eitaa logo
داروخانه معنوی
6.4هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
4.6هزار ویدیو
126 فایل
کانال داروخانه معنوی مذهبی ؛ دعا؛ تشرفات و احکام لینک کانال در ایتا eitaa.com/Manavi_2 ارتباط با مدیر @Ya_zahra_5955
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔«انتظار امام زمان از ما» 🔅 از امام زمان که چیزی کم نمیشه ما یک نظر نگاهش کنیم... «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چِہ زیـــــبآست آغٰاز یِک¹ صُبح شیرینْ۔۔ بِہ نٰام؛ ﴿سَلٰام عَلے آل یٰاسینْ۔۔﴾ سَلٰامےکِہ بـــــو؎ِ خُوش "یــــٰـار" دٰارد۔۔ دِلَت را پُر أز، «؏ِــشقِ دلدٰار۔۔ 𑁍»دٰارد؛ چِہ زیبآست آغٰاز هَرروز خــُـــود رٰا۔۔ سَلٰامےبِہ سو؎تُواِ؎جـᰔــــاِن بِگوییم◇◇ ❣لَـیِّن قَـلبےلِوَلِیِّ اَمرِک ❣ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
 ⃟🌸 ﴿چـآدرأست‌‌۔۔✿﴾و دُنیـآ؎رنـــــگےوجَـذابِ‌پنھٰـانشآن ۔۔ ومٰـاخوب‌مےدٰانیـم‌ کِہ، دُنـــــیآ؎ چادریهـــــآ۔۔ بَرایشٰان« زیبـــــآترین۔۔ »دُنیٰاست^.^ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دَر ذِکر«…صَلوٰات…✿»؛ بَرڪت‌هآ؎، "مـــــآد؎ و مَعنو؎"زیٰاد؎ أست. هَم کٰاردنیـــــآ؎ آدَمے رٰا سٰامآن؛ مےدَهد، هَم سِیر اُخـــــرو؎ او رٰا..! ◇♧◇ ﴿•شِیخ‌جَعفرمُجتَهد؎•ꕤ﴾ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
خانواده آسمانی ۴۱.mp3
12.62M
۴۱ 🎤 ❇️ عاشقی‌ها با آسمان، دو دسته‌اند؛ - دسته‌ی اول، انسان را در نزد خداوند محبوب ساخته و به مقام معصوم می‌رسانند. - و دسته‌دوم، تنها تا سقف دنیا و تعلقات آن انسان را بالا می‌برند. 🔅 وقت آن رسیده که فکر کنیم ما جزو کدام دسته ایم؟ و چه کنیم که رفاقت‌هایمان، از جنس دسته اول باشد؟ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
#داستان_کوتاه 🌱 نامگذارى حضرت زینب (س) هنگام ولادت جبرئيل از جانب خداوند متعال بر پيامبر صلّى الل
💠 امام زمان در کنار قبر عمه‌اش مرحوم حاج محمد رضا سقا زاده که یکی از وعاظ توانمند بود، نقل می‌کند: روزی به محضر یکی از علمای بزرگ و مجتهد مقدس و مهذب، حاج ملاعلی همدانی مشرف گشتم و از او درباره مرقد حضرت زینب (سلام الله علیها) جویا شدم، او در جوابم فرمود: روزی مرحوم آیت ا... العظمی آقا ضیاء عراقی (که از محققین و مراجع تقلید بود) فرمودند: شخصی شیعه مذهب از شیعیان قطیف عربستان به قصد زیارت امام رضا (علیه السلام) عازم ایران می‌گردد او در راه پول خود را گم می‌کند. حیران و سرگردان می‌ماند و برای رفع مشکل متوسل به حضرت بقیه الله امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) می‌گردد. در همان حال سید نورانی را می‌بیند که به او مبلغی مرحمت کرده و می‌گوید: این مبلغ تو را به سامرا می‌رساند. چون به آن شهر رسیدی، پیش وکیل ما حاج میرزا حسن شیرازی می‌روی و به او می‌گویی: سید مهدی می‌گوید آن قدر پول از طرف من به تو بدهد که تو را به مشهد