eitaa logo
داروخانه معنوی
6.4هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
4.6هزار ویدیو
126 فایل
کانال داروخانه معنوی مذهبی ؛ دعا؛ تشرفات و احکام لینک کانال در ایتا eitaa.com/Manavi_2 ارتباط با مدیر @Ya_zahra_5955
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
-" آیـّــــتﷲشـــــآه‌آبـــٰــاد؎۔۔ ": □دَر نــَـــوافِل شَـــــب، ⇠بہ مَقٰـــــام شٰامخ ﴿حَضرت‌زَهـــــراۜ۔۔𑁍﴾، تــــَـوجُّہ کُـــــنید۔۔ ⇇و بِدانید کہ استـــــمدٰاد گرفتَـــــن أز، آن حَضـــــرت، ↶مــُـــوجب تــــّـرقےو قُـــــرب مـَــــ؏ــنو؎، مےشَـــــود ۔۔↷ و خُـــᰔــدٰاشنـــــآسے انســـــآن را ، زیٰـــــاد مےکُـــــند. ⇇هَمچنـــــین قَبـــــل أز أذان صُبـــــح، ⇠صَـــلوٰات "حَضـــرت زَهـــراۜ "رٰا بِـــــفرستـــــید◇◇ ⇢ •📚؏ــــــآرف‌کـــٰــامل• «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
گل چادر گلدارت.mp3
3.52M
🔸 نواهنگ گل چادر گلدارت 🎤 حاج محمود_کریمی تو که پریشونی، دلخوشی کدومه برای علی بعد از تو همه چی تمومه 🔻 ویژه ایام «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
خطبه ۱۹۹ فراز آخر 🎇🎇🎇#خطبه۱۹۹🎇🎇🎇🎇🎇 ✨ دانش الهي همانا بر خداوند سبحان پنهان نيست آنچه را كه
خطبه ۲۰۰ درباره معاويه 🎇🎇🎇🎇🎇🎇🎇🎇 🍂سياست دروغين معاويه سوگند بخدا! معاويه از من سياستمدارتر نيست، اما معاويه حيله گر و جنايتكار است، اگر نيرنگ ناپسند نبود من زيركترين افراد بودم، ولي هر نيرنگي گناه، و هر گناهي نوعي كفر و انكار است، روز رستاخيز در دست هر حيله گري پرچمي است كه با آن شناخته مي شود. بخدا سوگند! من با فريبكاري غافلگير نمي شوم، و با سختگيري ناتوان نخواهم شد. 💠باهم نهج البلاغه بخوانیم «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
قَطـــــره‌؎أشـــــک "عـــــلّےﷺ" ⇇⇇تــٰـــابہ تَہ چـــٰــاه‌رسیـــــد، ◇◇چـــٰــاه‌فَهمیـــــدکَـــــسے ، هَمچـــــون‌«عَـــــلّےﷺ‌𔘓⇉» □ تنهــٰـــا‌نیـــــست!..➺ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
014-Shokuhe-Yas-www.Ziaossalehin.ir-J03.mp3
6.63M
ترجمه وشرح مختصرخطبه فدک ☝بخش سوم (بسیارشنیدنی) نذرسلامتی وظهورامام زمان عج صلوات لطفا🌿 علی مع الحق والحق مع العلی أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤 «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از داروخانه معنوی
🌹هرکس عصر روز جمعه صد مرتبه سوره قدر را بخواند خداوند به او هزار نسیم از رحمتش را عنایت میفرماید که خیر دنیا و آخرت است. 📚 امالی شیخ صدوق ص 606 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از داروخانه معنوی
1_375006659.pdf
4.69M
متن صلوات ضراب اصفهانی پی دی اف متن صلوات @Manavi_2
هدایت شده از داروخانه معنوی
1_1363290415.mp3
16.08M
🎧 🔝 مرحوم سیدبن‌طاووس(رحمة‌الله‌علیه) می‌گوید: اگر از هر عملی، در غافل شدی... از صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی غافل نشو! چرا که در این دعا سری است که خدا ما را از آن آگاه کرده است. 🎤 مهدی نجفی✅ @Manavi_2
هدایت شده از داروخانه معنوی
🦋 نزدیک غروب آفتاب جمعه شب دعا سمات فوق العاده فضیلت داره و آرامش بخش بنظرم حتما گوش کنید💚🤲 «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر #اساس_داستان واقعی قسمت_چهل و هفتم ✍ بخش سوم 🌸عید نوروز رسید و ایرج نیومد
" "بر اساس قسمت_چهل و هفتم ✍ بخش چهارم 🌸باز منه احمق نفهمیدم اون چی داره میگه با عجله دویدم بالا در حالیکه نفسم داشت بند میومد چمدونم رو کشیدم بیرون و وسایلم رو جمع کردم این بار کتابهام زیاد بود یک ساک هم پر کردم و اونا رو دستم گرفتم از پله بردم پایین ….. در حالیکه جنگ بین عمه و علیرضا خان فقط به فحش دادن ختم نشده بود و اونا داشتن کتک کاری می کردن …نمی دونستم الان عمه رو تو اون حال تنها بزارم و برم ولی می دونستم که تورج امشب میاد ….. 🌸از در رفتم بیرون عمه داشت داد می زد نرو اینجا خونه ی منه نرو رویا برگرد …… و من با عجله با اون چمدون و ساک سنگین رفتم بیرون و اسماعیل هنوز اونجا گوش وایستاده بود گفتم منو تا جایی برسون…………. از دور صدای جیغ های عمه و فریاد علیرضا خان میومد ….. بازم نمی دونستم کجا باید برم حالا پول داشتم از ماشین پیاده شدم..از اسماعیل که از همون اول شاهد قضایا بود خجالت می کشیدم بیچاره به من می گفت بیا امشب بریم خونه ی ما گفتم نه خودم جا دارم ….تو برو ….می گفت هستم تا ماشین بگیرین اونم از حال نزار من پریشون بود احساس می کردم اطراف گردنم داره می ترکه هنوز چنان توی شوک بودم که هیچ کاری نمی تونستم بکنم ….یک تاکسی گرفتم و بهش گفتم منو ببر به یک هتل که نزدیک باشه … راننده راه افتاد یک کم که رفت پرسید : اینجا غریبی ؟ 🌸گفتم آره …گفت می خوای ببرمت یک پانسیون برای دختراس،، اونجا برای شما امن تره از هتل …. گفتم چه طور پانسیونی هست؟ گفت خوبه خیلی خوبه ببین اگر دوست نداشتی می برمت هتل به خدا برای خودت میگم من اونجا رو میشناسم جای خوبیه …. صدای فریاد های علیرضاخان و فحش هایی که به من می داد هنوز تو گوشم بود و نمی تونستم به چیز دیگه ای فکر کنم …گفتم باشه برو …. خیلی زود تو همون خیابون پهلوی چهار راه محمودی نگه داشت …. یک تابلو به چشمم خورد پانسیون مریم … مخصوص دختران ، این بود که پیاده شدم و پول تاکسی رو حساب کردم و رفتم جلو……. یک پله تا در کرم رنگی فاصله داشت که رفتم بالا و زنگ زدم … کمی طول کشید تا در باز شد …. یک دختر جوون با لباس راحتی از لای در پرسید بله چیکار دارین …. همین طور که بغض داشتم … گفتم : می خواستم ببینم جای خالی دارین ….. 🌸دختره گفت بیا تو خانم بالا هستن ….