eitaa logo
داروخانه معنوی
8.3هزار دنبال‌کننده
10.7هزار عکس
5.6هزار ویدیو
185 فایل
کانال داروخانه معنوی مذهبی ؛ دعا؛ تشرفات و احکام لینک کانال در ایتا eitaa.com/Manavi_2 ارتباط با مدیر 👇 @Ya_zahra_5955 #کپی_حلال تبادل و تبلیغ👇👇 @Hossein405206
مشاهده در ایتا
دانلود
5.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ا༻⃘⃕࿇﷽༻⃘⃕❀ا یکشنبہ١٤٠٤/٤/٢٢🌹 گُـــــفت« پیـــغمبـــــرﷺ» مـــٰــا ؛ ⇇دســـت بَـــــرتـــــر بـٰــا مـــٰاســـت..!! نهـــراسیـــد أز یــَـهـــود ؛ ↶ چـــون کہ حیــّـــدرﷺ بـــٰا مـــٰاســـت ..↷ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
ا༻⃘⃕࿇﷽༻⃘⃕❀ا شنیـــده‌أم کِـــہ« عــــلّےﷺ» ⇇در پے فَـــقیـــرٰان بـــود... ◈◈در آرزو؎ «عــــلّےﷺ» ↶ســـٰالهـــاســـت کـــِہ مِسـکـــینم.↷ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
ا༻⃘⃕࿇﷽༻⃘⃕❀ا ﴿شیـــخ اسمـٰــاعیـــل رمضـــٰانے𑁍⇉﴾ هَـــرکہ هـــر روز «ســــــوره وألْعــــــٰادیــٰـات» را ⇇بخـــوانـــد۔۔ بـــا «حضـــرت أمیـــرألمـــؤمنیـــن عـــلّےﷺ𔘓» ⇦⇦مـــحشـــور مےشـــود...➩ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
ا༻⃘⃕࿇﷽༻⃘⃕❀ا ﴿أمیـــرألمُـــؤمنیـــنﷺ﴾ : ⇇بـــا بـــدان دوســـت نَـــشـــو؛ کہ بہ کـــم‌تـــرین چیـــز؎ ⇦⇦تـــو را مےفـــروشـــند..! •📚نهج‌البلاغہ حکمت³⁸• «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
12.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ا༻⃘⃕࿇﷽༻⃘⃕❀ا یکشنبہ١٤٠٤/٥/١٩🌹 ◇دوســـت دٰار؎⇩⇩⇩ ⇦ بہ بِهشـــت أزلےخیـــره شَـــو؎۔۔۔ عَکـــس ⇇« ایـــوٰان نـــَجـــف » ❍↲بــَـر دِل دیـــوٰانـــہ بـــزَن...➩ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
634.7K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ا༻⃘⃕࿇﷽༻⃘⃕❀ا یکشنبہ١٤٠٤/٥/٢٦🌹 □گشتہ بــــٰـازنـــــده؎ ⇇ دُنیــــٰـا و قیـــٰــامت قَطعـــــاً ۔۔ ⇦آنکہ بـَر لــُـــوحِ دِلش ↓↓↓ حُبّ« عـــــلّےﷺ𔘓» ۔۔ ⇠⇠پیـــــدٰا نـــــیست ..💚⇉ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
36.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ا༻⃘⃕࿇﷽༻⃘⃕❀ا یکشنبہ١٤٠٤/٦/٩🌹 أگـــر گـــریـٰــان ⇩⇩⇩ ⇦ بہ دیـــوار «عـــلّےﷺ» تـــکـــیہ نـــمےدٰادم، کـُــدامیـــن کـــوه طاقـــت دٰاشـــت۔۔ ↶ ایـــن حـــٰالِ پـــریـــشــٰـان را ↷ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
ا༻⃘⃕࿇﷽༻⃘⃕❀ا ﴿ پیــٰـامبـــر أکـــرمﷺوالہ𔘓⇉﴾ مـــانـــنـــدحـــّق پـــدر بـــر فـــرزنـــد أســـت ؛ ⇠حـــقّ أمیـــرألمـــؤمنـــیـــن ﷺ ❍↲⃝ بـــر مسلمــٰـانــٰـان أســـت. ـ➺ 📚[ الأمـــالے، طـــوسے²⁷¹ ] «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