برساند و مشکل مالی‌ات را برطرف سازد اگر او نشانه خواست، به او بگو: امسال در فصل تابستان، شما با حاج ملا علی کنی طهرانی، در شام در حرم عمه‌ام مشرف بودید، ازدحام جمعیت باعث شده بود که حرم عمه‌ام کثیف گردد و آشغال ریخته شود شما عبا از دوش گرفته و با آن حرم را جارو کردی و حاج ملا علی کنی نیز آن اشغال‌ها را بیرون می‌ریخت و من در کنار شما بودم! شیعه قطیفی می‌گوید: چون به سامرا رسیدم و به خدمت مرحوم شیرازی شرفیاب شدم جریان را به عرض او رساندم. بی‌اختیار در حالی که اشک شوق می‌ریخت، دست در گردنم افکند و چشمهایم را بوسید و تبریک گفت و مبالغی را برایم مرحمت کرد. چون به تهران آمدم خدمت حاج آقا کنی رسیدم و آن جریان را برای او نیز تعریف نمودم. او تصدیق کرد، ولی بسیار متاثر گشت که ای کاش این نمایندگی و افتخار نصیب او می‌شد. 📔 ٢٠٠ داستان از فضایل، مصائب و کرامات حضرت زینب (س)، صفحه ١٧۴-١٧۵ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
"رَفیـــــق! حَواسِت بہ جَـــــوونیت بٰاشہ۔۔ «نَکُنہ پــــٰـات بِلَغزه๛»! قَراره بٰا این پاهآ ۔۔ تو گردٰان «صـــــآحب الزمآنﷻ۔۔» بٰاشے" «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شیعہ«؏ـَلےﷺ »بودَن، أزمِثل"؏ـَـلےﷺ"، ؏ـَمل کردن شُروع میشہ... «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
خطبه۶۵ در علم الهي (در سال ۳۸ هجري پس از پايان جنگ صفّين در مسجد كوفه اين سخنراني را ايراد كرد)
خطبه۶۶ در آداب جنگ 🎇🎇🎇🎇🎇🎇🎇🎇🎇 (در يكي از روزهاي آغازين جنگ صفّين در سال ۳۷ هجري براي لشكريان خود ايراد فرمود) 🌿آموزش تاكتيكهاي نظامي 🌺اي گروه مسلمانان، لباس زيرين را ترس خدا، و لباس رويين را آرامش و خونسردي قرار دهيد، دندانها را برهم بفشاريد تا مقاومت شما برابر ضربات شمشير دشمن بيشتر گردد، زره نبرد را كامل كنيد، پيش از آنكه شمشير را از غلاف بيرون كشيد چند بار تكان دهيد، با گوشه چشم به دشمن بنگريد و ضربت را از چپ و راست فرود آوريد، و با تيزي شمشير بزنيد، و با گام برداشتن به پيش، شمشير را به دشمن برسانيد، و بدانيد كه در پيش روي خدا و پسر عموي پيغمبر (ص) قرار داريد. پي در پي حمله كنيد و از فرار شرم داريد، زيرا فرار در جنگ، لكه ننگي براي نسلهاي آينده و مايه آتش روز قيامت است، از شهادت خرسند باشيد و به آساني از آن استقبال كنيد. به آن گروه فراوان اطراف خيمه پر زرق و برق و طناب در هم افكنده (فرماندهي معاويه) به سختي حمله كنيد، و به قلب آنها هجوم بريد كه شيطان در كنار آن پنهان شده، دستي براي حمله در پيش، و پايي براي فرار آماده دارد. مقاومت كنيد تا ستون حق بر شما آشكار گردد. شما برتريد، خدا با شماست، و از پاداش اعمالتان نمي كاهد. 💠باهم نهج البلاغه بخوانیم. «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شِنیدمَت‌کہ نَظرمیکُنےبہ حٰال‌ضَعیفآن‌ تَبم‌گرفت‌ُو‌ ﴿دِلم‌خُوش‌بہ انتظٰار‌؏ــیآدت...‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌﴾! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌𔘓 اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