چمدون و ساکم رو به زور بردم و جلوی پله ها گذاشتم .. راه پله ی باریکی با موکت قرمز پوشیده شده بود,, دختره به من گفت : کفشتو در بیار … دنبالش رفتم بالا … انتهای پله ها یک حال بود و تعدادی اتاق اطراف اون….. در یکی از اتاق ها زد و سرشو کرد تو و گفت خانم یکی اومده اتاق می خواد …. گفت بیاد تو …. وارد شدم یک خانم کوتاه قد ولی خیلی خوش سیما و با شخصیت … و بسیار شیک و مرتب و مهربون اومد جلو و گفت بفرمایید …. و دستشو دراز کرد و منم دست دادم بالافاصله گفت : چی شده حالت خوبه ؟ بیا بشین دخترم آروم باش,, بیا اینجا بشین ….. نفسم به شماره افتاده بود نشستم و کمی بهش نگاه کردم و با بغض پرسیدم اتاق دارین ؟ گفت آره شانس آوردی یکی تازه خالی شده … خوب بگو از کجا اومدی باید تو رو بشناسم و معرف داشته باشی وگر نه نمی تونم بهت اتاق بدم …… 🌸گفتم : بهم اتاق بدین صبح همه چیز رو براتون میگم ….. پرسید دانشجویی ؟ گفتم بله….. پرسید کجا و چه رشته ای ؟ گفتم دانشگاه تهران پزشکی …..با شک پرسید با خانوادت دعوا کردی ؟ گفتم پدر و مادرم توی یک تصادف فوت کردن …. و اینو گفتم و بغضم ترکید و با صدای بلند گریه کردم …. ادامه_دارد «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی قسمت_چهل و هفتم ✍ بخش چهارم 🌸باز منه احمق نفهمیدم اون چی
"‌ "بر اساس قسمت_چهل و هشتم ✍ بخش اول 🌸اینقدر احساس بی پناهی می کردم که به اون زن اعتماد کردم و وقتی سرم رو گرفت توی بغلش رفتم تو آغوش اونو و زار زار گریه کردم …… منو نوازش می کرد و دلداری می داد ولی اصلا از من چیزی نپرسید فقط به آرامش دعوتم می کرد…. ولی انگار دیگه کسی نمی تونست منو آروم کنه …. وجودم آتیش گرفته بود یاد عمه می افتادم که داشت با علیرضاخان کتک کاری می کرد و کسی هم پیشش نبود بیشتر می سوختم.. فقط از شدت ناراحتی می گفتم وای … وای .. چیکار کنم حالا ؛؛چرا این طوری شد؟ … وای … نه ..ای خدا به دادم برس …. این که عمه رو با اون حال تنها گذاشته بودم و از خودم دفاع نکردم بیشتر آزارم می داد… آخه چرا اینقدر من بی عرضه ام …… 🌸اون خانم که دید گریه ی من بند نمیاد دستشو گذاشت روی چونه ی منو سرمو برد بالا و دوتا دستمال داد به من … و گفت : دنیا آخر شده ؟ هر چیزی یک راهی داره دختر جان …. هر چی شده باشه از فوت مادر و پدرت بدتر که نیست.. حالا بهم بگو کِی فوت کردن …در حالیکه از شدت گریه دل می زدم گفتم یک سال و نیم پیش … گفت : پس برای اونا گریه نمی کنی … خوب بگو ببینم الان میشه من کاری برات بکنم ؟ گفتم نه هیچ کاری نمیشه کرد …. گفت : خوب باشه تو جوونی هنوز تجربه نداری….. سهیلا برو یک لیوان آب براش بیار …. بهت قول میدم خودت به زودی می فهمی که اینقدر ها هم مهم نبوده خودتو نگه دار به خودت مسلط شو تا بتونی با مشکلت روبرو بشی فرار فایده ای نداره … حالا مطمئنی یک شبه اتاق نمی خوای ؟ گفتم آره اینجا می مونم,, تو هر شرایطی همین جا هستم ؛… .صبح براتون تعریف می کنم الان اگر میشه یک اتاق بهم بدین می خوام تنها باشم بلند شد و گفت … 🌸بیا این آب رو بخور و دنبال من بیا …. ببین اتاق سه تخت داریم ، دو تخت داریم ؛؛ ولی الان فقط اتاق یک نفره هست اون یک کم گرون تره می خوای بهت بدم ؟ گفتم بله اتفاقا این طوری برای من بهتره …… وقتی بلند شدم دیدم چند تا دختر همه با لباس راحتی دم اتاق جمع شدن … بعد دنبالش رفتم بیرون دخترا همه ساکت به من نگاه می کردن … به یک اتاق کوچیک ولی تمیز و مرتب وارد شدیم گفتم برم چمدونم رو بیارم …پرسید چمدون هم داری ؟ 🌸گفتم بله پایین گذاشتم …. بلند گفت : فاطمه خانم برو وسایل خانم رو بیار بالا بچه ها یکی بهش کمک کنه ….. بقیه هم لطفا برن تو اتاقاشون خبری نیست تموم شد … بفرمایید …و همون جا وایستاد تا وسایلم اومد تو اتاق ….. بعد پرسید : شام خوردی ؟ گرسنه نیستی ؟ گفتم : نه ممنون …. نفس بلندی کشید و گفت: پس الان استراحت کن اگر چیزی لازم داشتی بگو برات بیارم صبح حرف می زنیم …یک کم کوکوی بادمجون هست اگر دوست داری بگو فاطمه برات بیاره …. دخترا بیشتر رفتن خونه هاشون چندتا بیشتر اینجا نیستن ولی می تونی بهشون اعتماد کنی اگر احساس تنهایی کردی با اونا حرف بزن من باید برم طبقه ی بالا اونجا خونه ی منه اگر بازم کار داشتی یا ناراحت بودی به فاطمه بگو صدام کنه ……و درو بست و رفت …. ادامه_دارد «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌙🌓 💠امام صادق علیه السلام فرمود : 🔸 نمازشب شرف مومن و عزت و بزرگواری اش در لطمه نزدن به آبروی مردم است. 📚وسائل الشیعه/ج5/ح7/باب39 🔸یکی از مزایای نماز شب خواندن که کاربرد اجتماعی هم دارد این است که نماز شب خوان با آبروی دیگران بازی نمی کند. چون کسی که به خاطر ترس یا محبت به خدا نیمه شب از خواب بر می خیزد،می داند که آبروی دیگران خط قرمز است." «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این اولین باره، میلرزه دست و پام این اولین باره، که مرگمو میخوام این آخرین باره، میبینی حسنُ این آخرین باره، یه حرفی بزنُ مهدی_رسولی🎙 🏴 «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕯بـــــارالـــهـــا 🖤به حرمت ایام فاطمیه 🕯و بـــه حــرمــت 🖤خانم فاطمه زهرا(س) 🕯هیچ خانه ای غم دار 🖤هیچ مادری داغ دیده 🕯هیچ پدری شـرمنــده 🖤هیج فرزنـدی بی مـادر 🕯هیچ محتاجی ستم دیده 🖤هیچ بیمـاری درد دیده 🕯هیچ چشـمی اشکبـار 🖤هیچ دستـی محتـاج 🕯هیچ دلـی شکستــه 🖤و هیچ خـانـــه ای 🕯بی نعمتت نباشـــه 🖤آمــــیـــــن «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از داروخانه معنوی
از جُملہ د؏ــــآهـــــآیے ڪہ؛ ﴿شِیـــــخ جَعـــــفر مُجتهد؎﴾(رہ) مُڪرر توصّیہ مےڪَردند : خوٰاندن ﴿زیـــــآرت ٰال یٰاسیـــــن✿ ﴾ در نُہ⁹ روزهنگام بین الطُلو؏ـــــین بود ڪِہ آثـــــآر ؏ـَــــجیبے دَر پے دٰارد۔۔۔۔♡♡♡ @Manavi_2