⇠بهــٰـــا؎ وَصـــــل تُـــــو ،
◈◈گـــــر جـــٰــان بــــُـود خـــَــریـــــدٰارم:)!
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْ
#امام_زمان
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
مداحی_آنلاین_غفلت_از_یار_گرفتار.mp3
2.64M
🌷یا صاحب الزمان(عج)🌷
🍃غفلت از یار گرفتار شدن هم دارد
🍃از شما دور شدن زار شدن هم دارد
💔 #جمعه_های_دلتنگی
#امام_زمان
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
امروز جمعه
قضای #نماز_آیات
بعد از هر نماز قضا خواندن دعای فرج(الهی عظم البلا...) برای سلامتی و فرج و مقدر شدن ظهور آقا جانمون حضرت مهدی (روحی لک الفدا) اجباری است🌹🌹🌹
هدایت شده از داروخانه معنوی
سلام عزیزانم
کسانیکه تمایل دارند در ختم قرآن هفتگیمون شرکت کنند لطف کنید بعد از اذان ظهر در گروه ختم قرآن اسم و فامیل و جزء درخواستیتون را بنویسید
خواهشا زودتر ننویسید حتما بعد از اذان ظهر بنویسید ان شاءالله بعد از اذان مغرب وارد لیست میشه
هدایت شده از داروخانه معنوی
https://eitaa.com/joinchat/170918372C42e49e2bdb
لینک گروه ختم قرآن
﴿ألعَبـــــد محمّـــــدتَقے بهجـــّــت(ره) ﴾:
ألٰان« امـــــٰام زمـــٰــان ﷺ 𔘓»؛
دَر هر شَهـــــر؎ أز شَهـــــرهـــٰــا،
⇠ ظُهـــــور کـــُــند ،
مِثـــــل جَـــــدّش «سیـــّدألشُهـــــدٰاء ﷺ𑁍»،
◈◈ زیر سُـــــمّ اسبــــٰـانـــــش مےکــــُـنند!
مٰا خــــُـود را بہ او مےبَنـــــدیـــــم؛
بـــــرٰا؎ تَصـــــرف و حِیـــــف و مِیــل مٰــال او؛
⇠ آیـــٰــا او مـــــٰا را مَنـــــسوب بہ،
۔۔۔۔خـــُــود مےدٰانـــــد؟
او فَقـــــط بہ صـــــورت لبـــٰــاس،↡↡
◇ نـــــگاه نمےکــُـــند، بـــٰــاطن را مےبینَـــد!
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْ
#امام_زمان
#سخن_بزرگان
#کلام_بزرگان
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
خطبه ۲۱۶ فراز آخر خطبه اي در صفين 🎇🎇🎇#خطبه۲۱۶🎇🎇🎇 🌸 روابط سالم و متقابل رهبر و مردم مردم! از پس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
خطبه ۲۱۶ فراز آخر خطبه اي در صفين 🎇🎇🎇#خطبه۲۱۶🎇🎇🎇 🌸 روابط سالم و متقابل رهبر و مردم مردم! از پس
خطبه ۲۱۶
فراز آخر
خطبه اي در صفين
🎇🎇🎇#خطبه۲۱۶🎇🎇🎇
🌸 روابط سالم و متقابل رهبر و مردم
مردم! از پست ترين حالات زمامداران در نزد صالحان اين است كه گمان برند آنها دوستدار ستايش باشند، و كشورداري آنان بر كبر و خودپسندي استوار باشد، و خوش ندارم، در خاطر شما بگذرد كه من ستايش را دوست دارم، و خواهان شنيدن آن مي باشم، سپاس خدا را كه چنين نبودم، و اگر ستايش را دوست مي داشتم، آن را رها مي كردم به خاطر فروتني در پيشگاه خداي سبحان، و بزرگي و بزرگواري كه تنها خدا سزاوار آن است. گاهي مردم، ستودن افرادي را براي كار و تلاش روا مي دانند. اما من از شما مي خواهم كه مرا با سخنان زيباي خود مستاييد، تا نفس خود را به وظائفي كه نسبت به خدا و شما دارم خارج سازم، و حقوقي كه مانده است بپردازم، و واجباتي كه بر