میگن اون دُنیـــــآ ۔۔۔ اونٰایے أز﴿ پُل صِراط..‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀﴾ مےگذرَن۔۔ کِہ تو این دنیـــــآ أز خِیلے چیزٰا گذشتَن! «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
انتخاب درست در زندگی ۴.mp3
17.86M
درست در زندگی(۴) معنی انتخاب درست حاجیه خانم رستمی فر (اسدیان ) «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
_؏ُــمر طـــــولٰانے مَردُم بَعدأزظُهور۔۔ _ "شِیـــــخ مُفید۔۔‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀" ، دَر کتٰاب «اِرشـــــآد» ۔۔ وفَضل بنِ شٰاذان دَر ، کتٰاب «غِیبـــــت» خّود ۔۔ أز ﴿حَضرت صآدِق ﷺ۔۔۔𔘓 ﴾؛ روٰایَت ڪَرده أند کِہ فَرمود: دَر سَلطنت وحُکومَت، ༺۔۔۔ امآم زمآنﷻ۔۔۔༻ أصحآب وأنصٰار آن حَضرت؛ آنقدر؏ــُمر مےڪُنند کِہ، بَرٰا؎ آنهآ ۔۔ هِـــــزٰار¹⁰⁰⁰ پِسر مُتُولِّد مےشَود۔۔۔✰ ﷻ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
_﴿شَهیدآیّت‌الله مَدنے﴾ : رٰاهےبہ جُز خوٰاندَن، «نمآز أوّل‌وَقت۔۔۔𑁍» ؛ بَرا؎ رسیدن بِہ ، "سَعـــــآدت دُنیو؎واُخرو؎"۔۔ نمےشنٰاسَم۔۔۔!ꕤ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
‍ ‌ ✹﷽✹ #رمان ‍#رهایی_از_شب ف_مقیمی #قسمت_صد_و_سی_ام برام عجیب بود که فاطمه برای کامران متاثر شد.
‍ ‌ ✹﷽✹ ف_مقیمی من سی سالم بود و این اولین بار بود که کسی بصورت رسمی و سنتی از من خواستگاری میکرد.دست وپاهام رو گم کردم. حتی شک کردم که مبادا منو با کسی دیگه اشتباه گرفته باشه که خودش گفت شماره ی منو از حاج آقا احمدی گرفته! او اطلاعات شخصی منو میخواست و من با اکراه و بی میلی پاسخ میدادم.چون نمیتونستم به هیچ مردی فکر کنم. لحظه ای به خودم تلنگر زدم که پس چیشد اون حرفهات؟!! مگه نمیگفتی فقط یک مرد مومن باخدا میخوای پس چرا باز دلت درگیر یکی دیگست؟!! خودت هم بهتر از هرکسی میدونی که حاج مهدوی با وجود حرفها وحدیثهایی که درموردت شنیده هرگز آبرو واعتبار خودش رو زیر سوال نمیبره و درصدی هم فکرش متوجه تو نیست. اینقدر فکرم مشغول این افکار بود که حتی متوجه نمیشدم اون خانوم چی میگه.ناگهان با شنیدن یک لقب منقلب شدم و بدنم شل شد. __پسر بنده روحانی هستند.سی و یک سالشونه.و قبلا هم یکبار ازدواج کردن... دیگه گوشهام چیزی نمیشنید..نیازی هم به شنیدن نبود..تا همینجای صحبتهاش کافی بود تا پسر او رو بشناسم.!! ولی هنوز باور نمیکردم! حتی زبانم در دهانم نمیچرخید تا چیزی بگم.. او حرفهاش تموم شده بود ومنتظر پاسخی از سوی من بود. سکوتم اینقدر طولانی شد که او گمان کرد تماس قطع شده.نفس زنان و با لکنت گفتم: مممننننن... او هم فهمید که زبانم بند اومده. محترمانه عذرخواهی کرد و گفت:عجله نکن دخترم.میدونم شرایط ایشون مقداری خاصه.شاید هرکسی نتونه با این شرایط کنار بیاد.بهتره خوب فکرهاتون رو کنید.من ان شالله عصر زنگ میزنم.هرچی قسمت باشه همون خیره ان شالله. در دلم یک نفر فریاد میزد:کدوم فکر؟؟ من یک ساله دارم به این مرد فکر میکنم.من یک ساله بخاطر این مرد شبها خواب ندارم و روزها قرار!!! به چی فکر کنم؟!!! کدوم شرایط خااااص؟!!!! شرایط من از او خاص تره!!اونایی که باید نگران باشن شمایید نه من.اونایی که باید فکر کنن چه کسی قراره عروسشون بشه شمایید نه من! او خداحافظی کرد و من عین احمقها پشت تلفن خشکم زد.حتی نتونستم با اوخداحافظی کنم.هنوز گوشی دستم بود. دستم رو روی قلبم گذاشتم و تسبیح دور گردنم رو چنگ زدم.این رویا واقعی نبود!!! یا اگر بود قطعا کوتاه بود. از شوق سراز پا نمیشناختم.خنده وگریه م باهم ادغام شده بود..عین دیوونه ها به این سرو اون سر اتاق میرفتم و بلند بلند خدا رو صدا میزدم.دقایقی بعد شک و اضطراب به جونم افتاد.اگه او دیگه زنگ نزنه چی؟؟ اگه رفتار منو پشت تلفن حمل بر بی ادبیم کرده باشه و به این نتیجه رسیده باشه دیگه زنگ نزنه چی؟؟ در میان حالات جنون آمیزم فاطمه زنگ زد. نفس زنان گوشی رو برداشتم. او به محض شنیدن صدام با نگرانی پرسید:رقیه سادات خوبی؟ چرا صدات اینطوریه؟ من من کنان و نفس زنان گفتم:فاطمه...دارممم میمیرم..دعا کن تا بعداز ظهر زنده بمونم! او نگران تر شد. پرسید:چیشده ؟ چه بلایی سرت اومده؟ الان میام میبرمت دکتر... حرفش رو قطع کردم. با صدایی که شوق و هیجان در اون موج میزد گفتم:فکر نکنم حالم با این چیزا خوب شه..فاطمه..منننن ...بگو من.. خوابم یا بیدار؟ استرس من به جان او هم افتاد..با هیجان گفت: معلومه که بیداری.جونم رو به لب رسوندی بگو چیشده؟ با اشک وشادی گفتم:ازم ...ازم ..خواستگاری کرد.. فاطمه در حال سکته بود. با من من گفت: ک..کی؟؟؟ نفسم رو بیرون دادم:حااااج مهدددوی... اوهم به لکنت افتاد:خخوو..خووودش؟؟ _نه...مادرش! ! او با شوق و ناباوری میخندید.. ومن درمیان خنده های او تکرار میکردم.اگه من خواب باشم چی؟؟! اینقدر تو زندگیم ناکامی دیدم که باورم نمیشه این اتفاق در بیداری افتاده باشه! او گفت:باورم نمیشه!! حاج مهدوی؟؟ نمیدونی چقدر خوشحالم.میبینی رقیه سادات؟ دیدی گفتم خدا یه روزی پاداش صبرتو میده... باهم پشت تلفن گریه کردیم..خندیدیم. .ذوق کردیم..حتی ترسیدیم.. تا عصر دل توی دلم نبود..نه میلی به خوردن داشتم نه حال انجام دادن کاری! فقط روی سجاده م سجده ی شکر بجا میاوردم و اشک شوق میریختم. نزدیک اذان مغرب بود که تلفن همراهم زنگ خورد.باز همان شماره بود.قبل از برداشتن گوشی چندبار نفس عمیق کشیدم تا مثل تماس قبلی با لال شدنم بی ادبی نکنم. تسبیج رو در دستم فشار دادم و سلام کردم. ادامه دارد... ════ ೋღ🕊ღೋ════ هرگونه کپی و اشتراک گذاری بدون نام نویسنده و درج منبع اشکال شرعی دارد. آیدی نویسنده👈 @moghimstory https://telegram.me/joinchat/AAAAAD9XxVgHZxF0tRsThQ حجاب فاطمی «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا