داروخانه معنوی
حکمت ۱۴ 🍃روش برخورد با خویشاوندان (اخلاقی،معنوی) 🎇🎇🎇#حکمت۱۴ 🎇🎇🎇🎇 ✨وَ قَالَ ( عليه السلام ) : مَ
حکمت ۱۵
🍃روش برخورد با فریب خوردگان(اخلاقی،اجتماعی)
🎇🎇🎇#حکمت۱۵ 🎇🎇🎇🎇
✨ وَ قَالَ ( عليه السلام ) : مَا كُلُّ مَفْتُونٍ يُعَاتَبُ .
✅و درود خدا بر او فرمود: هر فريب خورده اي را نمي شود سرزنش كرد.
#نهج_البلاغه
💠باهم نهج البلاغه بخوانیم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
ا༻⃘⃕࿇﷽༻⃘⃕❀ا
اثبــٰـات مےکــُـند؛
⇇ عَمـــل حُـــر بہ عـــٰالمیـــن۔۔۔
هـَــر کـــس کہ شُـــد غـــلٰام تــُـو⇩⇩⇩
⇦عـــٰالیجنـــآب شّـــد➩
#امام_حسین
#حر
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
ا༻⃘⃕࿇﷽༻⃘⃕❀ا
_مِثـــــلِ دَســـــتے کِہ مُـــــزَیّـَن
⇇ بہ« عَقیــــــقِ يَمَـــــن𑁍» أســـــت...
_ايـــــن پِـــــسَر زينَـــــت بــٰـــابــــٰا؎
کَريـــــمَش﴿ حَسَـــــنﷺ𔘓⇉﴾أســـــت...
#امام_حسین
#عبدالله
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
ا༻⃘⃕࿇﷽༻⃘⃕❀ا
_یِک¹ بیـــــت نــٰـــاب خـــــوٰانـــــد کِہ،
⇇ نــــِـرخ عَســـــل شِکـــــست۔۔۔
❍↲فَـــــرزنـــــد آن بـــُــزرگ ⇩⇩⇩
⇦کہ پُشـــــتِ جَمـــــل شِکـــــست᯽➺
شَب⁶مُحرم
#قاسم_بن_الحسن
#امام_حسین
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
ا༻⃘⃕࿇﷽༻⃘⃕❀ا
میـــگن وَســـطِ یک¹ عملّیـــٰات،
↶یهو دیـدنحـٰاجقـٰـاسم دارَن میـــرن...!↷
گُـــفتن: حـٰــاجے کُـــجا میـــر؎؟!
⇇مـــأمـــوریت داریمــٰـا۔۔۔
«حـــاج قـــآسم 𔘓»فَـــرمـــودن:
◇مـــأموریتےمُهـــمتـــر أزنَمـــاز نَـــداریم..➩!
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
#نماز_اول_وقت
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
🌺 #رمان #ازجهنم_تابهشت 🌺قسمت ۴ اه اه چیه بر میدارن خودشون رو بقچه بیچ میکنن که چی اخه...رفتم سمت
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
🌺 #رمان #ازجهنم_تابهشت 🌺قسمت ۴ اه اه چیه بر میدارن خودشون رو بقچه بیچ میکنن که چی اخه...رفتم سمت
🌺 #رمان #ازجهنم_تابهشت
🌺قسمت ۵
بعد از اینکه درد و دلم با کسی که نمیدونم کی بود تموم شد از اونجا دل کندم و رفتم به سمت جایی که از مامان اینا جدا شدم.
جالب بود که توقع داشتم هنوز همون جا وایساده باشن و من هم تو این شلوغی پیداشون کنم.
بعد از این که یکم گشتم و پیداشون نکردم به امیرعلی زنگ زدم. بله.این که توقع داشتم امیرعلی اینجا باشه و جواب بده هم زیادی عاقلانه بود. هوووووف. به مامان زنگ زدم. بعد از سه تا بوق صدای گرفتش تو گوشی پیچید.