عهده من است و بايد انجام گيرد اداء كنم، پس با من چنانكه با پادشاهان سركش سخن مي گويند، حرف نزنيد، و چنانكه از آدمهاي خشمگين كناره مي گيرند دوري نجوييد، و با ظاهرسازي با من رفتار نكنيد، و گمان مبريد اگر حقي به من پيشنهاد دهيد بر من گران آيد، يا در پي بزرگ نشان دادن خويشم. زيرا كسي كه شنيدن حق، يا عرضه شدن عدالت بر او مشكل باشد، عمل كردن به آن دشوارتر خواهد بود. پس، از گفتن حق، يا مشورت در عدالت خودداري نكنيد، زيرا خود را برتر از آنكه اشتباه كنم و از آن ايمن باشم نمي دانم، مگر آنكه خداوند مرا حفظ فرمايد، پس همانا من و شما بندگان و مملوك پروردگاريم كه جز او پروردگاري نيست، او مالك ما، و ما را بر نفس خود اختياري نيست، ما را در آنچه بوديم خارج و بدانچه صلاح ما بود درآورد، به جاي گمراهي هدايت، و بجاي كوري بينايي به ما عطا فرمود.
#نهج_البلاغه
💠باهم نهج البلاغه بخوانیم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
شَـــــرمنـــــدهأمکِہ↡↡
⇠بیـــــنِدعـــٰــاهـــٰــا؎شـَــــخصےأم،
﴿؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْ﴾
╰─┈➤
◈◈تُـــــوآخــــَـر؎شــُـــده💔!⤹⤹
#امام_زمان
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
هدایت شده از داروخانه معنوی
#نسیم_رحمت
#عصر_جمعه
🌹هرکس عصر روز جمعه صد مرتبه سوره قدر را بخواند خداوند به او هزار نسیم از رحمتش را عنایت میفرماید که خیر دنیا و آخرت است.
📚 امالی شیخ صدوق ص 606
@Manavi_2
هدایت شده از داروخانه معنوی
1_375006659.pdf
4.69M
هدایت شده از داروخانه معنوی
1_1363290415.mp3
16.08M
🎧 #صلوات_ضراب_اصفهانی🔝
مرحوم سیدبنطاووس(رحمةاللهعلیه) میگوید:
اگر از هر عملی، در #عصر_جمعه غافل شدی...
از صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی غافل نشو!
چرا که در این دعا سری است که خدا ما را از آن
آگاه کرده است.
🎤 مهدی نجفی✅
#امام_زمان
@Manavi_2
هدایت شده از داروخانه معنوی
🦋
نزدیک غروب آفتاب جمعه شب دعا سمات فوق العاده فضیلت داره و آرامش بخش بنظرم حتما گوش کنید💚🤲
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی قسمت_پنجاه و هشتم ✍ بخش سوم 🌸برگشت طرف من و گفت : خیل
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی قسمت_پنجاه و هشتم ✍ بخش سوم 🌸برگشت طرف من و گفت : خیل
#رمان "
#رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی
قسمت_پنجاه و هشتم ✍ بخش چهارم
🌸یک روز که من همین جور حواسم به پشت سرم بود که ببینم اون داره دنبال من میاد یا نه ..چند تا لات از سر کوچه پیداشون شد ، کوچه های ما هم که باریک و تنگ بود ….
لات ها جلوی من وایستادن که نتونم برم می خواستن سر به سر من بزارن که علیرضا اومد و منو گرفت و کشید و گفت بی شرفا با خواهر من چیکار دارین و باهاشون در گیر شد …
من از ترسم فرار کردم و برنگشتم ببینم چی شدو چه بلایی سرش میاد …. به دو رفتم مدرسه ….. اصلا فکر نمی کردم چیزی شده باشه ، اون به همین سادگی شد قهرمان من ….
