شهید بزرگوار سید احمد هاشمی عزیز❤️
🌷 #هر_روز_با_شهدا
#در_همان_حال....
🌷در ایام بعد از قبول قطعنامه در جنوب مستقر بودیم. یکی از نیروها آمده پیش سید احمد. سید وقتی دید پوتینش پاره است. پوتینش را درآورد و به او داد. رزمنده زیر بار نمیرفت و احمد اصرار داشت که من فرمانده تو هستم و فردا یک جفت نو میتوانم برای خودم تهیه کنم.
🌷وقتی دشمن پاتک کرد و ما سریع خودمان را به محل درگیری رساندیم. در همان حال چشمم به سید احمد افتاد. هنوز پا برهنه بود. در روی آسفالت داغ و بیابان پر از خار و خاشاک به نیروهایش رسیدگی میکرد. بدون پوتین و بدون کلاه. به جای کلاه هم حولهای روی سرش انداخته بود که آفتاب کمتر بسوزاندش.
🌹خاطره ای به یاد فرمانده شهید سید احمد هاشمی
📚 کتاب "تو شهید می شوی"؛ خاطرات شفاهی حجت الاسلام سجاد ایزدهی، نویسنده: سید حمید مشتاقی نیا
منبع: وب سایت برشها
#لبیک_یا_خامنه_ای
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
8.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برای امام زمانم چه کنم؟
🎧 #داستان_صوتی ( 3 دقیقه در قیامت )
♦️ #قسمت_هفتم
♦️ تجربه ای نزدیک به مرگ !!!
♦️ کاری از گروه فرهنگی صدای میقات و شهید ابراهیم هادی
#سه_دقیقه_در_قیامت
@Manavi_2
@Manavi_3
@Manavi_4
8.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕊 برای امام زمانم چه کنم؟
🎧 #داستان_صوتی ( 3 دقیقه در قیامت )
♦️ #قسمت_هشتم
♦️ تجربه ای نزدیک به مرگ !!!
♦️ کاری از گروه فرهنگی صدای میقات و شهید ابراهیم هادی
#سه_دقیقه_در_قیامت
@Manavi_2
@Manavi_3
@Manavi_4
#اعمال_شب_اول_ماه_رجب:
1.دعای هنگام رؤیت هلال ماه رجب در روایات آمده است که پیامبر (ص) با دیدن هلال ماه رجب این دعا را می خواند:
اَللّهُمَّ بارِکْ لَنا فی رَجَبٍ وَشَعْبانَ وَبَلِّغْنا شَهْرَ رَمَضانَ وَاَعِنَّا عَلَی الصِّیامِ وَالْقِیامِ وَحِفْظِ اللِّسانِ وَغَضِّ الْبَصَرِ وَلا تَجْعَلْ حَظَّنا مِنْهُ الْجُوعَ وَالْعَطَشَ.
2. #غسل مستحبی شب اول رجب
3. #شب زنده داری با دعا و قرآن
4. #نمازگزاردن:
بعد از #نمازعشا،
#دورکعت_نماز به صورت زیر خوانده شود:
الف) در #رکعت_اوّل، بعد از #حمد، یک《1》 بار سوره #انشراح و سه《3》 بار سوره #اخلاص خوانده می شود.
ب) در #رکعت_دوم،
بعد از #حمد، سوره های #انشراح، #اخلاص، #فلق و #ناس خوانده شود.
ج) پس از نماز، سی《30》 مرتبه «لا اِلهَ اِلاَّاللَّهُ» گفته شود
و سی مرتبه #صلوات فرستاده شود.
@Manavi_2
@Manavi_3
@Manavi_4
#بسم_رب_العشق❤️
#رمان
#قسمت_پنجاه
#جانمــ_مےرود
#فاطمه_امیری
مهلا خانم سینی چایی را روی میز جلوی احمد آقا گذاشت
نگاهی به کارتون های وسط پذیرایی انداخت
ــــ مهیا دنبال چی میگردی از وقتی اومدی همه کارتون های انبارو اوردی وسط پذیرایی
احمد آقا لبخندی به مهلا خانم زدـ
ـــ ولش کن خانم بزار کارشو بکنه
مهیا سرش را از کارتون دراورد و بوسی برای احمد آقا فرستاد
ـــ ایول بابای چیز فهم
احمد آقا خنده ای کرد و سرش را تکان داد
مهیا جیغ بلندی زد
مهلا خانم با نگرانی به سمتش رفت
ــــ چی شد مادر
ـــ پیداش ڪردم ایول
ـــ نمیری دختر دلم گرفت
احمد آقا خندید و گفت
ـــ حالا چی هست این
مهیا چادر را سرش کرد
ـــ چادری که از کربلا برام اوردید یادتونه
مهلا خانم واحمد آقا با تعجب به مهیا نگاهی کردند مهلا خانم شوک زده پرسید
ـــ برا چیته؟؟
ـــآها خوبه یادم انداختید
مهیا از بین کارتون ها رد شد و کنار احمد آقا نشست
ـــ مریم، داداشش و همکاراش می خوان دانش آموزارو ببرن اردو منم دعوت کردن برم باشون
ــــ برا همین می خوای چادر سرت کنی
ــــ آره اجباریه
ـــ مگه کجا میرید
ـــ راهیان نور شلمچه اینا فک کنم
ــــ تو هم میری
ــــ آره دیگه یعنی نمیزارید برم
احمد آقا دستی بر روی سرش
کشید
ـــ نه دخترم برو به سلامت کی ان شاء الله میرید
ـــ پس فردا ،خب من برم بخوابم فردا صبح کلاس دارم
ـــ شبت خوش باباجان
ــــ کجا کجا همه اینارو جمع میکنی میزاری تو انباری
مهیا به طرف اتاقش دوید
ــــ مامان جونم جمع میکنه
ــــ مهیا دستم
بهت برسه میکشمت
مهیا خندید و خودش را روی تخت پرت ڪرد
گوشیش را برداشت و برای مریم پیامک فرستاد
ــــ میگم مری جان میشه زهرا هم بیاد
بعد دو دقیقه مریم جواب داد
ـــ مری و کوفت اسممو درست بگو .از شهاب پرسیدم گفت اشکال نداره فقط مدارکتو بیار تا بیمه بشی
.ـــ اوکی از شهاب جوووونت تشکر کن
ــــ باشه مهیا جوووونم
لبخندی زد و گوشیش را خاموش کرد برای این اردو خیلی ذوق داشت این اردو برایش تازگی داشت و مطمئن بود با زهرا و مریم خوش میگذره
#ادامه_دارد
@Manavi_2
@Manavi_3
@Manavi_4