eitaa logo
داروخانه معنوی
8.5هزار دنبال‌کننده
11.4هزار عکس
5.8هزار ویدیو
226 فایل
کانال داروخانه معنوی مذهبی ؛ دعا؛ تشرفات و احکام لینک کانال در ایتا eitaa.com/Manavi_2 ارتباط با مدیر 👇 @Ya_zahra_5955 #کپی_حلال تبادل وتبلیغ @Ya_zahra_5955
مشاهده در ایتا
دانلود
ا༻⃘⃕࿇﷽༻⃘⃕❀ا ﴿آیــــتﷲبـهـجـت(ره)𑁍⇉﴾: اگر ظهور حضرت حجتﷺ نزدیک باشد، ⇇بـــایـــد هـــرکـــس خـــود را ↶بـــرای آن روز مهیــــــا ســـازد؛↷ «از جمـــلہ این‎کہ از گنـــاهـــان تـــوبہ کنـــد.» همیـــن تـــوبـــہ بـــاعـــث مے‎شـــود کہ ⇦⇦ایـــن ‎هـــمہ بـــلاهـــایے کـــہ بـــرسر شیعـــــہ آمـــده است کہ واقعاً بےســــــابـــقه اســـت،➛ و بلاهـــای دیگری کہ تا قبـــل از ظهـــور ◁◁آن حضــــــرت پیـــش مےآیــــــد، از ســـر شیـــعہ رفــــع ودفــــع گـــردد.▷▷ •📚حضـــرت‌حجـــت ص¹⁸⁴• 💛 «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
ا༻⃘⃕࿇﷽༻⃘⃕❀ا ﷺ بہ حضـــرت رقـــیہۜ ⇇بـــسیـــار عـــلاقه داشـــت، زیـــرا در میـــان دخـــتـــرانـــش، ◁ تـــنهـــا دختــــــری بـــود کہ بہ "حضـــرت‌فـــاطـــمہۜ "شبـــیہ بـــود.▷ بہ عبـــارت دیگـــر چهـــره "حضـــرت‌رقیـــہۜ " ⇠ وجـــہ دوم چهــــــره⇩⇩⇩ ⇦حضـــرت‌«صـــدیـــقہ طاهـــرهۜ𔘓» بـــود. ➛ ↶آیــــتﷲحسیــنےقـــزویــنے↷ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
حکمت ۴۴ 🔻ارزش آخرت گرایی (اخلاقی) 🎇🎇🎇#حکمت۴۴ 🎇🎇🎇🎇 ✨ وَ قَالَ ( عليه السلام ) : طُوبَي لِمَنْ ذَكَ
حکمت ۴۵ 🔻راه شناخت مومن و منافق (اخلاقی، انسان شناسی، سیاسی) 🎇🎇🎇 🎇🎇🎇🎇 ✨ وَ قَالَ ( عليه السلام ) : لَوْ ضَرَبْتُ خَيْشُومَ الْمُؤْمِنِ بِسَيْفِي هَذَا عَلَي أَنْ يُبْغِضَنِي مَا أَبْغَضَنِي وَ لَوْ صَبَبْتُ الدُّنْيَا بِجَمَّاتِهَا عَلَي الْمُنَافِقِ عَلَي أَنْ يُحِبَّنِي مَا أَحَبَّنِي وَ ذَلِكَ أَنَّهُ قُضِيَ فَانْقَضَي عَلَي لِسَانِ النَّبِيِّ الْأُمِّيِّ ( صلي الله عليه وآله ) أَنَّهُ قَالَ يَا عَلِيُّ لَا يُبْغِضُكَ مُؤْمِنٌ وَ لَا يُحِبُّكَ مُنَافِقٌ . ✅ و درود خدا بر او فرمود: اگر با شمشيرم بر بيني مومن بزنم، كه دشمن من باشد، با من دشمني نخواهد كرد، و اگر تمام دنيا را بر منافق ببخشم تا مرا دوست بدارد، دوست من نخواهد شد، و اين بدان جهت است كه قضاي الهي جاري شد، و بر زبان پيامبر امي (ص) گذشت كه فرمود: (اي علي! مومن تو را دشمن نگيرد، و منافق تو را دوست نخواهد داشت.) 💠باهم نهج البلاغه بخوانیم «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
ا༻⃘⃕࿇﷽༻⃘⃕❀ا عمــّـده چیـــز؎ کہ بـَــرزخ را ⇇تـــٰاریـــک مےکـــند، «حـَــرف زدن پشـــت ســـر مــــردم أســـت،» ⇠غِیبـــت و تـُــهـــمت و... و از آن طــَـرف یـــکے أز چیـــزهــٰـایےکہ ◁◁ بَـــرزخ را روشـــن مےکـُــند۔۔۔ گـــره‌گـــشٰایے أز کار مَـــردم أســـت..! ▷▷ ﴿آیـــّـتﷲفـــٰاطـــمےنـــیـــآ𔘓⇉﴾ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
ا༻⃘⃕࿇﷽༻⃘⃕❀ا ﴿امـــام‌صـــادقﷺ﴾: هـــرکہ «ســـوره یـــاسیـــن𔘓» را ⇇در روز بخـــوانـــد... ↶مـــرزوق و محفـــوظ اســـت تـــا شـــب ↷ ⇠و هـــرکہ پیـــش از ...خـــواب در شـــب بخـــوانـــد،↓↓↓ ⇇خـــداونـــدبـــر او هـــزار فـــرشـــتہ مـــوکل ســـازد کہ حفـــظ کـــنند او را از شـــر هـــر شیـــطان رجیـــم ◇◇ و از هـــر آفتے... ⇦و اگـــر در آن روز بـــمیـــرد ، خـــدای تـــعالے او را ❍↲ داخـــل بـــهشـــت ســـازد..➛ 📚وســـائل‌الشـــیعہ ج⁴ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
