داروخانه معنوی
#بیداری_از_خواب_غفلت(93) #راهکارهای_تقویت_ایمان (٣۴) ✨ما چون ایمان نداریم و چون آرامش و اتکای به پ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
#بیداری_از_خواب_غفلت(93) #راهکارهای_تقویت_ایمان (٣۴) ✨ما چون ایمان نداریم و چون آرامش و اتکای به پ
#بیداری_از_خواب_غفلت(94)
#راهکارهای_تقویت_ایمان (٣۵)
به امام صادق علیه السلام عرض شد: چه چیز ایمان را در بنده استوار می سازد؟ فرمود: پرهیز از محرمات.
و چه چیز بنده را از ایمان خارج می کند؟ فرمود: طمع
اصول کافی ج٢ ص ٣٢٠
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
🌷﴿ رَســـــول أڪـــــرَم۔۔ 𔘓﴾:
☘ شِش⁶ تُوصیـــــہ رٰا أز من قَبول ڪُنید تٰا مَن هم بِهشــ𑁍ـــت را بَرا؎ شمآ ضمآنت ڪُنم۔۔:
1️⃣ هَرگاه سُخن گُفتید دُروغ نگویید۔۔۔
2️⃣ أگر و؏ّــدها؎ دٰادید بَرخلاف آن ؏ــَـمل نَڪنید۔۔
3️⃣ أگر أمٰانتے بِہ شمآ سِپرده شُد؛ خیـــــٰانت نَڪنید۔۔
4️⃣ چشمآن خُود رَا [از حَـــــرام] فُرو بندید۔۔
5️⃣ پٰاڪـــــدٰامن بآشید..❀۔۔۔
6️⃣ دَست و زبٰان خُود را [از حـَــــرام] نگہ دارید.۔۔۔
«📚 خِصـــٰــال ، ج۱،ص۳۲۱»
#روایت
#پندانه
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
آنچِهره؏ـــآرفانہاترا؏ِـــشقأست۔۔𔘓
آنهِیبتبےڪَرانہاترا؏ِــشقَست۔۔𔘓
-جٰآنمفَدا؎رَهبـــــرم:)!♥️
#حضرت_ماه
#طوفان_الاقصی
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
#هر_روز_با_شهدا
؏ــنایت امام رضا (علیه السلام) بہ شهید تهرانے مقدم♡
حسن میگفت رفته بودیم روسیه یک موشک فوق پیشرفتهای را از روسها تحویل بگیریم. به افسر روسی گفتم فناوری ساخت این موشک را هم در اختیارمان بگذارید. به من خندید و گفت این امکان ندارد، این تکنولوژی فقط در اختیار روسیه است. ولی بهش گفتم ما بالاخره این را میسازیم. باز هم خندید.
وقتی برگشتیم ایران، هر چه در توان داشتیم گذاشتیم؛ اما به در بسته خوردیم. دست به دامن امام رضا (علیهالسلام) شدم. سه روز در حرم برای پیدا کردن راهی متوسل حضرتش شدم تا اینکه روز سوم در حرم طرحی در ذهنم جرقه زد. سریع آن را در دفتر نقاشی دخترم کشیدم. وقتی برگشتم عملیاتیاش کردیم. شد موشکی بهتر از موشکهای روسی.
📙کبوتران حرم. اثر گروه شهید هادی
#شادی_روح_شهدا_صلوات
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#هر_روز_با_شهدا ؏ــنایت امام رضا (علیه السلام) بہ شهید تهرانے مقدم♡ حسن میگفت رفته بودیم روسیه یک
شهید والامقام حسن طهرانے مقدم
رو؎ سنگ قبرم بنویسید،
اینجا مدفن ڪسے است ڪہ ؛
مےخواست...
اسرائیـــــل را نابود ڪند۔۔۔ꕤ
﴿شاد؎ روح بزرگوارشون صلوات...𑁍﴾
بےتُویکلَحظہ رَمق؛
دَردلودَرجـــــᰔـٰآنمنیستْ۔۔۔
بےقَرارمنَڪنے؛
طـٰاقتهِجـــــرٰانـمنیستْ۔۔❈.💔!
#منتظرانہ
#امام_زمانﷻ
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان #رهایی_از_شب #قسمت_هجدهم (داستانی عبرت آموز) کامران با یک نفس عمیق کنارم نشست و تا ته آبمی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#رمان
#رهایی_از_شب
#قسمت_نوزدهم
زنگ را زدم.لحظه ای بعد مادرش در را باز کرد. با دیدن من حسابی جاخورد.انگار انتظار یک دختر با وقار چادری را میکشید! با خجالت سلام کردم و او با همان حالت تعحب وسوال منو به داخل خانه هدایتم کرد. خانه ی ساده ومرتب اونها منو یاد گذشته هایم انداخت.دورتا دور پذیرایی با پشتی های قرمز رنگ که روی هرکدام پارچه ی توری زیبا وسفیدی بصورت مثلثی کشیده شده بود مزین شده بود.مادرش مرا به داخل یک اتاق که در سمت راست پذیرایی قرار داشت مشایعت کرد .فاطمه به روی تختی از جنس فرفوژه با پایی که تا انتهای ران درگچ بود، تکیه داده بود و با لبخند سلام صمیمانه ای کرد.زیر چشمانش گود رفته بود و لبانش خشک بنظر میرسید.دیدن او در این وضعیت واقعا برایم غیر قابل هضم بود.بازهم بخاطر شوکه شدنم نفسم بالا نمی آمد وبه هن هن افتادم.بی اختیار کنار تختش نشستم وبدون حرفی دستهای سردش رو گرفتم و فشار دادم.هرچقدر قشار دستانم بیشتر میشد کنترل بغضم سخت تر میشد.
مادرش از اتاق بیرون رفت و فاطمه مثل همیشه با خوشرویی و لحن طنزآلود گفت:
-بی ادب سلامت کو؟!قصد داری دستم رو هم تو بشکنی؟ ! چرا اینقدر فشارش میدهی؟!فکر میکردم دیگه نمیبینمت.گفتم عجب بی معرفتی بود این دختره!!رفت و دیگه سراغی از ما نگرفت!
چشمم به دستانش بود.صدام در نمی آمد:
-خبر نداشتم! من اصلن فکرش هم نمیکردم تو چنین بلایی سرت اومده باشه.
خنده ای کرد و گفت:
-عجب! یعنی مسجدی ها هم در این مدت بهت نگفتند من بستری بودم؟!
سرم را با تاسف تکان دادم!
چه فکرها که درباره ی او نکردم! چه قدر بیخود وبی جهت او را کنار گذاشتم درباره اش قضاوت کردم سرم را بالا گرفتم و آب دهانم را قورت دادم:من از آخرین شبی که باهم بودیم مسجد نرفتم.
گره ای به پیشانی اش انداخت و پرسید:
-چرا؟!
سرم دوباره پایین افتاد.
فاطمه دوباره خندید:چیشده؟!
چرا امروز اینقدر سربزیر ومظلوم شدی؟
جواب دادم:-از خودم ناراحتم.من به تو یک عذرخواهی بدهکارم.
با تعجب صدایش را کمی بالاتر برد:
-از من؟!!!!!
آه کشیدم.
پرسید:
-مگه تو چیکار کردی؟! نکنه تو پشت فرمون نشسته بودی ومارو اسیر این تخت کردی؟ هان؟
خندیدم! یک خنده ی تلخ!!!
چقدر خوب بود که او در این شرایط هم شوخی میکرد.سرم را پایین نگاه داشتم تا راحت تر حرف بزنم.
-فکر میکردم بخاطر حرفهام راجع به چادر ازمن بدت اومد و دیگه نمیخوای منو ببینی!
او با تعحب گفت:
-من؟؟؟؟؟ بخاطر چادر؟ !
وبعد زد زیر خنده!!!
وقتی جدیت من را دید گفت:
-چادری بودن یا نبودن تو چه ربطی به من داره؟! من اونشب ناراحت شدم.ولی از دست خودم.ناراحتیم هم این بود که چرا عین بچه ها به تو پیشنهادی دادم که دوستش نداشتی! و حقیقتش کمی هم از غربت چادر دلم سوخت.
آهی کشید و در حالیکه دستش رو از زیر دستم بیرون میکشید ادامه داد:
-میدونی عسل؟!!!چادر خیلی حرمت داره.چون لباس حضرت زهراست.دلم نمیخواد کسی بهش بی حرمتی کنه.من نباید به تویی که درکش نکرده بودی چنین پیشنهادی میدادم اون هم فقط بخاطر بسیج! تو خیلی خوب کاری کردی که سریع منو به خودم آوردی وقبول نکردی.من باید یاد بگیرم که ارزش چادر رو بخاطر امورات خودم وبسیج پایین نیارم.میفهمی چی میگم؟!
من خوب میفهمیدم چه میگوید ولی تنها جمله ای را که مغزم دکمه ی تکرارش را میزد این بود:
-چادر لباس حضرت زهراست...میراث اون بزرگواره
بازهم حضرت زهراا.چرا همیشه برای هرتلنگری اسم ایشون رو میشنیدم.؟! آه عمیقی کشیدم و با حرکت سر حرفهاش رو تایید کردم.
ادامه دارد...
به قلم ✍ #ف_مقیمی
https://telegram.me/joinchat/AAAAAD9XxVgHZxF0tRsThQ
حجاب فاطمی👆👆
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
15.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸✨ای که به قم قدر و بها داده ای
🌼✨کشور ما را تو صفا داده ای
🌸✨نام تو بر قلب صفا می دهد
🌼✨روضه تو بوی رضا(ع)می دهد
🌸✨بیست و سوم ربیع الاول
🌼✨سالروز ورود کریمه ی اهل بیت
🌸✨دُرّه ی نادره ی صدف عصمت و
🌼✨عفاف حضرت فـاطمه معصومـه
🌸✨سلام الله علیهـا
🌼✨بـه شـــهـــر مقدس قــــــم
🌸✨گـــرامــــی بــاد.
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁✨خـــــدایــــــا🤲
🤍✨صفحهای دیگر ازعمرمان ورق خورد
🍁✨روز را درپناهت به شب رساندیم
🍁✨پـــــروردگـــــارا🤲
🤍✨شب را برعزیزانمان سرشار از آرامش
🍁✨و درپناه خود حافظشان باش
🤍✨آمــــیـــن یـــــا رَبَّ🤲
🍁✨چون باد به دشت
🤍✨روزی دگر از عمر
🍁✨من و تو بگذشت
🍁✨ای دوست بیا غم
🤍✨دو چیز نخوریم
🍁✨روزی که نیامدست
🤍✨و روزی که گذشت
🍁✨با امیدپیروز مقاومت و حماس
🤍✨شبتون بخیر و در پنـاه خدا
#شب_بخیر
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
هدایت شده از داروخانه معنوی
از جُملہ د؏ــــآهـــــآیے ڪہ؛
﴿شِیـــــخ جَعـــــفر مُجتهد؎﴾(رہ) مُڪرر توصّیہ مےڪَردند :
خوٰاندن ﴿زیـــــآرت ٰال یٰاسیـــــن✿ ﴾
در نُہ⁹ روزهنگام بین الطُلو؏ـــــین بود ڪِہ آثـــــآر ؏ـَــــجیبے دَر پے دٰارد۔۔۔۔♡♡♡
#سخن_بزرگان
#بین_الطلوعین
#زیارت_ال_یس
@Manavi_2
هدایت شده از داروخانه معنوی
•~🌸🌿~•
وَلےبَچہ ھآ
اَزقَضآشُدڻ نَمآزصُبحتونْبِتَرسیدْ!
میڱنْخُدآ؛
أڱہ بِخوٰادخِیر؎رو؛
أزیِہ بَندها؎بڱیرھ۔۔۔۔!!! نَمآزصُبحِشْروقضٰامےڪُنِه!
#تلنگرانهـ 💥
#نمازصبح
@Manavi_2
هدایت شده از داروخانه معنوی
هدایت شده از داروخانه معنوی
هَر ڪِہ بٰا وُضو بِخٰوابَدْ!
اَگرْ...
دَر آنْ شَبْ مَرڱشْ فَرٰا رِسَد/:
نَزدْ خُ♡دٰاوَندْ،
"شَهیدْ" بِہ شُمٰار مےآيَـدْ ۔۔۔۔☆
•.آقٰا رَسوُلَ اللّہ❣
#تلنگرانه
#اَݪٰلّہُـمَّعَجِِّلݪِوَلیِّڪَالفَࢪَج
@Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ
#ویدیو
#صبح_بخیر
امروز دوشنبه۱۴۰۲/۷/۱۷:
به نام آنکه جان را فکرت آموخت
چراغ دل به نور جان برافروخت🌸
ز فضلش هر دو عالم گشت روشن
ز فیضش خاک آدم گشت گلشن🌼
۞ وَهُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ ۚ وَهُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِيرُ
✔️ خداست که کمال اقتدار و توانایی را بر بندگان دارد و اوست که درستکار و آگاه است.🌷🌷
@Manavi_2
@Manavi_3