ا༻⃘⃕࿇﷽༻⃘⃕❀ا _دَرکـــلاس «أهـــــلِ بِیـــتﷺ𔘓 » ⇇دَرقُنـــــوتِ نَمٰازهـــــاِمـــون بِگـــیم. عـــبـــارتے رٰا کہ مُـــولایمـــــآن،⇩⇩⇩ ⇦﴿ أمیرألْمُومنین عـــلےﷺ﴾، دَر قُنـــــوت نَمٰازهآیشـــان مےگـــفتند: "الهے اَنْتَ کَما اُحِبُّ فَاجْعَلْنے کَما تُحِبُّ" ❍↲خُـــــدایٰـــا تـــو همـــان ؛ ↶خُـــــدٰایے هَستے کہ مَن دوست دٰارم↷ ◇◇پَس مَـــن را هَمان بَنـــده‌ا؎؛ قَـــرار بــــده کہ تـُــو دوست دٰار؎۔۔۔۔✿➩ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
توسل مرد هندی ب امام علی ع داستان عجیب امانت مرد هندی و توسل به حضرت علی(ع) عالم زاهد سید هاشم بحرانی می گوید در نجف اشرف شخص عطاری بود كه همه روزه پس از نماز ظهر در دكانش مردم را موعظه می نمود. یك نفر از شاهزادگان هند كه مقیم نجف اشرف شده بود برایش مسافرتی پیش آمد. پس جعبه ای كه در آن گوهرهای نفیسه و جواهرات پر بها بود نزد آن عطار امانت گذاشت و رفت و پس از مراجعت آن امانت را مطالبه كرد عطار منكر گردید. هندی پناهنده به قبر مطهر حضرت امیرالمؤمنین(ع) شد و گفت یا علی(ع) من برای اقامت نزد قبر شما ترك وطن و آسایش نموده و الان هم شاهدی برای گرفتن امانتم ندارم. شب در خواب آن حضرت به او فرمود هنگامی كه دروازه شهر باز می شود بیرون شو و اول كسی را كه دیدی امانت را از او مطالبه كن او به تو می رساند. اول كسی را كه دید پیری عابد و زاهد بود كه پشته هیزمی بر دوش داشت پس حیا كرد از او چیزی بخواهد. به حرم مطهر برگشت شب دیگر در خواب مانند شب گذشته به او گفتند و فردا همان شخص را دید و چیزی نگفت و شب سوم و روز سوم هم همان! این بار حالات خود را برایش گفت. آن بزرگوار ساعتی فكر کرد و گفت فردا بعد از ظهر در دكان عطار بیا. فردا هنگام اجتماع خلق در دكان عطار آن مرد عابد گفت امروز موعظه كردن را به من واگذار و او هم قبول كرد. مرد عابد گفت ای مردم من از حق الناس سخت در هراسم ولی با این وصف پیشامد ناگواری برایم واقع شد كه می خواهم امروز شما را به آن با خبر و از سختی عذاب الهی بترسانم. من محتاج به قرض گرفتن شدم و از یك نفر یهودی ده قِران گرفتم و شرط كردم كه به مدت بیست روز به او پس می دهم یعنی روزی نیم قران. تا ده روز نصف طلب را به او رساندم و بعد او را ندیدم احوالش را پرسیدم گفتند به بغداد رفته پس از چندی شبی در خوب دیدم گویا قیامت بر پا شده است. من به فضل الهی از آن موقف خلاص شده و رو به بهشت حركت كردم ولی وقتی به صراط رسیدم صدای نعره جهنم را شنیدم پس آن مرد طلبكار یهودی را دیدم كه مانند شعله آتشی در جهنم بیروم آمد و راه را بر می بست و گفت پنج قران طلبم را بده و برو. گفتم من خیلی گشتم و تو را ندیدم كه طلبت را بدهم. گفت پس بگذار تا یك انگشت خودم را بر بدنت گذارم و من هم پذیرفتم. وقتی انگشتش را بر سینه ام گذاشت از سوزش آن جزع كرده بیدار شدم دیدم جای انگشتش بر سینه ام زخم است و تا به حال هم مجروح است و هر چه مداوا كردم فایده نبخشید. پس سینه خود را گشود و نشان مردم داد و چون مردم دیدند صداها به گریه و ناله بلند شد و عطار هم سخت از عذاب الهی در هراس شد. آن شخص هندی را به خانه خود برد و امانت را به او داد و معذرت خواست. 📚 (به نقل از میرزا حسین نوری(ره) دارالسلام، جلد ۱ صفحه ۲۴۷) «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
