﴿حـــــٰاج اسمٰاعیـــــل دولٰابے𑁍⇉﴾:
⇇هـــــر وَقـــــت خُوشحـٰــــال شـُــــدیـــــد، بــــَـر ↡↡
«محـــــمّدوآلمحـــــمّد𔘓 »
↲↲صلّـــــوٰات بِـــــفرستیـــــد۔۔
و هَـــــر وقـــــت غمنٰـــــاک شُـــــدیـــــد،
↶ استغـــــفٰار کـــــُنید،↷
◇◇خـــــدٰاونـــــد در رٰا بــٰـــاز مےکـــُــند.➺
↲طوبٰـــــا؎محبــــّـت، ج¹،ص⁸⁸↳
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
خطبه ۲۱۰ فراز ۳ در باب حديثهاي مجعول 🎇🎇🎇#خطبه۲۱۰🎇🎇🎇 🔹 دوم- اشتباه كار دوم كسي كه از پيامبر (
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
خطبه ۲۱۰ فراز ۳ در باب حديثهاي مجعول 🎇🎇🎇#خطبه۲۱۰🎇🎇🎇 🔹 دوم- اشتباه كار دوم كسي كه از پيامبر (
خطبه ۲۱۰
فراز۴
در باب حديثهاي مجعول
🎇🎇🎇#خطبه۲۱۰🎇🎇🎇
🔹سوم- ناآگاهاني كه حديث شناس نيستند.
و سومي شخصي كه شنيده پيامبر (ص) به چيزي امر فرمود، سپس از آن نهي كرد و او نمي داند، يا شنيد كه چيزي را نهي كرد، سپس به آن امر فرمود و او آگاهي ندارد، پس نسخ شده را حفظ كرد ولي ناسخ را نمي داند، اگر بداند كه حديث او منسوخ است تركش مي كند، و اگر مسلمانان نيز مي دانستند روايت او نسخ شده آن را ترك مي كردند.
#نهج_البلاغه
💠باهم نهج البلاغه بخوانیم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
داروخانه معنوی
ترجمه وشرح مختصر خطبه فدک ☝بخش #پانزدهم (بسیارشنیدنی ) نذرسلامتی وظهورامام زمان عج صلوات لطفا🌿 علّے
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
014-Shokuhe-Yas-www.Ziaossalehin.ir-J16.mp3
7.68M
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی قسمت_پنجاه و چهارم✍ بخش دوم 🌸گفتم : وای مینا …وای ، چ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی قسمت_پنجاه و چهارم✍ بخش دوم 🌸گفتم : وای مینا …وای ، چ
#رمان "
#رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی
قسمت_پنجاه و چهارم ✍ بخش سوم
🌸گفتم تو به حرف من گوش کن ازش فاصله بگیر تا این کارو نکنیم نمی فهمیم اون چه نظری داره ….
اون گریه می کرد انگار نمی تونست تصمیم بگیره……..
گفت : اگر رفت و پشت سرشم نگاه نکرد چیکار کنم اینطوری حداقل می بینمش …. ای خدا کمکم کن چیکار کنم ……
🌸دلم براش بشدت می سوخت منم پا به پای اون گریه کردم و تقربیا خودمو مقصر می دونستم کاش می شد فهمید تو دل تورج چی میگذره …. یک کم تو پارک قدم زدیم دلش نمی خواست از من جدا بشه اون فکر می کرد من می تونم نقطه ی اتصال اونو تورج باشم در حالیکه خودم این طور فکر نمی کردم ……
بعد با اسماعیل رسوندمش خونه شون و برگشتم .. عمه منتظر بود …تا چشمش افتاد به من پرسید بگو چی شد ؟ گفتم عمه جون دارم از گرما میمیرم بزار خنک بشم میگم …….
🌸چشمش به من بود که کی حرف می زنم بالاخره گفتم اگر اجازه بدین وقتی عمو و ایرج اومدن من مفصل تعریف می کنم باید همه باشن ….
عمه گفت حالا بگو فقط تورج بهش قولی چیزی داده یا نه ؟؟
گفتم: نه عمه جون خاطرتون جمع اصلا ….. همون کاری که با ما می کنه با مینا هم میکنه….
🌸اون روز پنجشنبه بود و ایرج و عمو برای نهار میومدن … من رفتم پشت پنجره تا اون برسه دیگه لازم نبود اونو از اونجا ببینم ولی می دونستم … که تا بیاد تو خونه چشمش به پنجره اس … خوشحال می شد که من به فکرش باشم .
بالا موندم تا اون اومد منو چنان بغل کرد.. که انگار چند ساله منو ندیده ….
موقع نهار یک مرتبه عمه گفت : امروز رویا رفت با مینا در مورد تورج حرف زد ….
🌸عمو ناراحت شد و به من گفت : نباید این کار و می کردی حالا فکر می کنه موضوع جدیه چرا این کارو کردی بابا؟ …نه نباید باهاش در مورد تورج حرف می زدی ……
گفتم: صبر کنین عمو بزارین من تعریف کنم بعد قضاوت کنین من چیزی از خونه براش نگفتم … تا تورج نیومده اجازه بدین بگم چی شد ….ایرج پرسید با کی رفتی ؟
گفتم برای چی خودم رفتم ……یک کم بهم ریخت و گفت : تنها نباید بری مگه اسماعیل نبود ؟
🌸گفتم : ایرج تو رو خدا؛؛ این چه حرفیه خوب با اسماعیل رفتم…فکر کردم برای صحبت با مینا پرسیدی ….. بعد رو کردم به عمو و گفتم راستش عمو جون ایرج ازم خواست این کارو بکنم …. نگران بود ، بدونه رابطه ی مینا و تورج تا چه حدیه ؟ بعد من از عمه صلاح کردم ….. گفتن برو ببینیم چی میگه ….
🌸بعد کل جریان رو تعریف کردم ….هر سه نفر رفته بودن تو هم و تحت تاثیر قرار گرفتن و برای مینا ناراحت شدن هدف منم همین بود …. عمو گفت : پس این پسره فقط ما رو سر کار نذاشته … بیچاره ها خوب دخترشونه ناراحت میشن ، حالا چرا این کارو می کنه نمی دونم …. من گفتم اگر می خواین تورج این موضوع رو جدی نکنه.. بروی خودتون نیارین تا ببینیم چی میشه …..
🌸هوای گرم آخرای تیر ماه بود منو ایرج خوابیده بودیم ..که از صدای داد و هوار بیدار شدیم ایرج از جاش پرید و خودشو رسوند به اونا …..
منم لباس مناسب پوشیدم و با عجله رفتم پایین ایرج داشت عمو و تورج رو از هم جدا می کرد هر دو فریاد می زدن ..
ادامه_دارد
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی قسمت_پنجاه و چهارم ✍ بخش سوم 🌸گفتم تو به حرف من گوش ک
#رمان "
#رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی
قسمت_پنجاه و چهارمو✍ بخش چهارم
🌸عمو می گفت : خجالت نمی کشی با احساسات دختر مردم بازی می کنی … و من فهمیدم که نباید عمو رو در جریان می گذاشتم با خودم گفتم آخه تو که عمو رو میشناختی چرا بهش گفتی؟ اون زود تصمیم می گیره و بدون فکر عمل می کنه …….
🌸و این خیلی بد شد با این تصمیم احمقانه همه چیز بهم ریخت ….. البته من دلم برای مینا سوخته بود و می خواستم اونا هم مثل من بفهمن که اونا چه حالی دارن و اینقدر یکه به قاضی نرن …………. ولی مثل اینکه اشتباه کردم ، تورج قرمز شده بود و رگهای گردنش کلفت…. و داد می زد از کجا شما می دونین من با احساساتش بازی کردم به شما چه اصلا به کار من دخالت می کنین همین طور به پر و پای من می پیچی ولم کنین دست از سرم بر دارین ..
🌸هر چی من هیچی نمیگم گیر دادین به من… اصلا به شماها مربوط نیست …….. دلم می خواد ….. ای بابا اگر شما ها یک پسر فاسد داشتین چیکار می کردین؟؟؟ اصلا میرم خوابگاه و دیگه نمیام خونه انگار من بچه ام هی به من بکن نکن می کنین…. با همه ی شما ها هستم دست…. از سر… من… بر دارین به کارم کار نداشته باشین ، اصلا زن می خوام چیکار ؟… گمشین ……………..
و تلاش ایرج که سعی می کرد جلوی اونو بگیره فایده نداشت و دو پله یکی رفت بالا و گفت می زارم از این خونه میرم دیگه حوصله ی اینو ندارم که با من مثل یک پسر بچه رفتار کنین ….
🌸عمه و ایرج دنبالش رفتن و عمو هم ساکت شد ولی عصبانی رفت تو اتاقش و من با احساس گناهم وسط حال مونده بودم چیکار کنم ……
یک کم بعد رفتم بالا پشت در اتاق تورج داشت وسایلشو جمع می کرد که بره و عمه و ایرج جلوشو گرفته بودن هر تیکه که اون می گذاشت تو ساکش اونا در میاوردن و بهش التماس می کردن که این کارو نکن ….
از لای در با ترس نگاه کردم … چشمش افتاد به من … یک کم آروم شد و گفت نترس بیا تو دیگه کسی جرات نمی کنه تو رو بزنه بیا تو ……منم رفتم .
🌸تورج از عمه پرسید راست بگو مامان چه مرگش بود پرید به من چی شده؟ خوب به منم بگین اقلا بدونم برای چی داره به من بد و بیراه میگه ؟ …..
ایرج و عمه به من نگاه کردن ….دلم برای تورج سوخت …… بهتر دیدم که خودم همه چیز رو بهش بگم …..
گفتم تورج اگر قول میدی عصبانی نشی برات میگم …
گفت : باشه بگو ببینم چی شده که اینقدر عصبانیه …..
🌸سرمو با شرمندگی انداختم پایین و گفتم : زیر سر منه ، راستش تقصیر منه ببخشید نمی خواستم این طوری بشه ..من امروز رفتم پیش مینا …. و با هم حرف زدیم …..بی تاب شد و پرسید : خوب چی گفت ؟
گفتم : نمی دونست تو در مورد اون چی فکر می کنی خانوادش ناراحت هستن خوب اونا پدر مادرن…. نگران میشن ……. و مینا دختر اوناس یادته یک بار بهت گفتم نکن با احساسات مینا بازی نکن یادته گفتم دخترا مثل شماها مردا نیستن اگر با کسی برن بیرون ؛ برای اینه که دوستش دارن ….خوب حالا چی میگی؟ حالا اون روزه …… باید دست از سر مینا برداری تو رو خدا تا دیر نشده ولش کن ..
ادامه_دارد
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نماز_شب 🌙🌓
🎞 سه اثر خواندن نماز شب...
#نماز_شب_را_به_نیت_ظهور_میخوانیم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هدایت شده از داروخانه معنوی
از جُملہ د؏ــــآهـــــآیے ڪہ؛
﴿شِیـــــخ جَعـــــفر مُجتهد؎﴾(رہ) مُڪرر توصّیہ مےڪَردند :
خوٰاندن ﴿زیـــــآرت ٰال یٰاسیـــــن✿ ﴾
در نُہ⁹ روزهنگام بین الطُلو؏ـــــین بود ڪِہ آثـــــآر ؏ـَــــجیبے دَر پے دٰارد۔۔۔۔♡♡♡
#سخن_بزرگان
#بین_الطلوعین
#زیارت_ال_یس
@Manavi_2
هدایت شده از داروخانه معنوی
•~🌸🌿~•
وَلےبَچہ ھآ
اَزقَضآشُدڻ نَمآزصُبحتونْبِتَرسیدْ!
میڱنْخُدآ؛
أڱہ بِخوٰادخِیر؎رو؛
أزیِہ بَندها؎بڱیرھ۔۔۔۔!!! نَمآزصُبحِشْروقضٰامےڪُنِه!
#تلنگرانهـ 💥
#نمازصبح
@Manavi_2
هدایت شده از داروخانه معنوی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
امروز یکشنبه11 آذر 1403
⇇عِشـــــق یَعنے ،
↶دل میـــٰــان ســـــینہ أت بــــٰـاشـــــد↷
⇠وَلےنیـــــمہ شَـــــب هــٰـــا۔۔
⇠⇠ دَر نَجـــــف گـــــردد...
╰─┈➤
◇◇«بہ دنبـــٰــال عـــــلّےﷺ𔘓»
#یکشنبه_های_علوی
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
👈 یکشنبه 👈 11 آذر / قوس 1403
👈29 جمادی الاول 1446
👈1 دسامبر 2024
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی.
⭐️ احکام دینی و اسلامی.
❇️امروز روز خوبی برای امور زیر است:
✅عقد و خواستگاری و عروسی.
✅خرید کردن.
✅جابجایی و نقل و انتقال.
✅بردن جهاز عروس.
✅تاسیس امور خیریه.
✅خرید حیوان و چهارپایان.
✅دیدار دوستان و بزرگان.
✅و مهاجرت به شهر دیگر خوب است.
🚘مسافرت : مسافرت همراه صدقه باشد خوب است.
👶مناسب زایمان و نوزاد مبارک و شجاع خواهد بود.
🔭 احکام نجوم.
🌓 امروز : قمر در برج قوس است و امور زیر خوب است:
✳️امور ازدواجی.
✳️کارهای آموزشی و تعلیماتی.
✳️شروع به کسب و کار.
✳️جابجایی و نقل و انتقال.
✳️رفتن به خانه نو.
✳️بردن جهیزیه.
✳️شراکت و امور شراکتی.
✳️و امور تجاری خوب است.
🔵مناسب بستن حرز برای اولین بار و نماز آن خوب است.
👩❤️👨مباشرت امشب شب دوشنبه: ممکن است فرزند کمک حال ظالمان گردد.
⚫️ اصلاح سر و صورت.
طبق روایات ، اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث گوشه گیری و انزوا می شود.
💉🌡حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن خون_دادن یا حجامت فصد زالو انداختن در این روز، از ماه قمری باعث نجات از بیماری می شود.
😴😴 تعبیر خواب امشب:
خواب و رویایی که شب دوشنبه دیده شود تعبیرش از ایه ی 30 سوره مبارکه "روم" است.
فاقم وجهک للدین حنیفا...
و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که خواب بیننده را امری پیش آید و عده ای می خواهند او را از آن کار منع کنند و او سخنان آن ها را گوش نکند. و شما مطلب خود را بر آن قیاس کنید.
💅 ناخن گرفتن
یکشنبه برای گرفتن_ناخن، روز مبارک و مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی برکتی در زندگی گردد.
👕👚 دوخت و دوز
یکشنبه برای بریدن و دوختن لباس_نو روز مناسبی نیست . طبق روایات موجب غم واندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود( این حکم شامل خرید لباس نیست)
✴️️ وقت استخاره در روز یکشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب.
❇️️ ذکر روز یکشنبه : یا ذالجلال والاکرام ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه یافتاح که موجب فتح و نصرت یافتن میگردد .
@taghvimehmsaran
💠 ️روز یکشنبه طبق روایات متعلق است به
حضرت_علی_علیه_السلام و فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌸بامید پرورش نسلی مهدوی ان شاءالله🌸
📚 منابع مطالب:
کتاب تقویم همسران
نوشته حبیب الله تقیان
انتشارات حسنین علیهما السلام
قم:پاساژ قدس زیر زمین پلاک 24
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
هدایت شده از داروخانه معنوی