🌸فکر می کردم از اون بهتر تو این دنیا نیست …. شاهزاده ای که منو از دست دیو نجات داده بود رویای عجیبی بود هیچی از اطرافم نمی فهمیدم جز به یاد آوردن صورت و نگاه گرم و محبت آمیز اون ………
سال ۱۳۱۶ بود و من پانزده سالم تموم نشده بود…. یعنی تقربیا چهارده ساله بودم و خوب حق هم داشتم هنوز بچه بودم … خلاصه فردا اون نیومد …. و پس فردا و فرداهای دیگه ازش خبری نشد ، حالا به فکر افتادم و نگرانش شدم خودمو سرزنش می کردم چرا من اونو با یک عده لات ول کردم و رفتم ، فکر می کردم از پس اونا بر میاد ……..
🌸نگو اون روز بهش چاقو زده بودن و بیچاره مدتی هم همین طوری توی کوچه افتاده بود … تا مردم پیداش می کنن و می رسونن به مریض خونه …..
منم که از همه جا بی خبر روزها و شبها در انتظار دیدنش ثانیه شماری می کردم …
و توی ذهنم اونو مرده فرض کردم و براش عزا داری کردم با خودم می گفتم اگر زنده بود محال بود که نیاد و منو ببینه ……
تا یک شب که آقام از سر کار اومد ….. شام خوردیم و من ظرفا رو بردم لب حوض بشورم دیدم چوبک نیست ( اون زمان برای شستن ظرفها از چوبک که ریشه یک گیاه بود استفاده می کردن ) …
برگشتم تو راهرو تا چوبک رو بردارم …شنیدم که آقام داره از من و خواستگارم حرف می زنه ….
🌸اون می گفت : نمیشه به ما نمی خورن, بهش گفتم نه … ولی بازم اصرار می کنه ..اون با پسر مرتضی میومد دم دُکون …نمی دونم از کجا شکوه رو دیده و میگه هر کاری بگین می کنم ….
مادرم بهش تشر زد که حالا چرا شما میگی نه ؟ چون وضع شون خوبه ما دختر نمیدیم ؟ می خوای لگد به بخت دخترت بزنی ؟
آقام گفت : نمیشه … می دونی این پسره نوه ی کیه ؟ محمد حسن میرزای قاجاره پدرش زود مرد و هفت تا بچه داشت چهار تا دختر و سه تا پسر همه رو مادره بزرگ کرده خیلی هم مال و مکنت دارن ..ما رو چه به اونا ، نمی خوام پشت سر کسی ، تهمت بزنم میگن پسرای این طایفه همه بی بند و بار و زن باره هستن…حالا خدا می دونه … این چطوریه من نمی دونم ….. نه,, نه ,, نمیدم ؛ می ترسم یک دونه دخترمو بدم و فردا بدبخت بشه
ادامه دارد....
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی قسمت_پنجاه و هشتم ✍ بخش چهارم 🌸یک روز که من همین جور حو
#رمان " #رویای_من "بر اساس داستان واقعی
قسمت_پنجاه و هشتم ✍ بخش پنجم
🌸مادرم با اعتراض گفت : حرفا می زنی چیزی که مردم میگن باد هواس همه از خداشونو دخترشون رو بِدن به یک آدم با اصل و نسب شما داری بُهتون می زنی که چی ؟ میره برای خودش خانم میشه با بزرگون می شینه لباس های فاخر می پوشه ….دیگه چی می خوای ؟…
آقام رفت تو فکر و گفت : اگر دیگه سراغ ما نیومد و ما رو آدم حساب نکرد چیکار کنیم …. مادرم گفت میکنه چرا نکنه شایدم کمک کرد یک خونه ی خوب بخریم؛؛ بچه مون پول دار میشه …..
🌸من اونشب نفهمیدم که اونا چه تصمیمی گرفتن اونوقت ها عادت نداشتن از دختر بپرسن کسی رو می خوای یا نه …خودشون می بریدن و می دوختن ….. من از حرفای اونا متوجه شده بودم که باید خودش باشه ……
و یک هفته بعد علیرضا با سه تا خواهرش اومدن به خواستگاری من …. یکی از خواهرهاش رفته بود امریکا و همون جا زندگی می کرد و من اصلا ندیدمش …….
🌸اون موقع دو ؛سه سالی بود که کشف حجاب شده بود ولی زن ها با کلاه و روسری بیرون میرفتن اما اونا هر سه بی حجاب بودن با لباس های شیک طلا و جواهراتی که به خودشون آویزون کرده بودن …. از همون دم در همه چیز رو تحقیر کردن و رفتن جلو……. و دم آخر با غیض و تر از خونه ی ما رفتن …….
نه مادرم نه آقام نتونستن یک کلمه حرف بزنن ….. فقط مثل بدبخت ها اونا رو نگاه کردن ….
علیرضا فقط دم در برگشت و به آقام گفت شرمنده عفو بفرمایید …..
🌸در و که بستن آقام که مرد آروم و متینی بود، کنترل خودشو از دست داد و فحش رو کشید به جون مادرم که: باعث این کار تو بودی منو وادار کردی تن به این حقارت بدم ….
منم که هنوز بچه بودم داشتم گریه می کردم، نمی خوام دوباره یادم بیاد که چی گفتن همین قدر کافیه که بگم دیگه حرف بدی نبود که نگفته باشن …..
اونشب تو خونه ی ما ، ماتم بود از اون همه توهین بی جواب و بی دلیل ……
مادرم راه می رفت و حرفای اونا رو با عصبانیت تکرار می کرد ….
🌸زنیکه بیشعور میگه کثافت خونه؛؛ صورت خودش ندیده ؛؛ اگر اون همه بزک دوزک نداشت بهت می گفتم چه کثافت خونه ای هست پدر سگ ها انگار بچه ام سر راه افتاده بود که بدم به این آدمای از خدا بی خبرِ از خود راضی؛؛ برین خشتک هاتونو نگاه کنین ببینن کجا کثافته…… بی چاره مادرم داشت دق و دلیشو پشت سر اونا خالی می کرد و من یقین کردم که دیگه نه اونا بر می گردن و نه آقام دیگه راضی میشه منو بده به اونا ……
🌸ولی علیرضا ول نکرد اونقدر اومد و رفت و پافشاری کرد که آقام با شرط و شروط زیاد راضی شد…. من که حالیم نبود چی صلاحه چی نیست فقط می خواستم زن علیرضا بشم و بس ؛؛ البته کسی نظر منو هم نپرسید …..
شرط بابام این بود که علیرضا منو از خانوادش دور نگه داره و برای من خونه ی جدا بگیره ….. علیرضا وقتی موافقت بابامو گرفت رفت و پیشکش فرستاد………..
🌸تو نمی دونی چیکار کرده بود همه ی محله ریخته بودن بیرون ساز دو دهل زن ها از جلو,, طبق کش ها پشت سر اومدن مگه یکی دوتا بود شاید بگم پنجاه تا طبق کش اومدن تو خونه ی ما …. از لباس عروس گرفته تا اونچه که فکر کنی آورده بود و دو سه روز بعدم منو تو خونه ی خودمون به عقد اون در آوردن …..
🌸خیلی ساده و بی آلایش سر سفره ی ما نشست و شب رو هم با پر رویی همون جا موند و آقامم که ازش رو در واسی داشت نتونست چیزی بگه و همون شب ، شب زفاف من شد
ادامه_دارد
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
#نماز_شب 🌙🌓
🔸بیداری سحر، حتی در صحت_جسم، تأثیر بسزایی دارد.
این را نمیشود نادیده گرفت. فقط یک التزام میخواهد. انسان شروع کند تا ببیند چقدر برکات نصیبش میشود؛ عمر طولانی، صحت جسم، فراوانی رزق، از آثار نماز شب است...
🖋آیت الله ناصری
#نماز_شب_را_به_نیت_ظهور_میخوانیم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا