eitaa logo
داروخانه معنوی
6.4هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
4.6هزار ویدیو
126 فایل
کانال داروخانه معنوی مذهبی ؛ دعا؛ تشرفات و احکام لینک کانال در ایتا eitaa.com/Manavi_2 ارتباط با مدیر @Ya_zahra_5955
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♡┅═════════════﷽══┅┅ ❤️ □□آفتـــــآبے، ⇠ نَفَس صُبـــــح دِل آرٰایےتـــُــو۔۔۔ ⇦⇦مَہ مَـــــن، □شٰـــــاخ﴿ گُل نَرگـــــسِ🌼﴾؛ ⇇رَعـــنآیے تــُᰔـــو۔۔۔ ◇چِشم‌هـــــآ؎ مـَــــن أگر ، رُخصَت دیـــــدٰار نیـــــآفت۔۔۔ ....رو بِہ هَرســـــو؎ِ نمـــــآید؛ _دِلم، آنـــــجآیےتــّᰔـــو۔۔۔𑁍⇉ أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤 «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﴿ أمیرالمؤمنین اِمآم عـلے ﷺ۔۔𑁍﴾ : □دَر آخِـــــرالزَمـــــآن کِہ، ⇆ بَـــــدتَـــــرین زَمٰانهـــــآست۔۔۔ ⇦⇦زَنـــــآنے ، هَستَـــــند کِہ؛ ..دَر حٰـــــالیکہ پـــــوشیدِه أنـــــد۔۔ ╰─┈➤ ◇◇بـــــرهـــــنہ أند!!! بٰـــــا خُـــــود آرٰایے أز خٰانہ بیرون مےآینـــــد۔۔۔ ⇇آنهٰـــــا أز دیـــــن بیـــــرون رَفـــــتہ أند وَ _دَر فِتـــــنہ هـــــآ دٰاخِـــــل شُـــــده أند ...✿ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♡┅═════════════﷽══┅┅‌ سَـــــرد أست تمــٰـــامِ ⇇کـــــوچہ هـٰــــامــــٰـان بــَـــرگـــــرد⇉ □ گـــــرمـٰا؎ پــَـــس أز ، ◇شـَــــب زمستـٰــــان بــَـــرگـــــرد...‌۞⇨ أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤 ♥ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
حسد۳.mp3
19.25M
🔥 ♦️ قسمت ( سوم ) ♦️(حسرت حسود) 🎗درمان در دنیا راحت تر است. : حاجیه خانم رستمی فر🎤 «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امروز سه شنبه قضای ⇠ بعد از هر نماز قضا خواندن دعای فرج(الهی عظم البلا...) برای سلامتی و فرج و مقدر شدن ظهور آقا جانمون حضرت مهدی (روحی لک الفدا) اجباری است🌹🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♡┅═════════════﷽══┅┅ ﴿آیــّــت الله آقــٰـــا مُجتبٰے تهرٰانے𔘓﴾ □مـٰــــا در بيـــــن أذكٰار ⇩⇩⇩ ⇦دو² ذكـــــر دٰاريـــــم كہ اينهــٰـــا، ۔۔ســـــرآمـــَــد أذكٰار هَستنـــــد. □□و آن دو² عبــــٰـارت أز : ¹⇠«صلّـــــوٰات» و ²⇠«استغفــٰـــار» أســـــت. اين دو² ذِکـــــر ╰─┈➤ ◇«كٰاربــُـــرد گـــــره ‏گشـــٰــايے دٰارنـــــد𑁍» «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
خطبه ۲۲۷ دعائي از آن حضرت 🎇🎇🎇 #خطبه۲٢۷ 🎇🎇🎇 يكي‌از‌دعاهاي‌امام‌‌‌علیه‌السلام خدايا! تو با دوستان