🌺 🌺قسمت ۷۲ چشمام رو باز ميكنم.به خاطر نور تندي كه تو محيط بود و فوق العاده آزار دهنده سريع دوباره پلك هام رو روي هم ميزارم. صداي نجواگر كسي رو بالاي سرم ميشنوم. "صداي قرآنه؟ آره. فكر كنم. اما از كجا؟ نكنه مردم ؟ " با احساس سوزش شديدي كه تو دستم ايجاد ميشه ، دوباره چشمام رو باز ميكنم و قبل از اينكه فرصت كنم دليل سوزش دستم رو جويا بشم با چشم هاي باروني امير حسين رو به رو ميشم ، چشم از چشم هاي اشك بارش ميگيرم و به كتابي كه تو دستش بود خيره ميشم ، و بعد چشم ميدوزم به لب هاش كه باآرامش خاصي آيه هاي قرآن رو زمزمه ميكردن . چه صوت دلنشینی ، حتی تو رویا هم فکر نمیکردم صدای قرآن خوندنش انقدر آرام بخش باشه. اميرحسين_ صَدَقَ اللهُ العليُ العَظيم همزمان با چشم هاي اميرحسين، كتاب عشق بسته ميشه و بعد بوسه روي جلدش ميشينه.چشم ميدوزم به حركات اميرحسين كه گواهي دهنده عشق بودند. چشماش كه باز ميشه باهم چشم تو چشم ميشينم ، لبخندي ميزنه و برعكس دلهره اي اون موقع داشت با آرامش زمزمه ميكنه _خوبي. صداش به قدري آروم بود كه تنها با لبخوني ميشد متوجه شد ، به سر تكون دادن اكتفا ميكنم .دوباره احساس سوزش، چشمام رو به سمت دستم ميكشونه ، بله. دقيقا چيزي كه ازش هميشه وحشت داشتم؛ سرم. اولين و آخرين باري كه سرم زدم ، نزديكاي كنكور بود كه از استرس و اضطراب كارم به بيمارستان كشيد، اول كه رگ دستم رو پيدا نميكردن و تمام دستم رو سراخ سوراخ كردن ، بعد هم كه سِرُم رو باز كردن تا يك هفته با كوچيك ترين حركتي حسابم با كرام الكاتبين بود . با شنيدن صداي اميرحسين دوباره درد و سوزش فراموش ميشه و دوباره باهم چشم تو چشم میشیم. امیرحسین _ درد داره؟ _ یکم ولی نه به اندازه سری قبل . امیرحسین _راستش، چیزه...هیچی فقط حلال کنید ... فکرای مزاحمی که با این حرفش به مغزم هجوم اوردن رو کنار زدم و با تعجب و پرسشی نگاش کردم _چطور؟ چیزی شده؟ امیرحسین_نه نه. نگران نشین.آخه آخه سِرُمِتون رو من وصل كردم گفتم حلال كنيد اگه..... حرفش رو قطع ميكنم _نه نه. ممنون. من كلا تو سرم وصل كردن مكافاتم. . . با صداي زنگ در از جام بلند ميشم.بي حوصله به سمت پذيرايي ميرم. با صداي نسبتا بلندي مامان رو صدا ميكنم بعد از اينكه به نتيجه اي نميرسم به سمت آيفون ميرم.با ديدن چهره اميرحسين بعد از چند روز لبخندي مهمون لب هام ميشه. در رو ميزنم و گوشي اف اف رو برميدارم. _ سلام.بفرماييد. اميرحسين_ سلام. مزاحم نميشم. ميشه يه لحظه بيايد تو حياط فقط لطفا. _خب بفرماييد داخل. اميرحسين_ كارم كوتاهه طول نميكشه. گوشي آيفون رو ميزارم ، چادر رنگي مامان رو برميدارم و ميرم تو حياط. با ديدن اميرحسين كه چند شاخه گل رز گرفته بود جلوي صورتش ذوق ميكنم ، كمي ميپرم و دستام رو به هم ميزنم _ واي مرررررسي. اميرحسين ميخنده و گل هارو به طرفم ميگيره و با لبخند ميگه _بفرماييد، تازه متوجه حركت ضايع خودم ميشم. چشمام رو روهم فشار ميدم و ميگم _ببخشيد. من گل رز خيلي دوست دارم، ذوق زده شدم. ممنون اميرحسين_قابل شمارو نداره. گل هارو ازش ميگيرم و تعارف ميكنم كه بياد تو اما قبول نميكنه. بعد از چند ثانيه چهرش جدي ميشه و ميگه _راستش، اين چند روزه تلفن همراهتون خاموش بود، نميخواستم مزاحم منزل هم بشم، نگران شدم اومدم ببينم چيزي شده؟ تو دلم فقط قوربون صدقه لفظ قلم حرف زدن و نگران شدنش ميرفتم و به خودم فحش ميدادم كه چرا باعث اذيت و نگرانيش شدم. _نه. چيزي نشده ببخشيد اگه باعث نگرانيتون شدم. "اي واي. اره جون خودت. چيزي نشده. همش دروغ بگو فقط " اميرحسين_خب خداروشكر. پس من ديگه رفع زحمت ميكنم. _اختيار داريد. ممنون كه اومديد.راستش..... راستش..... اميرحسين_راستش؟ _ هيچي اميرحسين_هيچي؟ _ اره اميرحسين_راستش؟ _ دلم براتون تنگ شده بود. 👇👇ادامه 👇👇
داروخانه معنوی
🌺 #رمان #ازجهنم_تابهشت 🌺قسمت ۷۲ چشمام رو باز ميكنم.به خاطر نور تندي كه تو محيط بود و فوق العاده
👇ادامه قسمت ۷۲ 👆 بدون اينكه منتظر عكس العملي از جانب اميرحسين باشم ميگم _خداحافظ و با حالت دو سريع ميرم تو خونه.در رو ميبندم و پشت در ميشينم. دستم رو ميزارم رو قلبم كه تند تند خودش رو به اين ور و اون ور ميكوبيد. "واااااي داشتم گند ميزدما. " اين چند روزه از ترس آرمان گوشیم رو خاموش کرده بودم، هرچقدر هم که با تلفن خونه به عمو زنگ میزدم خاموش بود. سریع به اتاق میرم ، گوشیم رو از کشوی دراور بر میدارم و روشنش میکنم. 25 تا تماس بی پاسخ از امیرحسین و 5 تا شماره ناشناس. گوشی رو قفل میکنم و روی میز میذارم، به سمت پذیرایی میرم که صدای زنگ باعث میشه برگردم. همون شماره ناشناس "نکنه امیرحسین باشه" دایره سبز رنگ رو به قرمز میرسونم و گوشی رو کنار گوشم میگیرم. _ بله؟ با پیچیدن صدای نفرت انگیز آرمان تو گوشی ، سریع تماس رو قطع میکنم و چند دقیقه فقط به صفحه گوشی خیره میشم. شماره امیرحسین رو میگیرم، بعد از دوتا بوق صدای شادش تو گوشی میپیچه _جان دلم؟ دلم قنج میره برای این جان دل گفتنش. با صدایی که به خاطر گریه فوق العاده گرفته بود میگم _سلام. میتونید بیاید اینجا؟ با نگرانی سریع میپرسه _چی شده؟ گریه کردی؟ چیزی نمیگم که با دادی که پشت گوشی میزنه سریع به خودم میام امیرحسین _حانیه میگم چی شده؟ چرا چیزی نمیگی؟ _ امیر.فقط بیا. فقط بیا.آدرس رو برات میفرستم. تلفن رو قطع میکنم و دوباره هق هق گریم بلند میشه. پاهام قدرت راه رفتن نداشتن ، نمیتونستم جایی برم تنها کاری که از دستم برمیومد ارسال آدرس برای امیرحسین بود ، آدرس رو میفرستم و گوشیم رو دوباره خاموش میکنم. سرم رو روی زانوم میگذارم و به اشکام آزادی میدم. حدود ده دقیقه میگذره سرم رو بالا میارم که با چشمای سرخ امیرحسین که کنار پام زانو زده بود و بهم خیره شده بود مواجه میشم. امیرحسین _ چی شده که عشق من انقدر بی قراره؟ "هواییم نکن مرد. همینجوری هم نمیتونم با دوریت کنار بیام. " _منو میبری خونه؟ امیرحسین _اره. اره. حتما. برای اولین بار دست امیرحسین رو میگیرم ، چاره دیگه ای ندارم. گرماش تا قلبم رسوخ میکنه اما قلبم رو گرم نمیکنه میسوزونه ، میسوزونه از این جدایی. 💔💔 تورا ديدن ولي از تو گذشتن درد دارد. ❣❣ ادامه دارد.... نویسنده_ح_سادات_کاظمی . طولاني_به_خاطر_شما ببخشيد_به_خاطر_بيان_بعضي_مسائل چه_خواهد_شد......🥰 يا 😭؟ مسئله اين است. «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2