﷽
#سلام_امام_زمانم♥
_مےدٰانــَـــم کہ⇦ صُبحےزیبـــٰــا ۔۔۔
⇇خُورشیـــــد رویتــــٰـان مےدرخشَـــــد !
و من شـٰــــادمٰانہ تَـــــر أز هَر روز ↓↓↓
◇◇سَـــــلام خـــــوٰاهم کَـــــرد...𔘓➛
﴿السَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تُصْبِحُ وَ تُمْسِي﴾
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
#امام_زمان
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
﴿چـــٰــادر نَہ ﴾ ،
⇠تـــــجلّے«خـُــــدٰا_ پِیـــــونــد؎»ســـــت
◇تَنپـــــوش وقـــٰــار و عـــــزّت و
۔۔۔ فــَـــرمنـــــد؎ست➺
⤦⤦شُکـــــرٰانہ عصمّـــت و
زکــٰـــات حُســـــن أســـــت↳❍
◈◈أز بَنـــــدگے خُـــــدٰا،
۔۔۔رضــٰـــایـــــتمَنـــــد؎ســـــت⤹⤹
#حجاب
#چادرانه
#ریحانه
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
_و عُمـــــق﴿ ؏ــِـشق𔘓⇉﴾ ؛
هیچـــــگٰاه شنــٰـــاختہ نمےشَـــــود۔۔
⇇ مگر دَر زمــــٰـان فـــــرٰاق.....◇◇
#شهید_جمهور
#رئیسی
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
مےخـُــــورد آب ⇩⇩⇩
⇦ز چشمـــٰــان تُـــــو،
صَـــــد¹⁰⁰ رود فـُــــرٰات
◇چِشـــــمہ أشک تــُـــو،
بےبے شُـــــده أست آب حیـــٰــات⇉
□کــَـــربـــــلٰا ⇠تــٰـــاز بَقیـــــع و
ز بَقیـــــع تــــٰـا⇠ ز خُـــــدا
بـَــــر تـــــو ا؎﴿ أم بَنیـــــن ۜ ﴾
⇇مـــٰــادر رُوضـــــہ
❍↲ صلّــــــــــوٰات⤹⤹
#حضرت_ام_البنین
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
امروز شنبه
قضای ⇠ #نماز_صبح
بعد از هر نماز قضا خواندن دعای فرج(الهی عظم البلا...) برای سلامتی و فرج و مقدر شدن ظهور آقا جانمون حضرت مهدی (روحی لک الفدا) اجباری است🌹🌹🌹
﷽-ـ
اِلهی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَـــفآءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطآءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ وَ ضاقَتِ الاَْرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ وَ اَنْتَ الْمُسْـــــتَعانُ وَ اِلَیْکَ الْمُشْــــتَکی وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّـــــدَّةِ وَ الرَّخـــآءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد اُولِی الاَْمْرِ الَّـــــــذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنا بِذلِکَمَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کَلَمْحِ الْبَـــــصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یاعَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُـحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَ انْصُرانی فَاِنَّکُـــــــما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَــــوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّــاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل یا اَرْحَمَ الرّاحِـــــمینَ بِحَقِّ مُحَمَّد وَ الِهِ الطّاهِرین.
#اللَّھُـمَعجِّـلْلِوَلیِڪَألْـفَـرَج 💔 . . .
#دعای_فرج
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
أز ﴿امـــٰــام زمــٰـــانﷺ𑁍﴾ بـــــخوٰاهیـــــد،
⇠ سیـــــم دلتــٰـــان رٰا تَعمیـــــر کــُـــند،
.... بـِــــگوییـــد:↡↡
❍↲یـــــأبـــــن ألـــــحَسنﷺ بہ مـــٰــا گــُـــفتہ أنـــــد:⇩⇩⇩
⇦ شُمـــــا أولاً مَهـــــد؎(هـــــدٰایت شُـــــده)، هَستیــد ...
⇠بہ هـــــدٰایت هٰــا؎ خُــدٰاونــد ⇢
و سپــَـــس هـٰــــاد؎(هِـــــدایت کــُننده)،
هَستیـــــد ...
⇠بہ اذن خُـــــدٰاونـــــد ⇢
«سیـــــم دِل مــَـــن خَـــــرٰاب شُـــــده درستــَـــش کــُـــنید»
□ایـــــن خـٰــــانـــــواده اینقـــــدَر کَریـــــم هَستـــــند کِہ،
⤦⤦ أگـــــر صـــــدّق رٰا مشــــٰـاهِـــــده کــَـــردنـــــد...