خطبه ۲۲۸ درباره يكي از حاكمان 🎇🎇🎇 ٢٨ 🎇🎇🎇 🌸 ويژگيهاي‌سلمان‌فارسي خدا او را در آنچه آزمودش پاداش خير دهد، كه كجيها را راست، و بيماريها را درمان كرد، سنت پيامبر (ص) را بپا داشت، و فتنه ها را پشت سر گذاشت، با دامن پاك، و عيبي اندك، درگذشت، به نيكي هاي دنيا رسيده و از بديهاي آن رهايي يافت، وظائف خود نسبت به پروردگارش را انجام داد، و چنانكه بايد از كيفر الهي مي ترسيد، خود رفت و مردم را پراكنده برجاي گذاشت، كه نه گمراه، راه خويش شناخت، و نه هدايت شده به يقين رسيد. 💠باهم نهج البلاغه بخوانیم «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♡┅═════════════﷽══┅┅ ﴿تَسبیحــٰـــات‌‌حَضـــــرت‌‌زھـــــراۜ𔘓⇉﴾ ⇠رٰا بـــــدون‌ِ تَسبیـــــح‌‌ بگـــــید..! بــٰـــا‌ بَنـــــد‌بَنـــــدھــٰـــا؎أنگـــــشت‌‌ کہ⇩⇩⇩ ⇦بِگےروز‌قیــــٰـامـــــت‌‌همینــٰـــا‌، بہ حـَــــرف‌‌میــــٰـان‌۔۔۔ ⇆شھـٰــــآدت‌میـــــدن‌کِہ ╰─┈➤ ◇بــــٰـاهـــٰــاشـــــون‌ ذِکـــــر گـــُــفتے...! ‹‹شَھیـــــدحَمیـــــد‌سیٰاهکٰالےمُـــــرٰاد؎𑁍›› «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس داستان واقعی قسمت_شصت و نهم ✍ بخش دوم 🌸احساس عجیبی داشتم من از اون ا
" "بر اساس داستان واقعی قسمت_شصت و نهم ✍ بخش سوم 🌸ساعت شش بیدار شدم ….کیف بچه ها رو چک کردم اونا بیدار کردم و صبحانه دادم و حاضرشون کردم….. بعد ایرج رو صدا کردم و گفتم : عزیزم من دارم میرم بچه ها رو به سرویس برسون ….دستشو دراز کرد و گفت بیا …. رفتم جلو بوسیدمش و با عجله از همه زودتر از خونه بیرون اومدم و خودمو رسوندم بیمارستان …. 🌸از اون روز به بعد ما همیشه بخشی رو برای مجروحان جنگ داشتیم و هر روز به تعداد اونا اضافه می شد تا جایی که گاهی تخت های بخش های دیگه هم اشغال می شد …. تورج حالا دو روز,, و یا سه روز میرفت…و تو این مدت ازش خبری نبود و همین باعث شده بود من نسبت به همه ی اون مجروحان یک حس غریب داشته باشم ، هر کدوم از اونا رو می دیدم یاد خانواده هاشون میفتادم و رنج می بردم و این رابطه ی عاطفی که من تو ذهنم با اونا بر قرار می کردم باعث می شد… 🌸تا اونجایی که توان داشتم برای معالجه ی اونا تلاش کنم … ساعت دو شده بود و شیف کارم تموم شده بود لباس عوض کردم که برم هر چی فکر کردم زنگ بزنم اسماعیل بیاد حوصله نداشتم صبر کنم …….. این بود که تصمیم گرفتم با تاکسی برم نزدیک در که رسیدم ایرج رو دیدم داشت میومد دنبالم خدا می دونه که از دیدنش چقدر خوشحال شده بودم دلم می خواست هر چی زودتر خودمو برسونم به دخترا که دو ,سه روزی بود که درست ندیده بودمشون …. 🌸اونا الان کلاس اول بودن و به مادری احتیاج داشتن که به اوضاع اونا رسیدگی کنه باید فکری هم برای این موضوع می کردم ….به ایرج که رسیدم با لبخند بهش گفتم : وای که تو وقتی می خوای خوب باشی سنگ تموم می زاری نمی دونی الان چقدر بهت نیاز داشتم ….چرا کارخونه نیستی ؟ گفت : زود تر اومدم که امروز تورج خونه اس با هم باشیم امشب آخر شب میره گفتم اول بیام دنبال تو …… 🌸حالا می دونستم که تا مدتی ایرج همین طور می مونه و خدا می دونست که دوباره و چطور به چیزی حساس میشه ….. اون روز خونه ما حال و هوای دیگه ای داشت…. هر چهار تا بچه ، با سر و صدا اومدن به استقبالمون اول مریم رو بغل کردم که اگر این کارو نمی کردم گریه میفتاد ….بوی باقالی پلو با ماهیچه تمام فضای خونه رو پر کرده بود صورت عمه ، علیرضا خان ….مینا و تورج خندون بود … میز حاضر بود و همه منتطر بودن ما از راه برسیم ….. 🌸وقتی دست و صورتم رو می شستم نگاهی به آینه کردم خودم کمی برانداز کردم و گفتم : رویای کم طاقت ، زندگی اینجوریه آدم از یک لحظه ی دیگه اش خبر نداره میشه یک کم قوی تر باشی و فقط نوک دماغ تو نگاه نکنی ؟ …. همه برای نهار دور میزی که ساعات خوشی و نا خوشی ما رو بار ها دیده بود نشستیم …….. ادامه_دارد «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس داستان واقعی قسمت_شصت و نهم ✍ بخش سوم 🌸ساعت شش بیدار شدم ….کیف بچه ها
" "بر اساس داستان واقعی قسمت_شصت و نهم ✍ بخش چهارم 🌸تورج می گفت و ما می خندیدیم علیرضا خان و عمه از همه بیشتر خوشحال بودن که هم ایرج برگشته و هم تورج اینجاست ….. ولی خوب واضح بود که ته دلمون همون اضطرابِ دوباره رفتن تورج و نگرانی برای اون موج می زد … بعد از نهار تورج به من گفت : رویا خانم خوب شد من زن و بچه رو به تو سپردم,, تو که اصلا خونه نیستی …. 🌸اونشب من اومدم اینجا هر چی نگاه کردم دیدم اگر اونا رو به تجلی ها بسپرم ممکنه برگردم ببینم زن و بچه ام رفتن پانسیون گفتم به تو بسپرم که خاطرم جمع باشه …. گفتم : اشتباه کردی چون الان زن توست که داره از بچه های من مراقبت می کنه …. مینا گفت : من از خدا می خوام عاشق شونم ترانه گفت ما هم عاشق شماییم خاله …… یک مرتبه علی هم به صدا در اومد و با همون لحن کودکانه گفت : منم عاشق ترانه ام … تورج گفت :خوب کاری می کنی …علی ادامه داد می خوام باهاش عروسی کنم …… 🌸تورج پریدو علی رو بغل کرد و گفت ای پدر سوخته تو غلط می کنی مگه کسی به تو دختر میده لات چاله میدون …………. تورج با علی کشتی می گرفت …که دخترا هم هوس کردن و ریختن به سر و کول هم …..علی فرار کرد و رفت تو بغل ایرج که عمو نجاتم بده و ایرج رو هم کشیدن تو کار و سر و صدای خنده و شادی اونا بلند شده بود ….. 🌸و ما از دیدن این شادی غیر منتظره لذت می بردیم ….. اون روز وقتی کارم تموم شده بود اصلا فکر نمی کردم روز به این خوبی توی خونه در انتظارم باشه …. بالاخره بچه ها مشغول بازی شدن و تورج از من پرسید رویا خیلی زخمی آورده بودن ؟ گفتم آره خیلی من نمی دونم چند تا چون تو اتاق عمل بودم ولی صبح اونایی که بستری شدن همه ی بیمارستان رو اشغال کرده بودن تو چه خبر از جبهه داری؟ امیدی هست که زود تموم بشه ؟ ….. گفت :نه بابا،،، تازه شروع شده ؛؛ بی شرف ها رحم ندارن توی غرب مردم رو کشتن و خونه هاشونو خراب کردن زن و بچه ی مردم رو به اسارت بردن؛؛ اینا رو من ندیدم شنیدم ؛؛ولی میگن اوضاع خیلی خرابه …. ما برای اینکه پیشروی نکنن بمب بارونشون می کنیم ولی هنوز دارن میان جلو…… 🌸 تازه نیروهای ما داره شکل می گیره برای دفاع ، عراقیها یک حمله ی سراسری کردن خوب اینم کار سختیه که نیروهای ما خودشونو جمع و جور کنن ….ولی شنیدم جوونای ما دارن اعزام میشن جبهه ….. نمی دونم اونا بدون تعلیم نظامی می خوان چیکار کنن ؟ می ترسم بدتر به ضرر ما بشه …. 🌸ایرج گفت : نه بابا حتما بهشون تعلیم میدن وگرنه نمیشه که اینطوری جنگ کرد …. گفتم …این طور که من شنیدم بیشتر این مجروح ها از غرب اومده بودن به جز عده ی کمی سرباز و ارتشی همه سپاهی و بسیجی بودن ، یکی بود که هنوز ریش و سیبلش در نیومده بود چهارده تا تیکه ترکش به بدنش خورده بود … من واقعا نمی دونم این بچه ها که تا دیروز توی مدرسه بودن و روحیه ی دیگه ای داشتن چطور این همه شهامت پیدا کردن ؟ ……. و بیشتر شون از اینکه مجروح شده بودن گله ای نداشتن و با صبوری تحمل می کردن ….. 🌸وقتی برای کنترل درسهای بچه ها رفتم دیدم مینا چقدر زحمت کشیده و همه تکالیف اونا مرتب و منظم بود و خیالم از این بابت هم راحت شد ….و خدا رو شکر کردم که اینقدر با منه. ادامه_دارد «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
33.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌙🌔 باز شدن گره های کور زندگی به‌وسیله نماز_شب و سحرخیزی🌱 «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠💫وقتی همه چیز تیره 🧡💫و تار به نظر می رسه 💠💫خـدا رو بـا این اسـم 🧡💫صدا کـن: " یـا نـور".... 💠💫امـیـدوارم دلـتـون 🧡💫همین شبها با یه خبر 💠💫خـوب روشـن شـه 💠💫با آرزوی بهترینها 🧡💫برای شما خـوبـان 💠💫شبتون منور به نور خدا «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از داروخانه معنوی
از جُملہ د؏ــــآهـــــآیے ڪہ؛ ﴿شِیـــــخ جَعـــــفر مُجتهد؎﴾(رہ) مُڪرر توصّیہ مےڪَردند : خوٰاندن ﴿زیـــــآرت ٰال یٰاسیـــــن✿ ﴾ در نُہ⁹ روزهنگام بین الطُلو؏ـــــین بود ڪِہ آثـــــآر ؏ـَــــجیبے دَر پے دٰارد۔۔۔۔♡♡♡ @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از داروخانه معنوی
•~🌸🌿~• وَلےبَچہ ھآ اَز‌قَضا‌ٓشُدڻ نَمآز‌صُبحتون‌ْبِتَرسیدْ! میڱن‌ْخُدآ؛ أڱہ بِخوٰاد‌خِیر؎رو‌؛ أزیِہ بَنده‌ا؎بڱیرھ۔۔۔۔!!! نَمآز‌صُبحِش‌ْرو‌قضٰا‌مےڪُنِه! 💥 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از داروخانه معنوی
اعمال قبل خواب😍 شبتون پر نور⭐🌜 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا