فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#عید_مبارک
#سیزده_مقدس
سبزه ام را می سپارم دستِ آقای نجف
طالِعم دستِ علی باشد برایم بهترستـــ
اِعتقاد هــر کسی باشد برایش محتــرم
سیزده را دوست دارم زادروزِ حیدرست🌹😊
@Manavi_2
6.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ
#حدیث
#رمضان
💎امام جعفر صادق (ع) فرمودند:
"بهشتىها چهار نشانه دارند:
➖روى گشــــاده
➖زبان نـــــــــــــرم
➖دل مهـــــــربان
➖دستِ دهنده"
📚"مجموعه ورام ج2/ ص91"
@Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آیا ماهم از مسافران قطار ظهور هستیم؟
💚💫السلام علیک یا اباصالح المهدی (عج)
❤️💫رشته های سبز امید دلم را
💚💫من گره بر تار گیسوی
❤️💫تو خواهم زد امروز
💚💫اللهم العجل لولیک الفرج الساعه
@Manavi_2
#نیمه_شب
اهمیت دعا در نیمه شب🌃
در کتاب مرآت الاحوال چنین آمده:
آخوند ملامحمدتقی مجلسی نقل می کند که در یکی از شب ها بعد از تهجد و گریه و زاری به درگاه پروردگار، حالی خاص دست داد که ملهم شدم( الهام شد) که در آن حال، هر چه از او بخواهم، مورد قبول قرار گیرد. در این اندیشه بودم که چه از خدا خواهم؛ دنیایی و یا اخروی.
ناگاه در همین حال، صدای گریه فرزند نو پایم ملا محمدباقر مجلسی، از گهواره برخاست دست به درگاهش برداشتم و از او خواستم تا این کودک، مروج دین و ناشر احکام سید المرسلین قرار گیرد.
باری! این چنین توفیقات برای اشخاص، از برکت دعای نیمه شب ها بوده.
@Manavi_2
#ماه_رمضان🌙
حاج آقا مجتبی تهرانی ره
اگر من این تعبیر را عرض کنم، تعبیر ساده و پایینی است ولی خوب است؛
#عبد هر گره کوری که داشته باشد در ماه مبارک رمضان با رب خود در میان بگذارد آن را باز می کند...
@Manavi_2
بسم_رب_العشق ❤️
#رمان
#قسمت_صدوشصت_ویک
#جانمــ_مےرود
فاطمه_امیری
تا رسیدن به خانه حرفی بینشان رد و بدل نشد.
شهاب ماشین را کنار خانه نگه داشت قبل از اینکه مهیا پیاده شود لب باز کرد و با صدای آرامی گفت:
ــ فردا شهادته امام جوادِ خونمون مراسم داریم مامانم گفت از امشب بیای خونمون
مهیا آرام سری تکان داد و از ماشین پیاده شده
بعد از اینکه مهیا وارد خانه شود شهاب ماشین را به حرکت درآورد کارهای زیادی داشت و باید تا شب آن ها را
انجام می داد که بتواند به درستی مراسم فردا را با کمک پدرش برگزار کند.
ماشین را پارک کرد و وارد محل کار شد سریع به اتاقش رفت روی صندلی نشست و با دست شقیقه هایش را ماساژ
داد از سر درد شدید چشمانش سرخ شده بودند و حسابی کلافه شده بود
بحث کردنش با مهیا بیشتر به سردردش دامن زد وقتی به مهیا اخم می کرد احساس می کرد قلبش فشرده می شد
ولی این تنبیهه لازم بود تا مهیا بار دیگر او را اینگونه نگران و آشفته نکند
سرش را بلند کرد و بی رمق پوشه را جلو کشید و با دقت به گزارشات توی پوشه را می خواند.
هوا خنک بود.
همه در حیاط در حال کار بودند صدای مداحی توی حیاط میپیچید و همه را هوایی کرده بود
ــ چراغو روشن کن مریم
مریم سریع چراغ را روشن کرد و حیاط خانه از روشنایی چراغ بزرگی که محسن نصب کرده بود روشن شد
شهین خانم تشکری کرد و گفت:
ــ خدا خیرت بده پسرم کور شدیم بخدا از بس حیاط تاریکه نمیتونستیم درست برنجارو پاک کنیم
ــ خواهش میکنم کاری نکردم!
مهیا که همه وقت نگاهشان می کرد، سرش را پایین انداخت و به کارش ادامه داد مریم کنارش نشست
ـــ آخیش یخ کردم چقدر آب سرده
مهیا لبخندی زد
ــ خسته نباشی ؛ شستن حبوبات تموم شد؟؟
ــ آره عزیزم منو محسن همه رو شستیم
ــ دستتون درد نکنه ،امشب کسی نمیاد
ــ نه فقط خودمونیم شاید نرجس و مادرش یکم دیگه بیان
مهیا سری تکان داد
صدای در بلند شد که سارا که نزدیک به در بود به سمت در رفت
با صدای یا حسین محسن و جیغ سارا مهیا سینی رو کنار گذاشت و همراه مریم به طرف در دویدند
مهیا با دیدن شهاب با لباس و دستای خونی دستش را به دیوار گرفت تا نیفتد .
چشمانش را بست تا باور نکند واقعیت دارد اما با شنیدن صدای شهاب که سعی می کرد همه رو از نگرانی دربیاورد
چشمانش را باز کرد
ــ چیزی نیست نگران نباشید!
ادامه دارد..
@Manavi_2
@Manavi_3
@Manavi_4