مامان _حانیه کجایی مامان ؟
_دوباره حانیه؟ مامان گریه کردی؟
مامان _خوب حالا.نه گریه نکردم کجایی؟
_ نمیدونم
مامان _ یعنی چی نمیدونم.بیا دم همون سقاخونه.
_ باشه.بای
راه افتادم به سمت همون جایی که مامان گفت اسمش سقاخونس نزدیک که شدم مامان منو دید و با یه لیوان آب اومد طرفم.
مامان _قبول باشه.بیا عزیزم.
_ چی قبول باشه؟ این چیه؟
مامان _ زیارت دیگه.حالا بیست سوالی میپرسی بیا بریم.
_ کجا؟
مامان _ هتل
_ به این زودی؟
مامان _ زوده ؟الان یک ساعت و نیمه که اومدیم. میریم بعد از ظهر میایم.
چییییی؟؟؟؟؟ یعنی من یک ساعت و نیم اونجا بودم. اصلا فکرشم نمیکردم انقدر طولانی.
_ مامان امیر کجاس؟
مامان_ اون حرم میمونه.
دلم میخواست برم پیشش بمونم ولی از گرما داشتم میمردم دنبال مامان اینا راه افتادیم به سمت پارکینگ.
.
.
چشمامو باز کردم.همه جا تاریکه تاریک بود. مگه چقدر خوابیده بودم. گوشیمو از عسلیه کنار تخت برداشتم تا ساعتو ببینم. اوه اوه ساعت 10 شب بود. 7 تا تماس بی پاسخ از مامان 5 تا از بابا...واه مگه کجا رفته بودن.زنگ زدم به بابا.
بابا _ سلام خانم.ساعت خواب.
_ سلام بر پدر گرامیه خودم. کجایید؟؟
بابا_ حرم.
_ منو چرا نبردید پس؟؟؟؟؟
بابا _ والا ما هرچقدر صدات کردیم بیدار نشدی چیکار میکردیم خوب؟ حاضر شو من تا نیم ساعت دیگه میام دنبالت.
_ مرسی بابااااای گلم. بای
سریع بلند شدم. و با بدبختی و غرغر دوباره موهامو جمع کردم و روسری و چادرمو سرم کردم.رفتم پایین و تو لابی هتل منتظر بابا موندم .
.
.
بابا_ یه زنگ بزن مامانت ببین کجا نشستن.
شماره مامانو گرفتم.
_ سلام. مامان کجایید؟
مامان _ همون جایی که نشسته بودیم.
_ باشه.الان میایم.
رو به بابا گفتم
_ مامان گفت همونجایی که نشسته بودید.
با بابا به سمت همون صحنی که توش پنجره فولاد بود رفتیم..کل صحن رو فرش پهن کرده بودن . بابا یه پلاستیک بهم داد و کفشامو گذاشتم توش.و دنبالش راه افتادم. از دور مامانو و امیرعلی رو که داشتن قرآن میخوندن و دیدم.حوصله شیطنت نداشتم وگرنه کلی اذیتشون میکردم.
_ سلاااااام.
امیرعلی با لبخند جوابمو داد و مامان هم به سر تکون دادن اکتفا کرد..وای وای وای چه استقبال گرمی.
بعد از چند دقیقه تصمیم بر این شد که به خاطر کمردرد مامان ، مامان و بابا برن خونه و من امیرعلی بمونیم.
.
.
_ امیر
_جانم؟
_ بهشت که میگن هینجاست؟
توقع این سوال رو از نداشت ظاهرا که با تعجب نگام کرد .
امیرعلی_ حانیه درسته که تو همش پیش عمو بودی و همین متاسفانه ( یه مکث طولانی کرد) ولی خوب مدرسه که رفتی خواهری.
_ میدونم منظور از بهشت و جهنم چیه.ولی خوب اینجا هم دسته کمی از تعریفایی که از بهشت میکنن نداره.
امیرعلی_ اره خوب اینجا بهشت زمینه عزیزم.
ادامه دارد....
نویسنده؛ ح سادات کاظمی
#کپی_بدون_نام_نویسنده_پیگرد_الهی_دارد.
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2