داروخانه معنوی
#تکنیک_های_مهربانی 💞 ۳۰ #استاد_شجاعی من از کجا بدونم، فلانی، واقعاً نیازمنده؟ یا فلانی لیاقتِ دریاف
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تکنیک های مهربانی 31.mp3
8.25M
#تکنیک_های_مهربانی 💞 ۳۱
#استاد_شجاعی
وقتی از یه بخشش، از یه مهرورزی، از یه ندید گرفتن، زورت اومد...
این همون جاییه که، قراره بزرگت کنه!
جدیش بگیر 👌
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
⇠«اِذٰا جــــٰـآء نَصـّــرالله وَ ألْفَتـــــح...»
⇠«فَسَّبـــِح بِحَمـــــد رَبّـك وأستَغــفِرهُ...»
طِبـــــقِ ظٰاهِـــــر این آیِہ مُبــٰـــارکہ↡↡
⇇ بَعـــــد أز نَصـــــر و مُؤفَقیـــّــت،
□ بـــٰــایَـــــد ؛
↶تَسبـــــیح و استغفــٰـــار کــَـــرد↷
_قَبـــــل یــــٰـا بَعـــــد نمــــٰـاز بہ نیــــّـت
⇇ تـَــــدٰاوم تُوفیـــقٰات جِـــــبهہ مُقـــٰــاوِمـــَت،
"هفتــــٰـاد⁷⁰" بــٰـــار بــِـــگوییـــــم:
╰─┈➤
﴿ أستَغفِــرُالله رَبّےو أتـــــوبُ اِليّہ⇉﴾
#استغفار
#وعده_صادق
#قرآن
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
«آیـّـت الله تَحـــــریـــــر؎»
⇠اِمـــــروز أز قـــُــول یِکے¹ أز،
صـــــٰالِحیـــــن تِهـــــرٰان فَـــــرمودَنـــــد:
خـــــوٰاب« آیــّـت الله خُـــــوشـــــوَقـــــت» رٰا،
دیـــــدَم و
⇇ أز اُوضــــٰـاع و أحـــــوٰال صُحبــــَـت کَـــــردم.
«آیــّت الله خـُــــوشـــــوَقت» فَـــــرمودَنـــــد:
⇠بـَــــرٰا؎ رَفـــــع گرفتــٰـــار؎ و...
بہ مـَــــردُم بــِـــگوئیـــــد :
□تـــــٰا مےتـَــــوانَنـــــد،
◇◇أمــَـــن یُجـــــیب بِخـــــوٰانــَـــنــد.↡↡
↶﴿أمَّن یُجیبُ ألْمُضطَر اذٰا دَعٰاهُ ویَکشِفُ
ألسُوء﴾↷
#سخن_بزرگان
#امام_زمان
#وعده_صادق
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
خطبه ۱۹۰ فراز آخر 🎇🎇🎇#خطبه۱۹۰🎇🎇🎇🎇🎇🎇 ✅آموزش نظامي برجاي خود محكم بايستيد، در برابر بلاها و مشك
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
خطبه ۱۹۰ فراز آخر 🎇🎇🎇#خطبه۱۹۰🎇🎇🎇🎇🎇🎇 ✅آموزش نظامي برجاي خود محكم بايستيد، در برابر بلاها و مشك
خطبه ۱۹۱
فراز ۱
در حمد خدا و لزوم تقوا
🎇🎇🎇#خطبه۱۹۱🎇🎇🎇🎇🎇🎇
✅شناخت پروردگار
سپاس خداوندي را سزاست كه سپاس او در خلق آشكار، و سپاهش پيروز و بزرگي او والا و بيكرانه است خدا را براي نعمتهاي پي در پي و بخشش هاي بزرگش ستايش مي كنم، خدايي كه حلمش بزرگ و عفوكننده است، در فرمانش عادل، و از گذشته و آينده باخبر است، با علم خود جهان هستي را پديد آورده، و با فرمان خود موجودات را آفريده است، بي آنكه از كسي پيروي كند، و يا بياموزد، و يا از طرح حكيم ديگري استفاده نمايد، در آفرينش پديده ها، دچار اشتباهي نشده، و نه با حضور و مشورت گروهي آفريده است. گواهي مي دهم كه محمد (ص) بنده و فرستاده اوست، به هنگامي او را مبعوث فرمود كه مردم در گرداب جهالت فرو رفته، و در حيرت و سرگرداني به سر مي بردند، هلاكت آنان را مهار كرده به سوي خود مي كشيد، و گمراهي بر جان و دلشان قفل زده بود.