9. بازگشت خورشید محمّد بن یعقوب کلینی به سند خویش از فضیل بن یسار روایت کرده که امام محمّد باقر از پدرش امام سجّاد و او از پدرش امام حسین علیهم السلام اینگونه روایت کرده است: پس از جنگ نهروان حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام از ناحیه نهروانات حرکت کرده (به سمت کوفه به راه افتادند)؛ در آن زمان شهر بغداد بنا نشده بود تا اینکه به منطقه براثا رسیدند. در آنجا نماز ظهر را بر پا داشتند، پس از نماز به راه خود ادامه داده تا اینکه هنگام عصر به سرزمین بابِل رسیدند، وقت نماز عصر فرا رسیده بود. مسلمانان از هر طرف صدا زدند: ای امیرمؤمنان، وقت نماز عصر شده است. حضرت فرمود: «این سرزمین تا کنون سه بار دهان باز کرده و مردم را به کام خویش فرو برده است، برای بار چهارم نیز چنین خواهد کرد. برای وصی پیامبر نماز خواندن در چنین سرزمینی جایز نیست، هر کدام از شما می‌خواهد می‌تواند نمازش را در همین جا بخواند.» منافقان گفتند: او نمازش را نمی‌خواند ونماز خوان‌ها را می‌کشد (منظور آنها از نماز خوان‌ها اهل نهروان بود) جویریه می‌گوید: من گفتم تا حضرت نماز نخوانده من هم نمازم را نخواهم خواند. امروز نمازم را بر عهده وی قرار می‌دهم. به همراه یکصد تن از سواره نظام به دنبال حضرت به راه خویش ادامه دادیم تا اینکه از سرزمین بابِل خارج شدیم در حالی که خورشید در حال غروب بود، تا اینکه خورشید غروب کرد و افق لاله‌گون شد. جویریه می‌گوید: حضرت رو به من کرد و فرمود : «جویریه ، آب بیاور». من ظرف آب را برای وی بردم و ایشان وضو گرفت و سپس فرمود: « جویریه اذان بگو.» گفتم: هنوز وقت نماز شام نرسیده است. فرمود : برای نماز عصر اذان بگو. پیش خود گفتم: اذان نماز عصر را پس از غروب خورشید بگویم؟ ولی جهت اطاعت از فرمان ایشان اذان گفتم. فرمود. اقامه بگو. مشغول گفتن اقامه شدم. در همان حال دیدم لب‌های حضرت حرکت می‌کند وسخنی بر زبان دارد که شبیه صدای چلچله‌ها است. چیزی از آن نفهمیدم. ناگهان خورشید را که صدای شدیدی از آن شنیده می‌شد، دیدم که (از سمت مغرب) بالا می‌‌آید تا اینکه به جایی رسید که وقت نماز عصر بود و در آن وضعیّت توقّف کرد. حضرت از جای خویش برخاست، تکبیرة الاِحرام گفته، مشغول خواندن نماز عصر شد. ما نیز پشت سرش ایستاده وبا وی نماز خواندیم. با پایان یافتن نماز، ناگهان خورشید غروب کرد، همچون چراغی که در طشت آب بیفتد وخاموش شود. با غروب خورشید ستارگان آشکار شدند. حضرت رو به من کرد و فرمود «ای کسی که یقینت ضعیف شده، برای نماز شام اذان بگو.» «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
ا༻⃘⃕࿇﷽༻⃘⃕❀ا بـــنـّــا شُـــد خـــلقـــت عـــٰالـــم ⇇بہ ذکـــر "یـــٰاعـــلّےحـــیـّــدرﷺ𔘓" ⇦أگـــر تـــب مےکُـــنـــد دنـــیـــٰا، ↶↶أگـــر در تـــاب مےاُفـــتـــد.↷↷ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2