◈◈ قَبـــــل أز اینـــــکہ دُعــٰـــایے را ،
دَرخـــــوٰاست کـُــــنید ؛
□بہ شمـٰــــا مےدَهنـــــد. ➺.
«نـــَـدهد فـُــــرصت گـُــــفتٰار،
بہ محتــٰـــاج، کــَـــریم»!!
«گـــــوش این طائـــِــفہ ؛
آواز گـــِــدا نَشنیـــــده أســـــت»!!◈⇉
✿⇠آیــّـــتالله شـــــوشتـــَــر؎⇢✿
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
﴿حَضـــــرت امـــٰــام صــٰـــادق ﷺ𑁍﴾:
⇠بِهتـــــرین کارهـــٰــا در نـَــــزد خُـــــدٰا↡↡
¹⇇ نمــٰـــاز بہ وَقـــــت أســـــت ،
²⇇آنـــــگٰاه نـــــیکے بہ پـــِــدر و مــٰـــادر ،
³⇇ آنـــــگاه جَنـــــگ در رٰاه خـُــــدٰا.
📚 نـــــهج الفصـــــاحہ ص¹⁶⁷
#نماز_اول_وقت
#سخن_بزرگان
#کلام_بزرگان
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
آیه شهادت👇👇
شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَ الْمَلائِکَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزيزُ الْحَکيمُ(18)إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذينَ أُوتُوا الْکِتابَ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ وَ مَنْ يَکْفُرْ بِآياتِ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ سَريعُ الْحِسابِ (19)
آیه ملک👇👇
(26)قُلِ اللّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِیَدِکَ الْخَیْرُ إِنَّکَ عَلى کُلِّ شَیْء قَدیرٌ
(27)تُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهارِ وَ تُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیْلِ وَ تُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ تُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ وَ تَرْزُقُ مَنْ تَشاءُ بِغَیْرِ حِساب
داروخانه معنوی
خطبه ۲۱۶ فراز آخر خطبه اي در صفين 🎇🎇🎇#خطبه۲۱۶🎇🎇🎇 🌸 روابط سالم و متقابل رهبر و مردم مردم! از پس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
خطبه ۲۱۶ فراز آخر خطبه اي در صفين 🎇🎇🎇#خطبه۲۱۶🎇🎇🎇 🌸 روابط سالم و متقابل رهبر و مردم مردم! از پس
خطبه ۲۱۷
گله از قريش
🎇🎇🎇#خطبه۲۱۷🎇🎇🎇
🍂شكوه از قريش
خدايا من بر ضد قريش، و يارانشان از تو كمك مي خواهم، كه پيوند خويشاوندي مرا بريدند، و كار مرا دگرگون كردند، و همگي براي مبارزه با من در حقي كه از همه آنان سزاوارترم، متحد گرديدند. و گفتند: (حق را اگر تواني بگير، و يا تو را از حق محروم دارند، پس يا با غم و اندوه صبر كن، يا با حسرت بمير.) به اطرافم نگريستم ديدم كه نه ياوري دارم، و نه كسي از من دفاع و حمايت مي كند، جز خانواده ام كه مايل نبودم جانشان به خطر افتد، پس خار در چشم فرو رفته، ديده برهم نهادم، و با گلوي استخوان در آن گير كرده، جام تلخ را جرعه جرعه نوشيدم، و در فرو خوردن خشم در امري كه تلخ تر از گياه حنظل، و دردناك تر از فرو رفتن تيزي شمشير در دل بود.
#نهج_البلاغه
💠باهم نهج البلاغه بخوانیم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
اِ؎ بـــٰــانے أشـــــک و
⇠⇠ روضہ هـــٰــا؎ سقـٰــــا۔۔۔
اِ؎ فـــــٰــاطمہ؎
⇠⇠ دوّم بِیــت مُــولا۔۔۔۔
أز دٰامـــــن تـــُــو
⇠⇠ روح أدب رٰا آمـــــوخـــــت...
آن تـِــــشنہ؎
⇠⇠ بےدَســـــت کـــــنٰار دریــٰـــا...
#وفات_حضرت_ام_البنین
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس داستان واقعی قسمت_پنجاه و هشتم ✍ بخش پنجم 🌸مادرم با اعتراض گفت : حرفا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس داستان واقعی قسمت_پنجاه و هشتم ✍ بخش پنجم 🌸مادرم با اعتراض گفت : حرفا
#رمان " #رویای_من "بر اساس داستان واقعی
قسمت_پنجاه و هشتم ✍ بخش ششم
🌸یک ماهی همین طور میومد خونه ی ما و شب می موند تا اینکه صدای آقام در اومد و بهش گفت : پس کی زنتو می بری مردم حرف در میارن …
ولی اون گفت : هنوز نتونسته خونه بخره ….تا اینکه من متوجه شدمم باردار هستم ….اونم گفت موقتی بریم خونه ی ما تا من بتونم خونه بگیرم و قول داد که نزاره کسی منو اذیت کنه …
🌸خیلی دوستم داشت و منم باورم شد و باهاش رفتم …..
دوتا صندوق؛ دوختی مادرم آماده کرده بود و چند تا فرش و لحاف و تشک و خرت و پرت با خودمون بار کردیم و رفتیم …….اینطور که به نظر می رسید همه منتظر ما بودن ….چشمت روز بد نبینه بزار برات تعریف کنم ….
🌸وارد یک باغ بزرگی شدیم که یک عمارت یک طبقه با ستون های بلند وسط اون بود …تا چشمم افتاد به اون عمارت و باغ دلم گرفت اونقدر که بغض کرده بودم وحشت کردم و به علیرضا چسبیدم اون به ملاحظه ی خواهر و برادرهاش هیچ عکس العملی نشون نداد …..
🌸خواهر بزرگش که اون موقع علیرضا ازش حرف شنوی داشت دستور داد وسایل منو بزارن دم در و گفت : این آشغال ها رو نیارین تو خونه علیرضا گفت اونا رو می بریم تو اتاقمون …زرین خانم گفت درش باز کنین تا ببینم چیه توش و هر تیکه از اون چیزهایی که مادرم با هزار زحمت دوخته بود در آوردن و مسخره کردن و پرت کردن یک گوشه و آخر سر هم روی هم جمع کردن و دستور داد آتیش بزنن که نکنه شپش داشته باشه ….
من فقط یک گوشه لرزیدم و گریه کردم
🌸….فقط علیرضا تونست فرش و قالیچه ها رو بیاره تو و بقیه توی آتیش جلوی چشم من سوخت ..
اونا می سوختن و قلب من هم با اونا می سوخت …. زخم زبون های اونا تموم شدنی نبود…….. من شدم یک کلفت توی اون خونه البته تا علیرضا بود وضعم بهتر بود ولی در غیاب اون هر چی می تونستن منو آزار می دادن نه می گذاشتن پدر و مادرم رو ببینم نه اراده ای از خودم داشتم ……و حمیرا حاصل اون رنج منه چه موقعی که توی شکمم بود و چه وقتی اونو شیر می دادم ….
🌸تا دیگه همه ی خواهرهاش ازدواج کردن و علیرضا اوضاع زندگی دستش اومد و قرار شد خونه رو بفروشن هر کس سهم خودشو برداره که علیرضا هم این کارو کرد و اینجا رو خرید …. و من اینجا ایرج رو حامله شدم دوران خوشی من شروع شد به جز مواقعی که مجبور بودم خانواده اونو تحمل کنم؛؛ خوب و خوش بودم سری تو سرا در آوردم ولی این تا موقعی بود که تورج رو بار دار شدم که علیرضا وضع مالیش خیلی خوب شده بود و میرفت به عیاشی و دوباره دوره ی جدیدی از غم و عذاب من شروع شد ……
🌸ببین عزیزم اخلاق و کردار هر سه تای اونا حاصل اونچیزی بود که من به اونا دادم حمیرا عصبی و مریض و بد ببین ..و بد خلق ، ایرج آروم و صبور و همیشه خوشحال و تورج مهربون و با احساس ولی عصبی همیشه ناراضی …تو مراقب باش نزار کسی باعث ناراحتی تو بشه….. نه به خاطر من ، نه به خاطر کس دیگه اون بچه رو ناراحت نکن بی خود نیست که میگن اگر آدم زن حامله ای رو ناراحت کنه عرش خدا می لرزه پس مراقب خودت و بچه باش …..
🌸بغلش کردم و سرمو گذاشتم توی سینه اش . اونم منو بغل کرد و باز احساس کردم در آغوش مادرم هستم ……
ادامه_دارد
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس داستان واقعی قسمت_پنجاه و هشتم ✍ بخش ششم 🌸یک ماهی همین طور میومد خونه
#رمان "
#رویای_من "بر اساس داستان واقعی
قسمت_پنجاه و نهم ✍ بخش اول
🌸دیگه طوری شده بود که همش خواب بودم و نمی تونستم از جام بلند بشم. دلم بشدت تنگ بود… اون روزا اونقدر حالم بد بود که ایرجم بیشتر مواقع تو خونه بود و ازم مراقبت می کرد. علیرضا خان خودش کارخونه رو می چرخوند تا اون بتونه بیشتر به من برسه و من که عادت نداشتم در بیست و چهار ساعت بیشتر از چند ساعت بخوابم، حالا تمام مدت روز خواب بودم، ولی به سختی. به هر طرف می خوابیدم همون طور خشک می شدم و باید یکی کمک می کرد تا بتونم از جام بلند بشم.
🌸از وقتی فهمیده بودم که باردارم با ذوق و شوق برای بچه خرید کرده بودیم. گاهی با ایرج می رفتم و گاهی با عمه یا مینا…حالا مونده بودیم اتاق بچه کجا باشه… ولی من نمی خواستم بچه ام از من دور باشه… این بود که با همفکری با ایرج تصمیم گرفتیم قسمت سمت راست اتاق خودمون رو برای بچه درست کنیم… تخت خودمون رو بردیم نزدیک پنجره و برای بچمون یک اتاق قشنگ همون جا درست کردیم.
🌸با رسیدن وسایلی که حمیرا فرستاده بود دیگه اون بچه همه چیز داشت و چقدر خوب شد که من زودتر این کارها رو کردم وگرنه این روزهای آخر من اصلا نمی تونستم از خونه برم بیرون… تا اینکه یک روز صبح حالم خیلی بد شد و عمه من رو برد بیمارستان… فشارم بشدت بالا بود. قبل از اینکه دردم شروع بشه تو بیمارستان بستری شدم. عمه فورا زنگ زد کارخونه و ایرج رو خبر کرد، اونم سراسیمه اومد.
🌸گریه نمی کردم ولی همش دلم می خواست این کارو بکنم و مثل آدم های لوس دست ایرج رو ول نمی کردم. صورت اون طوری بود که انگار داره از من بیشتر درد می کشه و همش خودشو مقصر می دونست و می گفت: ببخش عزیزم من خودخواهی کردم. اصلا بچه می خواستم چیکار؟ من تو رو می خوام…و همین باعث دلگرمی من بود که اون منو دوست داشت و همیشه همراهم بود.
🌸آمپول فشار باعث شده بود که درد داشته باشم ولی گویا بچه آماده ی اومدن نبود و عذابی سخت و دردی تحمل ناپذیر رو تجربه می کردم… هر وقت دکتر من رو معاینه می کرد از بزرگی و غیر عادی بودن بچه حرف می زد. می گفت: ماشالله خیلی پهلوونه باید شش کیلو باشه چیکار کردی اینقدر بچه ات درشت شد؟ ولی من خودم خیلی ضعیف شده بودم و فقط این شکمم بود که اینقدر بزرگ بود.
🌸تا بالاخره بعد از دو روز درد بی امان، وقت زایمان رسید. من حدود هفت ساعت فریاد زدم ولی بچه نیومد… دیگه نفسی برام نمونده بود. همه دستپاچه شده بودن و نمی دونستن چرا بچه به دنیا نمیاد… حالا ایرج رو می خواستم، مرتب اشک می ریختم، صداش می کردم و به پرستارها التماس می کردم بزارین برای آخرین بار اون رو ببینم…
🌸اون زمان امکان نداشت اجازه بدن که مردی وارد اتاق زایمان بشه تا اینکه نفسم به شماره افتاد و احساس کردم روح از تنم داره جدا می شه و وقتی صورت مادرم رو به وضوح دیدم دیگه مطمئن شدم که چیزی از عمرم نمونده. دکتر و پرستارها در تلاش بودن و دستپاچه و من کم کم از اون جا دور میشدم و خودم اینو می فهمیدم…
ادامه_دارد
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
#نماز_شب 🌙🌓
🌹 شیخ حسنعلی نخودکی رحمهاللهعلیه:
بدانید و آگاه باشید خداوند رحمت کند شما را، براستی که اساس طریقت حقیر بر این سه پایه، محکم و استوار است:
1⇦بیداری سحرها
2⇦غذای حلال
3⇦توجه به نماز و حضور قلب در هنگام نماز.
#نماز_شب_را_به_نیت_ظهور_میخوانیم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2