#نهج_البلاغه
💠باهم نهج البلاغه بخوانیم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
دسترسی آسان به بندهای استغفار هفتادبندی امیرالمومنین (ع) 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 🌺صوت و متن بند پنجاه و نهم «
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دسترسی آسان به بندهای استغفار هفتادبندی امیرالمومنین (ع)
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
🌺صوت و متن بند شصتم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
دَرمَکتـــــب⇠﴿امــٰـــامحُسیـــــنﷺ𔘓⇉﴾
↶عــٰـــاشِـــــقشَهـــــٰادتمےشَـــــویـــــم↷
◇◇ودرایـــــنرٰاستــــٰـاجُززیبــــٰـایے؛
□نِمےبینَیـــــم...⇉
#شهیدسیدحسننصرالله🖤'!
#نصرالله
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی قسمت_بیست و هشتم ✍ بخش دوم 🌹تا یک روز مینا زنگ زد و گفت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی قسمت_بیست و هشتم ✍ بخش دوم 🌹تا یک روز مینا زنگ زد و گفت
#رمان "
#رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی
قسمت_بیست و هشتم ✍ بخش سوم
🌹کمرم درد گرفته بود و پاهام از حس رفته بود تا همین دیروز که نمی دونستم نتیجه رو دادن عین خیالم نبود ، یک دفعه این همه دل شوره به جونم افتاده بود که از اختیارم خارج بود و یقین داشتم که بی دلیل اینطوری نشدم ……….
کمی کنار در وایسادم ولی دیگه نمی تونستم خودمو نگه دارم رفتم کنار خیابون و زیر سایه ی یک درخت تکیه دادم به یک ماشین ولی کمرم درد می کرد و پاهام سست شده بود ….. همون جا کنار جوی آب نشستم رو زمین و شروع کردم به گریه کردن ………
🌹هر کس که رد می شد یک چیزی به من می گفت ، یکی دلداریم می داد ، یکی می گفت: این چه کاریه خوب حالا سال دیگه منم قبول نشدم .
یکی دیگه می گفت: چقدر تو ضعیفی ای بابا ؛؛این دخترا چقدر لوسن الان زن و بچه ات گشنه موندن ، این بد بخت رو نگاه کن قبول نشده …
نزدیک سه ربع ساعت طول کشید تا اونا برگشتن واین زمان طولانی برای من انگار یکسال شد … تو این مدت به من چی گذشت خدا می دونه… از دور ایرج رو دیدم آشفته بود مینا هم ناراحت بود …. دیگه مطمئن شدم …. ایرج داشت دنبال من می گشت وقتی منو ندیده بود پریشون شده بود از جام بلند شدم تا اون منو ببینه …….
مینا زودتر دید و ایرج رو صدا کرد و اومدن طرف من……..
ایرج با خوشحالی گفت : سلام خانم دکتر و پرید و منو بغل کرد …..
🌹گفتم راست میگی همین طور که منو به سینه اش فشار می داد . گفت : بله عزیزم قبول شدی تموم شد اینم مدرکش قبول شدی ….. قبول شدی …. حالا گریه ی خوشحالی امونم نمی داد ….. بعد اومدم مینا رو با خوشحالی بغل کنم یک دفعه دیدم چقدر صورتش بهم ریخته … موندم چی بگم …
پرسیدم قبول نشدی ؟ نه ؟ هیچی ؟ سرشو به علامت نه تکون داد …. چقدر بد شد من خود خواهانه فقط به خودم فکر کرده بودم …ولی اون خیلی از من شجاع تر بود چون گفت عیب نداره من خودم می دونستم خراب کردم سال دیگه قبول می شم اشکالی نداره تو خودتو ناراحت نکن …… من که دیگه تمام دردهام به قرار اومده بود اونو بغل کردم و بوسیدم ……. با هم رفتیم سوار ما شین شدیم ….
🌹مینا زیاد ناراحت نبود شاید خودشو آماده کرده بود ولی من خیلی خوشحال بودم و نمی تونستم اینو پنهون کنم ….. گفتم : این که میگن به دلم افتاده و دلشوره دارم و خواب دیدم همه دورغ بود و فکر کنم از ترس قبول نشدن این طوری شدم ……. ایرجم خیلی خوشحال بود انکار داشت پشت فرمون می رقصید اول رفتیم مینا رو رسوندیم … بعد از ایرج خواهش کردم تا بانک منو ببره پول بگیرم…….. و رفتیم خونه تا خبر خوش رو به عمه و حمیرا بدیم سر راه ایرج شیرینی خرید …
از در که رفتیم تو اون شروع کرد به بوق زدن مثل اینکه داشت عروس می برد هر دو از خوشحالی رو پا بند نبودیم با صدای بوق همه اومدن بیرون و یک مرتبه …. تورج رو دیدم که داره به استقبال ما میاد با سر و صدایی که ایرج راه انداخته بود همه فهمیده بودن که قبول شدم …. دیدن تورج تو اون شرایط خیلی خوب بود همه براش دلتنگ بودن و با اومدنش شادی ما رو بیشتر کرد …. وقتی ما نزدیک شدیم تورج با صدای بوق شروع کرد به رقصیدن … عمه اشک تو چشمش نشسته بود و حمیرا هم جلوی پله منتظر بود اول اونو بغل کردم و همدیگر رو بوسیدیم و بعد عمه ، هی منو به سینه اش فشار میداد و قربون صدقه می رفت تورج گفت میشه باهات دست بدم …… ایرج نفهمید چجوری از ماشین پیاده بشه دو برادر چنان همدیگر رو بغل کرده بودن انگار سالهاس از هم دور بودن …….
ادامه_دارد
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی قسمت_بیست و هشتم ✍ بخش سوم 🌹کمرم درد گرفته بود و پاهام
#رمان "
#رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی
قسمت_بیست و هشتم✍ بخش چهارم
🌹تورج می گفت دیشب تو اخبار شنیدم و صبح مرخصی گرفتم و خودمو رسوندم ، من می دونستم که قبول میشی……
حمیرا هم گفت : کادوی من به تو اینه که بهت زبان یاد بدم چون بدون اون نمی تونی دکتر خوبی بشی ….
تورج گفت یا خیر خدا حالا همه باید برات کادو بخریم … ایرج … دوباره رفت سراغ ماشین و همین طور که سوار می شد با صدای بلند گفت :
🌹من باید برم کارخونه اول اینکه دلم می خواد
زودتر خودم به بابا بگم… بعدم کار دارم امشب زود میایم جشن بگیریم …….
حالا ما خیلی خوشحال بودیم … برگه ی آزمون رو باز کردم واقعا انگیسی رو صد در صد زده بودم و اینجا بود که متوجه شدم حمیرا چه کمک بزرگی به من کرده و خودشم وقتی فهمید خیلی سر حال شد و به خودش می بالید….. من که روی پام بند نمی شدم گفتم امشب شام مهمون من زود بیا مرسی که همراهم بودی …. ایرج بلند گفت :بهت که گفتم همیشه باهاتم …. و در حالیکه دستشو تکون می داد گاز داد و رفت …..
🌹تورج خیلی حرف داشت تقربیا تا بعد از ظهر من و حمیرا و عمه پای حرفای اون نشسته بودیم .. آخه اون فردا صبح میرفت و معلوم نبود کی بر می گرده .. عمه تا می تونست لوسش می کرد…
خیلی زود ایرج و علیرضا خان هم اومدن …. لحظه ای که علیرضا خان تورج رو دید برای من توصیف شدنی نبود …. از در اومد تو تورج روی مبل نشسته بود اونو که دید بلند شد وایستاد علیرضا خان رفت جلوش یک کم نگاهش کرد بغض کرد و در حالیکه گردنش ورم کرده بود دستهای تورج رو گرفت و اونو با شدت کشید تو آغوشش و محکم به خودش فشار داد. تورج سرشو گذاشت روی شونه های پدرش…… چشمای اونم پر از اشک شد و با این حالی که اونا داشتن همه ی ما به گریه افتادیم.
علیرضا خان انگار می ترسید تورج رو رها کنه,, مدتی به همون حال موند ….. و پشت سر هم با دست می زد تو پشتش…….
ادامه_دارد
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
21.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#نماز_شب 🌙🌓
نماز شب نورانیت انسان را افزایش می دهد...
🔻به همراه توصیه ای از آیت الله بهجت (ره) برای تعیین تکلیف...
#نماز_شب_را_به_نیت_ظهور_میخوانیم
#استاد_وطنخواه
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج∞
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
دوستان عزیزم
نماز جمعه فردا به امامت حضرت آقا خوانده میشه
ایشون هیچ کاری را بدون حکمت انجام نمیدن به قول آیت الله حسن زاده آملی رحمه الله آقا گوششون به دهان حضرت حجت عج الله هست
ولی بازم ماها چون به ایشون ارادتمندیم نگران ایشون هستیم
برای همین لطفا
فردا همگی برای سلامتی آقا صدقه بدهیم
حتما نفری سه تا آیت الکرسی اول برای سلامتی مهدی جانمون و از صدقه سر ایشون سلامتی رهبر عزیزمون بخونیم
همگی هر چه میتونیم فالله خیر حافظا و هو ارحم الراحمین بخونیم برای حضرت آقا
ممنونم از لطف و بزرگواریتون❤️❤️❤️❤️
#جمعه_نصر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️💫دَائِمُ الّْرَفیق حُسَیْنٌ
❤️💫اگر از دولت وصل تو
🤍💫نیست ما را نصیب
❤️💫گاهگاهی به نگاهی
🤍💫دل ما را دریاب...
❤️💫السلام علیک یا اباعبدالله الحسین
🤍💫عـــلــــیــــه الــــســــلام🙏
❤️💫اَللّهُمَّ ارْزُقْنی شَفاعَهَ الْحُسَیْنِ یَوْمَ الْوُرُودِ
🤍💫وَ ثَبِّتْ لی قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَکَ مَعَ الْحُسَیْنِ
❤️💫وَ اَصْحابِ الْحُسَیْنِ الَّذینَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ
🤍💫دُونَ الْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلامُ
❤️💫اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
#شب_جمعه
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂نیایش شبانه با حضرت عشق ❤️❤️
🍂خــــــدایــــــا🙏
🍂در این شبهای سخت
🍂پــنــاهــمــان بــاش و
🍂صندوقچه زندگیمان را
🍂پر کـن از خـوبـی هــا
🍂و رهبـــــرمان را حفظ کن
🍂تا ان شاءالله پرچم انقلابمان را
🍂به دست مهدی جانمان عجل الله
🍂برساند.
🍂آمـــیـــن یـــــا رَبَّ 🙏
🍂 امیـدوارم در این شـبهایِ پاییـز
🍂 خـزان غصـههاتـون بـرسه
🍂 و نسیـم شـادی هــاتــون
🍂 وزیـدن بگیـره و دسـت آرامـش
🍂 نـوازشگر لحظـه هاتون باشـه
🍂 به امید صبـــــح فـــــرج
🍂شــــبــــــتـــــون زیــــبـــــا
#شب_بخیر
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
هدایت شده از داروخانه معنوی
از جُملہ د؏ــــآهـــــآیے ڪہ؛
﴿شِیـــــخ جَعـــــفر مُجتهد؎﴾(رہ) مُڪرر توصّیہ مےڪَردند :
خوٰاندن ﴿زیـــــآرت ٰال یٰاسیـــــن✿ ﴾
در نُہ⁹ روزهنگام بین الطُلو؏ـــــین بود ڪِہ آثـــــآر ؏ـَــــجیبے دَر پے دٰارد۔۔۔۔♡♡♡
#سخن_بزرگان
#بین_الطلوعین
#زیارت_ال_یس
@Manavi_2
هدایت شده از داروخانه معنوی
•~🌸🌿~•
وَلےبَچہ ھآ
اَزقَضآشُدڻ نَمآزصُبحتونْبِتَرسیدْ!
میڱنْخُدآ؛
أڱہ بِخوٰادخِیر؎رو؛
أزیِہ بَندها؎بڱیرھ۔۔۔۔!!! نَمآزصُبحِشْروقضٰامےڪُنِه!
#تلنگرانهـ 💥
#نمازصبح
@Manavi_2
هدایت شده از داروخانه معنوی