ببینید، تا با این ذکر بعد از نماز وتر پاداشی عظیم نصیب‌تان شود. 👈🏻 برای دیگران هم بفرستید و در ثواب‌شان شریک شوید ... «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁نیایش شبانه با حضـــــرت عشق ❤️❤️ 🍁خدایا ؛ امید هر کسی به‌ نیازی 🍂وحــــاجــــتـــی‌ســـت 🍁وامید ما برحمت بی‌منتهای تست 🍁هرکس امیدوار باعمال خویشتن‌ست 🍂و ما امیدوار به لطف و عطای تو 🍁برای تو غیرممکن وجودندارد 🍂غیرممکن های زندگی همه ما 🍁را ممکن کن؛ رحمتت را برما ببخش و ببار 🍂آمــــیــــن یــــــا رَبَّ 🙏 🍁در این شب قشنگ پاییزیی 🍂آرزو میکنم کلبہ دلاتون 🍁همیشہ آرام باشہ 🍂و شادی و برکت 🍁مثل باران رحمت 🍂از آسمان براتون بباره 🍁شبتون آروم و پر از آرامش الهی «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از داروخانه معنوی
از جُملہ د؏ــــآهـــــآیے ڪہ؛ ﴿شِیـــــخ جَعـــــفر مُجتهد؎﴾(رہ) مُڪرر توصّیہ مےڪَردند : خوٰاندن ﴿زیـــــآرت ٰال یٰاسیـــــن✿ ﴾ در نُہ⁹ روزهنگام بین الطُلو؏ـــــین بود ڪِہ آثـــــآر ؏ـَــــجیبے دَر پے دٰارد۔۔۔۔♡♡♡ @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از داروخانه معنوی
•~🌸🌿~• وَلےبَچہ ھآ اَز‌قَضا‌ٓشُدڻ نَمآز‌صُبحتون‌ْبِتَرسیدْ! میڱن‌ْخُدآ؛ أڱہ بِخوٰاد‌خِیر؎رو‌؛ أزیِہ بَنده‌ا؎بڱیرھ۔۔۔۔!!! نَمآز‌صُبحِش‌ْرو‌قضٰا‌مےڪُنِه! 💥 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از داروخانه معنوی
اعمال قبل خواب😍 شبتون پر نور⭐🌜 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
18.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸سلام و هزاران درود❤️ 🌼امروز سه شنبه۱۴۰۳/۷/۳: سازت" ❤️اگر عشق بنوازد... همه خلقت خواهند رقصید، زبانت اگر شیرین باشد 🦋همه پروانه ها گرد تو خواهند آمد، 🌊قلبت دریای رحمت باشد، همه در آن جا خواهند گرفت... پس ❤️‍🔥" عشق" را بنواز، با زبان شیرینت بخوان، 💘و با قلبت پذیرا باش... «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
✴️ سه شنبه 👈3 مهر/ میزان 1403 👈20 ربیع الاول 1446 👈24 سپتامبر 2024 🕌 مناسبت های دینی و اسلامی. 🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی. ❇️امروز سه شنبه روز مناسبی برای امور زیر است. ✅خواستگاری و عقد و عروسی. ✅خرید و فروش. ✅بنایی و خشت بنا نهادن. ✅تاسیس و پایه گذاری امور اساسی. ✅برداشت محصولات کشاورزی. ✅درختکاری. ✅شروع به کسب و کار. ✅و شروع به درمان و معالجه خوب است. 🚖سفر : مسافرت سلامتی و سود دارد. 👶مناسب زایمان و نوزاد فاضل و دانشمند گردد. 🤕 بیمار امروز زود خوب شود. 🔭  احکام نجوم. 🌓 امروز قمر در برج جوزا است و برای امور زیر خوب است: ✳️خرید جنس مورد نیاز. ✳️معامله املاک و مستغلات. ✳️تبادل اسناد و قباله جات و قولنامه. ✳️ارسال کالا به مشتری. ✳️تاسیس شرکت و امور مشارکتی. ✳️شروع آموزش و تعلیمات. ✳️آغاز نگارش کتاب پایان نامه و مقاله. ✳️و ملاقات با روسا نیک است. 🔵نوشتن حرز و سایر ادعیه و نماز و بستن آن برای اولین بار مناسب است. 👨‍👩‍👧‍👦مباشرت امشب شب چهارشنبه : مباشرت شدیدا کراهت دارد. 💇💇‍♂ اصلاح سر و صورت: طبق روایات، اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث ایمنی از بلاها می شود. 💉💉حجامت خون دادن فصد. 🔴 خون_دادن یا حجامت در این روز از ماه قمری ، باعث صحت می شود. ✂️ ناخن گرفتن. سه شنبه برای گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و در روایتی گوید باید بر هلاکت خود بترسد. 👕👚 دوخت و دوز. سه شنبه برای بریدن،و دوختن  لباس_نو روز مناسبی نیست و شخص، از آن لباس خیری نخواهد دید( به روایتی آن لباس یا در آتش میسوزد یا سرقت شود و یا شخص، در آن لباس مرگش فرا رسد)(خرید لباس اشکال ندارد)(کسانی که شغلشان خیاطی است میتوانند در روزهای خوب بُرش بزنند و در روزهای دیگر آن را تکمیل کنند) ✅ وقت استخاره در روز سه شنبه: از ساعت ۱۰ صبح تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تاعشای آخر( وقت خوابیدن) 😴😴 تعبیر خواب. تعبیر خوابی که امشب شبِ چهار شنبه دیده شود طبق ایه ی 21 سوره مبارکه "انبیاء " علیهم السلام است. اتخذوا آلهه من الارض هم ینشرون... و از معنای آن استفاده می شود که اگر کسی با خواب بیننده کدورت و دشمنی داشت برطرف شود و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید. کتاب تقویم همسران صفحه 115 ❇️️ ذکر روز سه شنبه : یا ارحم الراحمین  ۱۰۰ مرتبه. ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۹۰۳ مرتبه یاقابض که موجب رسیدن به آرزوها میگردد . 💠 ️روز سه شنبه طبق روایات متعلق است به حضرت_امام_سجاد_علیه_السلام و امام_باقر_علیه_السلام و امام_صادق_علیه_السلام سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد . 🌸 زندگیتون مهدوی 🌸 📚 منابع ما👇 تقویم همسران تالیف:حبیب الله تقیان انتشارات حسنین علیهما السلام قم:پاساژ قدس زیر زمین پلاک 24 «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
هدایت شده از داروخانه معنوی
1329_D1737054T15867972(Web).mp3
877.2K
📝زیارت روز سه شنبه 🎤استاد 📌روز سه_شنبه متعلق است به امام_سجاد , امام_باقر , امام_صادق علیهم السلام «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2